به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گرچه آن مطعوم جانست و نظر

جسم را هم زان نصیبست ای پسر

گر نگشتی دیو جسم آن را اکول

اسلم الشیطان نفرمودی رسول

دیو زان لوتی که مرده حی شود

تا نیاشامد مسلمان کی شود

دیو بر دنیاست عاشق کور و کر

عشق را عشقی دگر برد مگر

از نهان‌خانهٔ یقین چون می‌چشد

اندک‌اندک رخت عشق آنجا کشد

یا حریص االبطن عرج هکذا

انما المنهاج تبدیل الغذا

یا مریض القلب عرج للعلاج

جملة التدبیر تبدیل المزاج

ایها المحبوس فی رهن الطعام

سوف تنجو ان تحملت الفطام

ان فی‌الجوع طعام وافر

افتقدها وارتج یا نافر

اغتذ بالنور کن مثل البصر

وافق الاملاک یا خیر البشر

چون ملک تسبیح حق را کن غذا

تا رهی هم‌چون ملایک از اذا

جبرئیل ار سوی جیفه کم تند

او به قوت کی ز کرکس کم زند

حبذا خوانی نهاده در جهان

لیک از چشم خسیسان بس نهان

گر جهان باغی از نعمت شود

قسم موش و مار هم خاکی بود

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:35 PM

 

این سخن پایان ندارد مصطفی

عرضه کرد ایمان و پذرفت آن فتی

آن شهادت را که فرخ بوده است

بندهای بسته را بگشوده است

گشت مؤمن گفت او را مصطفی

که امشبان هم باش تو مهمان ما

گفت والله تا ابد ضیف توم

هر کجا باشم بهر جا که روم

زنده کرده و معتق و دربان تو

این جهان و آن جهان بر خوان تو

هر که بگزیند جزین بگزیده خوان

عاقبت درد گلویش ز استخوان

هر که سوی خوان غیر تو رود

دیو با او دان که هم‌کاسه بود

هر که از همسایگی تو رود

دیو بی‌شکی که همسایه‌ش شود

ور رود بی‌تو سفر او دوردست

دیو بد همراه و هم‌سفرهٔ ویست

ور نشیند بر سر اسپ شریف

حاسد ماهست دیو او را ردیف

ور بچه گیرد ازو شهناز او

دیو در نسلش بود انباز او

در نبی شارکهم گفتست حق

هم در اموال و در اولاد ای شفق

گفت پیغامبر ز غیب این را جلی

در مقالات نوادر با علی

یا رسول‌الله رسالت را تمام

تو نمودی هم‌چو شمس بی‌غمام

این که تو کردی دو صد مادر نکرد

عیسی از افسونش با عازر نکرد

از تو جانم از اجل نک جان ببرد

عازر ار شد زنده زان دم باز مرد

گشت مهمان رسول آن شب عرب

شیر یک بز نیمه خورد و بست لب

کرد الحاحش بخور شیر و رقاق

گفت گشتم سیر والله بی‌نفاق

این تکلف نیست نی ناموس و فن

سیرتر گشتم از آنک دوش من

در عجب ماندند جمله اهل بیت

پر شد این قندیل زین یک قطره زیت

آنچ قوت مرغ بابیلی بود

سیری معدهٔ چنین پیلی شود

فجفجه افتاد اندر مرد و زن

قدر پشه می‌خورد آن پیل‌تن

حرص و وهم کافری سرزیر شد

اژدها از قوت موری سیر شد

آن گدا چشمی کفر از وی برفت

لوت ایمانیش لمتر کرد و زفت

آنک از جوع البقر او می‌طپید

هم‌چو مریم میوهٔ جنت بدید

میوهٔ جنت سوی چشمش شتافت

معدهٔ چون دوزخش آرام یافت

ذات ایمان نعمت و لوتیست هول

ای قناعت کرده از ایمان به قول

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:34 PM

 

لیک نور سالکی کز حد گذشت

نور او پر شد بیابانها و دشت

شاهدی‌اش فارغ آمد از شهود

وز تکلفها و جانبازی و جود

نور آن گوهر چو بیرون تافتست

زین تسلسها فراغت یافتست

پس مجو از وی گواه فعل و گفت

که ازو هر دو جهان چون گل شکفت

این گواهی چیست اظهار نهان

خواه قول و خواه فعل و غیر آن

که عرض اظهار سر جوهرست

وصف باقی وین عرض بر معبرست

این نشان زر نماند بر محک

زر بماند نیک نام و بی ز شک

این صلات و این جهاد و این صیام

هم نماند جان بماند نیک‌نام

جان چنین افعال و اقوالی نمود

بر محک امر جوهر را بسود

که اعتقادم راستست اینک گواه

لیک هست اندر گواهان اشتباه

تزکیه باید گواهان را بدان

تزکیش صدقی که موقوفی بدان

حفظ لفظ اندر گواه قولیست

حفظ عهد اندر گواه فعلیست

گر گواه قول کژ گوید ردست

ور گواه فعل کژ پوید ردست

قول و فعل بی‌تناقض بایدت

تا قبول اندر زمان بیش آیدت

سعیکم شتی تناقض اندرید

روز می‌دوزید شب بر می‌درید

پس گواهی با تناقض کی شنود

یا مگر حلمی کند از لطف خود

فعل و قول اظهار سرست و ضمیر

هر دو پیدا می‌کند سر ستیر

چون گواهت تزکیه شد شد قبول

ورنه محبوس است اندر مول مول

تا تو بستیزی ستیزند ای حرون

فانتظرهم انهم منتظرون

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:34 PM

فعل و قول آمد گواهان ضمیر

زین دو بر باطن تو استدلال گیر

چون ندارد سیر سرت در درون

بنگر اندر بول رنجور از برون

فعل و قول آن بول رنجوران بود

که طبیب جسم را برهان بود

وآن طبیب روح در جانش رود

وز ره جان اندر ایمانش رود

حاجتش ناید به فعل و قول خوب

احذروهم هم جواسیس القلوب

این گواه فعل و قول از وی بجو

کو به دریا نیست واصل هم‌چو جو

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:32 PM

ناله از باطن برآرد کای خدا

آنچ دادی دادم و ماندم گدا

ریختم سرمایه بر پاک و پلید

ای شه سرمایه‌ده هل من مزید

ابر را گوید ببر جای خوشش

هم تو خورشیدا به بالا بر کشش

راههای مختلف می‌راندش

تا رساند سوی بحر بی‌حدش

خود غرض زین آب جان اولیاست

کو غسول تیرگیهای شماست

چون شود تیره ز غدر اهل فرش

باز گردد سوی پاکی بخش عرش

باز آرد زان طرف دامن کشان

از طهارات محیط او درسشان

از تیمم وا رماند جمله را

وز تحری طالبان قبله را

ز اختلاط خلق یابد اعتلال

آن سفر جوید که ارحنا یا بلال

ای بلال خوش‌نوای خوش‌صهیل

میذنه بر رو بزن طبل رحیل

جان سفر رفت و بدن اندر قیام

وقت رجعت زین سبب گوید سلام

این مثل چون واسطه‌ست اندر کلام

واسطه شرطست بهر فهم عام

اندر آتش کی رود بی‌واسطه

جز سمندر کو رهید از رابطه

واسطهٔ حمام باید مر ترا

تا ز آتش خوش کنی تو طبع را

چون نتانی شد در آتش چون خلیل

گشت حمامت رسول آبت دلیل

سیری از حقست لیک اهل طبع

کی رسد بی‌واسطهٔ نان در شبع

لطف از حقست لیکن اهل تن

درنیابد لطف بی‌پردهٔ چمن

چون نماند واسطهٔ تن بی‌حجاب

هم‌چو موسی نور مه یابد ز جیب

این هنرها آب را هم شاهدست

که اندرونش پر ز لطف ایزدست

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:32 PM

 

آب چون پیگار کرد و شد نجس

تا چنان شد که آب را رد کرد حس

حق ببردش باز در بحر صواب

تا به شستش از کرم آن آب آب

سال دیگر آمد او دامن‌کشان

هی کجا بودی به دریای خوشان

من نجس زینجا شدم پاک آمدم

بستدم خلعت سوی خاک آمدم

هین بیایید ای پلیدان سوی من

که گرفت از خوی یزدان خوی من

در پذیرم جملهٔ زشتیت را

چون ملک پاکی دهم عفریت را

چون شوم آلوده باز آنجا روم

سوی اصل اصل پاکیها رو

دلق چرکین بر کنم آنجا ز سر

خلعت پاکم دهد بار دگر

کار او اینست و کار من همین

عالم‌آرایست رب العالمین

گر نبودی این پلیدیهای ما

کی بدی این بارنامه آب را

کیسه‌های زر بدزدید از کسی

می‌رود هر سو که هین کو مفلسی

یا بریزد بر گیاه رسته‌ای

یا بشوید روی رو ناشسته‌ای

یا بگیرد بر سر او حمال‌وار

کشتی بی‌دست و پا را در بحار

صد هزاران دارو اندر وی نهان

زانک هر دارو بروید زو چنان

جان هر دری دل هر دانه‌ای

می‌رود در جو چو داروخانه‌ای

زو یتیمان زمین را پرورش

بستگان خشک را از وی روش

چون نماند مایه‌اش تیره شود

هم‌چو ما اندر زمین خیره شود

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:32 PM

این نماز و روزه و حج و جهاد

هم گواهی دادنست از اعتقاد

این زکات و هدیه و ترک حسد

هم گواهی دادنست از سر خود

خوان و مهمانی پی اظهار راست

کای مهان ما با شما گشتیم راست

هدیه‌ها و ارمغان و پیش‌کش

شد گواه آنک هستم با تو خوش

هر کسی کوشد به مالی یا فسون

چیست دارم گوهری در اندرون

گوهری دارم ز تقوی یا سخا

این زکات و روزه در هر دو گوا

روزه گوید کرد تقوی از حلال

در حرامش دان که نبود اتصال

وان زکاتش گفت کو از مال خویش

می‌دهد پس چون بدزدد ز اهل کیش

گر بطراری کند پس دو گواه

جرح شد در محکمهٔ عدل اله

هست صیاد ار کند دانه نثار

نه ز رحم و جود بل بهر شکار

هست گربهٔ روزه‌دار اندر صیام

خفته کرده خویش بهر صید خام

کرده بدظن زین کژی صد قوم را

کرده بدنام اهل جود و صوم را

فضل حق با این که او کژ می‌تند

عاقبت زین جمله پاکش می‌کند

سبق برده رحمتش وان غدر را

داده نوری که نباشد بدر را

کوششش را شسته حق زین اختلاط

غسل داده رحمت او را زین خباط

تا که غفاری او ظاهر شود

مغفری کلیش را غافر شود

آب بهر این ببارید از سماک

تا پلیدان را کند از خبث پاک

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:32 PM

 

این سخن پایان ندارد آن عرب

ماند از الطاف آن شه در عجب

خواست دیوانه شدن عقلش رمید

دست عقل مصطفی بازش کشید

گفت این سو آ بیامد آنچنان

که کسی برخیزد از خواب گران

گفت این سو آ مکن هین با خود آ

که ازین سو هست با تو کارها

آب بر رو زد در آمد در سخن

کای شهید حق شهادت عرضه کن

تا گواهی بدهم و بیرون شوم

سیرم از هستی در آن هامون شوم

ما درین دهلیز قاضی قضا

بهر دعوی الستیم و بلی

که بلی گفتیم و آن را ز امتحان

فعل و قول ما شهودست و بیان

از چه در دهلیز قاضی ای گواه

حبس باشی ده شهادت از پگاه

زان بخواندندت بدین‌جا تا که تو

آن گواهی بدهی و ناری عتو

از لجاج خویشتن بنشسته‌ای

اندرین تنگی کف و لب بسته‌ای

تا بندهی آن گواهی ای شهید

تو ازین دهلیز کی خواهی رهید

یک زمان کارست بگزار و بتاز

کار کوته را مکن بر خود دراز

خواه در صد سال خواهی یک زمان

این امانت واگزار و وا رهان

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:31 PM

 

کافرک را هیکلی بد یادگار

یاوه دید آن را و گشت او بی‌قرار

گفت آن حجره که شب جا داشتم

هیکل آنجا بی‌خبر بگذاشتم

گر چه شرمین بود شرمش حرص برد

حرص اژدرهاست نه چیزیست خرد

از پی هیکل شتاب اندر دوید

در وثاق مصطفی و آن را بدید

کان یدالله آن حدث را هم به خود

خوش همی‌شوید که دورش چشم بد

هیکلش از یاد رفت و شد پدید

اندرو شوری گریبان را درید

می‌زد او دو دست را بر رو و سر

کله را می‌کوفت بر دیوار و در

آنچنان که خون ز بینی و سرش

شد روان و رحم کرد آن مهترش

نعره‌ها زد خلق جمع آمد برو

گبر گویان ایهاالناس احذروا

می‌زد او بر سر کای بی‌عقل سر

می‌زد او بر سینه کای بی‌نور بر

سجده می‌کرد او کای کل زمین

شرمسارست از تو این جزو مهین

تو که کلی خاضع امر ویی

من که جزوم ظالم و زشت و غوی

تو که کلی خوار و لرزانی ز حق

من که جزوم در خلاف و در سبق

هر زمان می‌کرد رو بر آسمان

که ندارم روی ای قبلهٔ جهان

چون ز حد بیرون بلرزید و طپید

مصطفی‌اش در کنار خود کشید

ساکنش کرد و بسی بنواختش

دیده‌اش بگشاد و داد اشناختش

تا نگرید ابر کی خندد چمن

تا نگرید طفل کی جوشد لبن

طفل یک روزه همی‌داند طریق

که بگریم تا رسد دایهٔ شفیق

تو نمی‌دانی که دایهٔ دایگان

کم دهد بی‌گریه شیر او رایگان

گفت فلیبکوا کثیرا گوش دار

تا بریزد شیر فضل کردگار

گریهٔ ابرست و سوز آفتاب

استن دنیا همین دو رشته تاب

گر نبودی سوز مهر و اشک ابر

کی شدی جسم و عرض زفت و سطبر

کی بدی معمور این هر چار فصل

گر نبودی این تف و این گریه اصل

سوز مهر و گریهٔ ابر جهان

چون همی دارد جهان را خوش‌دهان

آفتاب عقل را در سوز دار

چشم را چون ابر اشک‌افروز دار

چشم گریان بایدت چون طفل خرد

کم خور آن نان را که نان آب تو برد

تن چو با برگست روز و شب از آن

شاخ جان در برگ‌ریزست و خزان

برگ تن بی‌برگی جانست زود

این بباید کاستن آن را فزود

اقرضوا الله قرض ده زین برگ تن

تا بروید در عوض در دل چمن

قرض ده کم کن ازین لقمهٔ تنت

تا نماید وجه لا عین رات

تن ز سرگین خویش چون خالی کند

پر ز مشک و در اجلالی کند

زین پلیدی بدهد و پاکی برد

از یطهرکم تن او بر خورد

دیو می‌ترساندت که هین و هین

زین پشیمان گردی و گردی حزین

گر گدازی زین هوسها تو بدن

بس پشیمان و غمین خواهی شدن

این بخور گرمست و داروی مزاج

وآن بیاشام از پی نفع و علاج

هم بدین نیت که این تن مرکبست

آنچ خو کردست آنش اصوبست

هین مگردان خو که پیش آید خلل

در دماغ و دل بزاید صد علل

این چنین تهدیدها آن دیو دون

آرد و بر خلق خواند صد فسون

خویش جالینوس سازد در دوا

تا فریبد نفس بیمار ترا

کین ترا سودست از درد و غمی

گفت آدم را همین در گندمی

پیش آرد هیهی و هیهات را

وز لویشه پیچد او لبهات را

هم‌چو لبهای فرس و در وقت نعل

تا نماید سنگ کمتر را چو لعل

گوشهاات گیرد او چون گوش اسب

می‌کشاند سوی حرص و سوی کسب

بر زند بر پات نعلی ز اشتباه

که بمانی تو ز درد آن ز راه

نعل او هست آن تردد در دو کار

این کنم یا آن کنم هین هوش دار

آن بکن که هست مختار نبی

آن مکن که کرد مجنون و صبی

حفت الجنه بچه محفوف گشت

بالمکاره که ازو افزود کشت

صد فسون دارد ز حیلت وز دغا

که کند در سله گر هست اژدها

گر بود آب روان بر بنددش

ور بود حبر زمان برخنددش

عقل را با عقل یاری یار کن

امرهم شوری بخوان و کار کن

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:31 PM

 

مصطفی صبح آمد و در را گشاد

صبح آن گمراه را او راه داد

در گشاد و گشت پنهان مصطفی

تا نگردد شرمسار آن مبتلا

تا برون آید رود گستاخ او

تا نبیند درگشا را پشت و رو

یا نهان شد در پس چیزی و یا

از ویش پوشید دامان خدا

صبغة الله گاه پوشیده کند

پردهٔ بی‌چون بر آن ناظر تند

تا نبیند خصم را پهلوی خویش

قدرت یزدان از آن بیشست بیش

مصطفی می‌دید احوال شبش

لیک مانع بود فرمان ربش

تا که پیش از خبط بگشاید رهی

تا نیفتد زان فضیحت در چهی

لیک حکمت بود و امر آسمان

تا ببیند خویشتن را او چنان

بس عداوتها که آن یاری بود

بس خرابیها که معماری بود

جامه خواب پر حدث را یک فضول

قاصدا آورد در پیش رسول

که چنین کردست مهمانت ببین

خنده‌ای زد رحمةللعالمین

که بیار آن مطهره اینجا به پیش

تا بشویم جمله را با دست خویش

هر کسی می‌جست کز بهر خدا

جان ما و جسم ما قربان ترا

ما بشوییم این حدث را تو بهل

کار دستست این نمط نه کار دل

ای لعمرک مر ترا حق عمر خواند

پس خلیفه کرد و بر کرسی نشاند

ما برای خدمت تو می‌زییم

چون تو خدمت می‌کنی پس ما چه‌ایم

گفت آن دانم و لیک این ساعتیست

که درین شستن بخویشم حکمتیست

منتظر بودند کین قول نبیست

تا پدید آید که این اسرار چیست

او به جد می‌شست آن احداث را

خاص ز امر حق نه تقلید و ریا

که دلش می‌گفت کین را تو بشو

که درین جا هست حکمت تو بتو

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:31 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4431038
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث