به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

به شکرخنده اگر می‌ببرد جان مرا

متع الله فوادی بحبیبی ابدا

جانم آن لحظه بخندد که ویش قبض کند

انما یوم اجزای اذا اسکرها

مغز هر ذره چو از روزن او مست شود

سبحت راقصه عز حبیبی و علا

چونک از خوردن باده همگی باده شوم

انا نقل و مدام فاشربانی و کلا

هله ای روز چه روزی تو که عمر تو دراز

یوم وصل و رحیق و نعیم و رضا

تن همچون خم ما را پی آن باده سرشت

نعم ما قدر ربی لفوادی و قضا

خم سرکه دگرست و خم دوشاب دگر

کان فی خابیه الروح نبیذ فغلی

چون بخسپد خم باده پی آن می‌جوشد

انما القهوه تغلی لشرور و دما

می منم خود که نمی‌گنجم در خم جهان

برنتابد خم نه چرخ کف و جوش مرا

می مرده چه خوری هین تو مرا خور که میم

انا زق ملئت فیه شراب و سقا

وگرت رزق نباشد من و یاران بخوریم

فانصتوا و اعترفوا معشرا اخوان صفا

ادامه مطلب
یک شنبه 21 خرداد 1396  - 12:30 PM

 

لی حبیب حبه یشوی الحشا

لو یشا یمشی علی عینی مشا

روز آن باشد که روزیم او بود

ای خوشا آن روز و روزی ای خوشا

آن چه باشد کو کند کان نیست خوش

قد رضینا یفعل الله ما یشا

خار او سرمایه گل‌ها بود

انه المنان فی کشف الغشا

هر چه گفتی یا شنیدی پوست بود

لیس لب العشق سرا قد فشا

کی به قشر پوست‌ها قانع شود

ذو لباب فی التجلی قد نشا

من خمش کردم غمش خامش نکرد

عافنا من شر واش قد وشا

ادامه مطلب
یک شنبه 21 خرداد 1396  - 12:30 PM

 

چرخ فلک با همه کار و کیا

گرد خدا گردد چون آسیا

گرد چنین کعبه کن ای جان طواف

گرد چنین مایده گرد ای گدا

بر مثل گوی به میدانش گرد

چونک شدی سرخوش بی‌دست و پا

اسب و رخت راست بر این شه طواف

گر چه بر این نطع روی جا به جا

خاتم شاهیت در انگشت کرد

تا که شوی حاکم و فرمانروا

هر که به گرد دل آرد طواف

جان جهانی شود و دلربا

همره پروانه شود دلشده

گردد بر گرد سر شمع‌ها

زانک تنش خاکی و دل آتشی‌ست

میل سوی جنس بود جنس را

گرد فلک گردد هر اختری

زانک بود جنس صفا با صفا

گرد فنا گردد جان فقیر

بر مثل آهن و آهن ربا

زانک وجودست فنا پیش او

شسته نظر از حول و از خطا

مست همی‌کرد وضو از کمیز

کز حدثم بازرهان ربنا

گفت نخستین تو حدث را بدان

کژمژ و مقلوب نباید دعا

زانک کلیدست و چو کژ شد کلید

وا شدن قفل نیابی عطا

خامش کردم همگان برجهید

قامت چون سرو بتم زد صلا

خسرو تبریز شهم شمس دین

بستم لب را تو بیا برگشا

ادامه مطلب
یک شنبه 21 خرداد 1396  - 12:30 PM

 

هان ای طبیب عاشقان سوداییی دیدی چو ما

یا صاحبی اننی مستهلک لو لاکما

ای یوسف صد انجمن یعقوب دیدستی چو من

اصفر خدی من جوی و ابیض عینی من بکا

از چشم یعقوب صفی اشکی دوان بین یوسفی

تجری دموعی بالولا من مقلتی عین الولا

صد مصر و صد شکرستان درجست اندر یوسفان

الصید جل او صغر فالکل فی جوف الفرا

اسباب عشرت راست شد هر چه دلم می‌خواست شد

فالوقت سیف قاطع لا تفتکر فیما مضی

جان باز اندر عشق او چون سبط موسی را مگو

اذهب و ربک قاتلا انا قعودها هنا

هرگز نبینی در جهان مظلومتر زین عاشقان

قولوا لاصحاب الحجی رفقا بارباب الهوی

گر درد و فریادی بود در عاقبت دادی بود

من فضل رب محسن عدل علی العرش استوی

گر واقفی بر شرب ما وز ساقی شیرین لقا

الزمه و اعلم ان ذا من غیره لا یرتجی

کردیم جمله حیله‌ها ای حیله آموز نهی

ماذا تری فیما تری یا من یری ما لا یری

خاموش و باقی را بجو از ناطق اکرام خو

فالفهم من ایحائه من کل مکروه شفا

ادامه مطلب
یک شنبه 21 خرداد 1396  - 12:30 PM

 

فیما تری فیما تری یا من یری و لا یری

العیش فی اکنافنا و الموت فی ارکاننا

ان تدننا طوبی لنا ان تحفنا یا ویلنا

یا نور ضؤ ناظرا یا خاطرا مخاطرا

ندعوک ربا حاضرا من قلبنا تفاخرا

فکن لنا فی ذلنا برا کریما غافرا

من می‌روم توکلی در این ره و در این سرا

اگر نواله‌ای رسد نیمی مرا نیمی تو را

خود کی رود کشتی در او که او تهی بیرون رود

کیل گهر همی‌رسد بر مشتری و مشترا

کیل گهر همی‌رسد قرص قمر همی‌رسد

نور بصر همی‌رسد اندکترین چیزها

خوش اندرآ در انجمن جز بر شکر لگد مزن

جز بر قرابی‌ها مزن جر بر بتان جان فزا

ادامه مطلب
یک شنبه 21 خرداد 1396  - 12:30 PM

 

گر بنخسبی شبی ای مه لقا

رو به تو بنماید گنج بقا

گرم شوی شب تو به خورشید غیب

چشم تو را باز کند توتیا

امشب استیزه کن و سر منه

تا که ببینی ز سعادت عطا

جلوه گه جمله بتان در شبست

نشنود آن کس که بخفت الصلا

موسی عمران نه به شب دید نور

سوی درختی که بگفتش بیا

رفت به شب بیش ز ده ساله راه

دید درختی همه غرق ضیا

نی که به شب احمد معراج رفت

برد براقیش به سوی سما

روز پی کسب و شب از بهر عشق

چشم بدی تا که نبیند تو را

خلق بخفتند ولی عاشقان

جمله شب قصه کنان با خدا

گفت به داوود خدای کریم

هر کی کند دعوی سودای ما

چون همه شب خفت بود آن دروغ

خواب کجا آید مر عشق را

زان که بود عاشق خلوت طلب

تا غم دل گوید با دلربا

تشنه نخسپید مگر اندکی

تشنه کجا خواب گران از کجا

چونک بخسپید به خواب آب دید

یا لب جو یا که سبو یا سقا

جمله شب می رسد از حق خطاب

خیز غنیمت شمر ای بی‌نوا

ور نه پس مرگ تو حسرت خوری

چونک شود جان تو از تن جدا

جفت ببردند و زمین ماند خام

هیچ ندارد جز خار و گیا

من شدم از دست تو باقی بخوان

مست شدم سر نشناسم ز پا

شمس حق مفخر تبریزیان

بستم لب را تو بیا برگشا

ادامه مطلب
یک شنبه 21 خرداد 1396  - 12:30 PM

 

پیش کش آن شاه شکرخانه را

آن گهر روشن دردانه را

آن شه فرخ رخ بی‌مثل را

آن مه دریادل جانانه را

روح دهد مرده پوسیده را

مهر دهد سینه بیگانه را

دامن هر خار پر از گل کند

عقل دهد کله دیوانه را

در خرد طفل دوروزه نهد

آنچ نباشد دل فرزانه را

طفل کی باشد تو مگر منکری

عربده استن حنانه را

مست شوی و شه مستان شوی

چونک بگرداند پیمانه را

بیخودم و مست و پراکنده مغز

ور نه نکو گویم افسانه را

با همه بشنو که بباید شنود

قصه شیرین غریبانه را

بشکند آن روی دل ماه را

بشکند آن زلف دو صد شانه را

قصه آن چشم کی یارد گزارد

ساحر ساحرکش فتانه را

بیند چشمش که چه خواهد شدن

تا ابد او بیند پیشانه را

راز مگو رو عجمی ساز خویش

یاد کن آن خواجه علیانه را

ادامه مطلب
یک شنبه 21 خرداد 1396  - 12:30 PM

 

داد دهی ساغر و پیمانه را

مایه دهی مجلس و میخانه را

مست کنی نرگس مخمور را

پیش کشی آن بت دردانه را

جز ز خداوندی تو کی رسد

صبر و قرار این دل دیوانه را

تیغ برآور هله ای آفتاب

نور ده این گوشه ویرانه را

قاف تویی مسکن سیمرغ را

شمع تویی جان چو پروانه را

چشمه حیوان بگشا هر طرف

نقل کن آن قصه و افسانه را

مست کن ای ساقی و در کار کش

این بدن کافر بیگانه را

گر نکند رام چنین دیو را

پس چه شد آن ساغر مردانه را

نیم دلی را به چه آرد که او

پست کند صد دل فرزانه را

از پگه امروز چه خوش مجلسیست

آن صنم و فتنه فتانه را

بشکند آن چشم تو صد عهد را

مست کند زلف تو صد شانه را

یک نفسی بام برآ ای صنم

رقص درآر استن حنانه را

شرح فتحنا و اشارات آن

قفل بگوید سر دندانه را

شاه بگوید شنود پیش من

ترک کنم گفت غلامانه را

ادامه مطلب
یک شنبه 21 خرداد 1396  - 12:30 PM

 

لعل لبش داد کنون مر مرا

آنچ تو را لعل کند مر مرا

گلبن خندان به دل و جان بگفت

برگ منت هست به گلشن برآ

گر نخریدست جهان را ز غم

مژده چرا داد خدا کاشتری

در بن خانه‌ست جهان تنگ و منگ

زود برآیید به بام سرا

صورت اقبال شکرریز گفت

شکر چو کم نیست شکایت چرا

ساغر بر دست خرامان رسید

فخر من و فخر همه ماورا

جام مباح آمد هین نوش کن

با زره از غابر و از ماجرا

ساغر اول چو دود بر سرت

سجده کند عقل جنون تو را

فاش مکن فاش تو اسرار عرش

در سخنی زاده ز تحت الثری

ادامه مطلب
یک شنبه 21 خرداد 1396  - 12:30 PM

 

دل بر ما شدست دلبر ما

گل ما بی‌حدست و شکر ما

ما همیشه میان گلشکریم

زان دل ما قویست در بر ما

زهره دارد حوادث طبعی

که بگردد بگرد لشکر ما

ما به پر می‌پریم سوی فلک

زانک عرشیست اصل جوهر ما

ساکنان فلک بخور کنند

از صفات خوش معنبر ما

همه نسرین و ارغوان و گلست

بر زمین شاهراه کشور ما

نه بخندد نه بشکفد عالم

بی نسیم دم منور ما

ذره‌های هوا پذیرد روح

از دم عشق روح پرور ما

گوش‌ها گشته‌اند محرم غیب

از زبان و دل سخنور ما

شمس تبریز ابرسوز شدست

سایه‌اش کم مباد از سر ما

ادامه مطلب
یک شنبه 21 خرداد 1396  - 12:23 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4400184
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث