به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گر تو عودی سوی این مجمر بیا

ور برانندت ز بام از در بیا

یوسفی از چاه و زندان چاره نیست

سوی زهر قهر چون شکر بیا

گفتنت الله اکبر رسمی است

گر تو آن اکبری اکبر بیا

چون می احمر سگان هم می‌خورند

گر تو شیری چون می احمر بیا

زر چه جویی مس خود را زر بساز

گر نباشد زر تو سیمین بر بیا

اغنیا خشک و فقیران چشم تر

عاشقا بی‌شکل خشک و تر بیا

گر صفت‌های ملک را محرمی

چون ملک بی‌ماده و بی‌نر بیا

ور صفات دل گرفتی در سفر

همچو دل بی‌پا بیا بی‌سر بیا

چون لب لعلش صلایی می‌دهد

گر نه‌ای چون خاره و مرمر بیا

چون ز شمس الدین جهان پرنور شد

سوی تبریز آ دلا بر سر بیا

ادامه مطلب
سه شنبه 16 خرداد 1396  - 4:29 PM

 

روح زیتونیست عاشق نار را

نار می‌جوید چو عاشق یار را

روح زیتونی بیفزا ای چراغ

ای معطل کرده دست افزار را

جان شهوانی که از شهوت زهد

دل ندارد دیدن دلدار را

پس به علت دوست دارد دوست را

بر امید خلد و خوف نار را

چون شکستی جان ناری را ببین

در پی او جان پرانوار را

گر نبودی جان اخوان پس جهود

کی جدا کردی دو نیکوکار را

جان شهوت جان اخوان دان از آنک

نار بیند نور موسی وار را

جان شهوانی‌ست از بی‌حکمتی

یاوه کرده نطق طوطی وار را

گشت بیمار و زبان تو گرفت

روی سوی قبله کن بیمار را

قبله شمس الدین تبریزی بود

نور دیده مر دل و دیدار را

ادامه مطلب
سه شنبه 16 خرداد 1396  - 4:29 PM

ای بگفته در دلم اسرارها

وی برای بنده پخته کارها

ای خیالت غمگسار سینه‌ها

ای جمالت رونق گلزارها

ای عطای دست شادی بخش تو

دست این مسکین گرفته بارها

ای کف چون بحر گوهرداد تو

از کف پایم بکنده خارها

ای ببخشیده بسی سرها عوض

چون دهند از بهر تو دستارها

خود چه باشد هر دو عالم پیش تو

دانه افتاده از انبارها

آفتاب فضل عالم پرورت

کرده بر هر ذره‌ای ایثارها

چاره‌ای نبود جز از بیچارگی

گر چه حیله می‌کنیم و چاره‌ها

نورهای شمس تبریزی چو تافت

ایمنیم از دوزخ و از نارها

ادامه مطلب
سه شنبه 16 خرداد 1396  - 4:29 PM

 

می‌شدی غافل ز اسرار قضا

زخم خوردی از سلحدار قضا

این چه کار افتاد آخر ناگهان

این چنین باشد چنین کار قضا

هیچ گل دیدی که خندد در جهان

کو نشد گرینده از خار قضا

هیچ بختی در جهان رونق گرفت

کو نشد محبوس و بیمار قضا

هیچ کس دزدیده روی عیش دید

کو نشد آونگ بر دار قضا

هیچ کس را مکر و فن سودی نکرد

پیش بازی‌های مکار قضا

این قضا را دوستان خدمت کنند

جان کنند از صدق ایثار قضا

گر چه صورت مرد جان باقی بماند

در عنایت‌های بسیار قضا

جوز بشکست و بمانده مغز روح

رفت در حلوا ز انبار قضا

آنک سوی نار شد بی‌مغز بود

مغز او پوسید از انکار قضا

آنک سوی یار شد مسعود بود

مغز جان بگزید و شد یار قضا

ادامه مطلب
سه شنبه 16 خرداد 1396  - 4:29 PM

 

از ورای سر دل بین شیوه‌ها

شکل مجنون عاشقان زین شیوه‌ها

عاشقان را دین و کیش دیگرست

اصل و فرع و سر آن دین شیوه‌ها

دل سخن چینست از چین ضمیر

وحی جویان اندر آن چین شیوه‌ها

جان شده بی‌عقل و دین از بس که دید

زان پری تازه آیین شیوه‌ها

از دغا و مکر گوناگون او

شیوه‌ها گم کرده مسکین شیوه‌ها

پرده دار روح ما را قصه کرد

زان صنم بی‌کبر و بی‌کین شیوه‌ها

شیوه‌ها از جسم باشد یا ز جان

این عجب بی آن و بی این شیوه‌ها

مرد خودبین غرقه شیوه خودست

خود نبیند جان خودبین شیوه‌ها

شمس تبریزی جوانم کرد باز

تا ببینم بعد ستین شیوه‌ها

ادامه مطلب
سه شنبه 16 خرداد 1396  - 4:22 PM

 

از یکی آتش برآوردم تو را

در دگر آتش بگستردم تو را

از دل من زاده‌ای همچون سخن

چون سخن آخر فروخوردم تو را

با منی وز من نمی‌داری خبر

جادوم من جادوی کردم تو را

تا نیفتد بر جمالت چشم بد

گوش مالیدم بیازردم تو را

دایم اقبالت جوان شد ز آنچ داد

این کف دست جوامردم تو را

ادامه مطلب
سه شنبه 16 خرداد 1396  - 4:22 PM

 

ز آتش شهوت برآوردم تو را

و اندر آتش بازگستردم تو را

از دل من زاده‌ای همچون سخن

چون سخن من هم فروخوردم تو را

با منی وز من نمی‌دانی خبر

چشم بستم جادوی کردم تو را

تا نیازارد تو را هر چشم بد

از برای آن بیازردم تو را

رو جوامردی کن و رحمت فشان

من به رحمت بس جوامردم تو را

ادامه مطلب
سه شنبه 16 خرداد 1396  - 4:22 PM

 

در میان عاشقان عاقل مبا

خاصه اندر عشق این لعلین قبا

دور بادا عاقلان از عاشقان

دور بادا بوی گلخن از صبا

گر درآید عاقلی گو راه نیست

ور درآید عاشقی صد مرحبا

مجلس ایثار و عقل سخت گیر

صرفه اندر عاشقی باشد وبا

ننگ آید عشق را از نور عقل

بد بود پیری در ایام صبا

خانه بازآ عاشقا تو زوترک

عمر خود بی‌عاشقی باشد هبا

جان نگیرد شمس تبریزی به دست

دست بر دل نه برون رو قالبا

ادامه مطلب
سه شنبه 16 خرداد 1396  - 4:22 PM

 

تا به شب ای عارف شیرین نوا

آن مایی آن مایی آن ما

تا به شب امروز ما را عشرتست

الصلا ای پاکبازان الصلا

درخرام ای جان جان هر سماع

مه لقایی مه لقایی مه لقا

در میان شکران گل ریز کن

مرحبا ای کان شکر مرحبا

عمر را نبود وفا الا تو عمر

باوفایی باوفایی باوفا

بس غریبی بس غریبی بس غریب

از کجایی از کجایی از کجا

با که می‌باشی و همراز تو کیست

با خدایی با خدایی با خدا

ای گزیده نقش از نقاش خود

کی جدایی کی جدایی کی جدا

با همه بیگانه‌ای و با غمش

آشنایی آشنایی آشنایی آشنا

جزو جزو تو فکنده در فلک

ربنا و ربنا و ربنا

دل شکسته هین چرایی برشکن

قلب‌ها و قلب‌ها و قلب‌ها

آخر ای جان اول هر چیز را

منتهایی منتهایی منتها

یوسفا در چاه شاهی تو ولیک

بی لوایی بی‌لوایی بی‌لوا

چاه را چون قصر قیصر کرده‌ای

کیمیایی کیمیایی کیمیا

یک ولی کی خوانمت که صد هزار

اولیایی اولیایی اولیا

حشرگاه هر حسینی گر کنون

کربلایی کربلایی کربلا

مشک را بربند ای جان گر چه تو

خوش سقایی خوش سقایی خوش سقا

ادامه مطلب
سه شنبه 16 خرداد 1396  - 4:22 PM

 

چون نمایی آن رخ گلرنگ را

از طرب در چرخ آری سنگ را

بار دیگر سر برون کن از حجاب

از برای عاشقان دنگ را

تا که دانش گم کند مر راه را

تا که عاقل بشکند فرهنگ را

تا که آب از عکس تو گوهر شود

تا که آتش واهلد مر جنگ را

من نخواهم ماه را با حسن تو

وان دو سه قندیلک آونگ را

من نگویم آینه با روی تو

آسمان کهنه پرزنگ را

دردمیدی و آفریدی باز تو

شکل دیگر این جهان تنگ را

در هوای چشم چون مریخ او

ساز ده ای زهره باز آن چنگ را

ادامه مطلب
سه شنبه 16 خرداد 1396  - 4:22 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4417269
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث