به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

باز گفت او این سخن با ایسیه

گفت جان افشان برین ای دل‌سیه

بس عنایتهاست متن این مقال

زود در یاب ای شه نیکو خصال

وقت کشت آمد زهی پر سود کشت

این بگفت و گریه کرد و گرم گشت

بر جهید از جا و گفتا بخ لک

آفتابی تاجر گشتت ای کلک

عیب کل را خود بپوشاند کلاه

خاصه چون باشد کله خورشید و ماه

هم در آن مجلس که بشنیدی تو این

چون نگفتی آری و صد آفرین

این سخن در گوش خورشید ار شدی

سرنگون بر بوی این زیر آمدی

هیچ می‌دانی چه وعده‌ست و چه داد

می‌کند ابلیس را حق افتقاد

چون بدین لطف آن کریمت باز خواند

ای عجب چون زهره‌ات بر جای ماند

زهره‌ات ندرید تا زان زهره‌ات

بودی اندر هر دو عالم بهره‌ات

زهره‌ای کز بهرهٔ حق بر درد

چون شهیدان از دو عالم بر خورد

غافلی هم حکمتست و این عمی

تا بماند لیک تا این حد چرا

غافلی هم حکمتست و نعمتست

تا نپرد زود سرمایه ز دست

لیک نی چندانک ناسوری شود

زهر جان و عقل رنجوری شود

خود کی یابد این چنین بازار را

که به یک گل می‌خری گلزار را

دانه‌ای را صد درختستان عوض

حبه‌ای را آمدت صد کان عوض

کان لله دادن آن حبه است

تا که کان‌الله له آید به دست

زآنک این هوی ضعیف بی‌قرار

هست شد زان هوی رب پایدار

هوی فانی چونک خود فا او سپرد

گشت باقی دایم و هرگز نمرد

هم‌چو قطرهٔ خایف از باد و ز خاک

که فنا گردد بدین هر دو هلاک

چون به اصل خود که دریا بود جست

از تف خورشید و باد و خاک رست

ظاهرش گم گشت در دریا و لیک

ذات او معصوم و پا بر جا و نیک

هین بده ای قطره خود را بی‌ندم

تا بیابی در بهای قطره یم

هین بده ای قطره خود را این شرف

در کف دریا شو آمن از تلف

خود کرا آید چنین دولت به دست

قطره‌ای را بحری تقاضاگر شدست

الله الله زود بفروش و بخر

قطره‌ای ده بحر پر گوهر ببر

الله الله هیچ تاخیری مکن

که ز بحر لطف آمد این سخن

لطف اندر لطف این گم می‌شود

که اسفلی بر چرخ هفتم می‌شود

هین که یک بازی فتادت بوالعجب

هیچ طالب این نیابد در طلب

گفت با هامان بگویم ای ستیر

شاه را لازم بود رای وزیر

گفت با هامان مگو این راز را

کور کمپیری چه داند باز را

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:16 PM

 

احمد آخر زمان را انتقال

در ربیع اول آید بی جدال

چون خبر یابد دلش زین وقت نقل

عاشق آن وقت گردد او به عقل

چون صفر آید شود شاد از صفر

که پس این ماه می‌سازم سفر

هر شبی تا روز زین شوق هدی

ای رفیق راه اعلی می‌زدی

گفت هر کس که مرا مژده دهد

چون صفر پای از جهان بیرون نهد

که صفر بگذشت و شد ماه ربیع

مژده‌ور باشم مر او را و شفیع

گفت عکاشه صفر بگذشت و رفت

گفت که جنت ترا ای شیر زفت

دیگری آمد که بگذشت آن صفر

گفت عکاشه ببرد از مژده بر

پس رجال از نقل عالم شادمان

وز بقااش شادمان این کودکان

چونک آب خوش ندید آن مرغ کور

پیش او کوثر نیامد آب شور

هم‌چنین موسی کرامت می‌شمرد

که نگردد صاف اقبال تو درد

گفت احسنت و نکو گفت ولیک

تا کنم من مشورت با یار نیک

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:16 PM

 

چونک با کودک سر و کارم فتاد

هم زبان کودکان باید گشاد

که برو کتاب تا مرغت خرم

یا مویز و جوز و فستق آورم

جز شباب تن نمی‌دانی به کیر

این جوانی را بگیر ای خر شعیر

هیچ آژنگی نیفتد بر رخت

تازه ماند آن شباب فرخت

نه نژند پیریت آید برو

نه قد چون سرو تو گردد دوتو

نه شود زور جوانی از تو کم

نه به دندانها خللها یا الم

نه کمی در شهوت و طمث و بعال

که زنان را آید از ضعفت ملال

آنچنان بگشایدت فر شباب

که گشود آن مژدهٔ عکاشه باب

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:16 PM

دیدم اندر خانه من نقش و نگار

بودم اندر عشق خانه بی‌قرار

بودم از گنج نهانی بی‌خبر

ورنه دستنبوی من بودی تبر

آه گر داد تبر را دادمی

این زمان غم را تبرا دادمی

چشم را بر نقش می‌انداختم

هم‌چو طفلان عشقها می‌باختم

پس نکو گفت آن حکیم کامیار

که تو طفلی خانه پر نقش و نگار

در الهی‌نامه بس اندرز کرد

که بر آر دودمان خویش گرد

بس کن ای موسی بگو وعدهٔ سوم

که دل من ز اضطرابش گشت گم

گفت موسی آن سوم ملک دوتو

دو جهانی خالص از خصم و عدو

بیشتر زان ملک که اکنون داشتی

کان بد اندر جنگ و این در آشتی

آنک در جنگت چنان ملکی دهد

بنگر اندر صلح خوانت چون نهد

آن کرم که اندر جفا آنهات داد

در وفا بنگر چه باشد افتقاد

گفت ای موسی چهارم چیست زود

بازگو صبرم شد و حرصم فزود

گفت چارم آنک مانی تو جوان

موی هم‌چون قیر و رخ چون ارغوان

رنگ و بو در پیش ما بس کاسدست

لیک تو پستی سخن کردیم پست

افتخار از رنگ و بو و از مکان

هست شادی و فریب کودکان

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:16 PM

 

خانه بر کن کز عقیق این یمن

صد هزاران خانه شاید ساختن

گنج زیر خانه است و چاره نیست

از خرابی خانه مندیش و مه‌ایست

که هزاران خانه از یک نقد گنج

توان عمارت کرد بی‌تکلیف و رنج

عاقبت این خانه خود ویران شود

گنج از زیرش یقین عریان شود

لیک آن تو نباشد زانک روح

مزد ویران کردنستش آن فتوح

چون نکرد آن کار مزدش هست لا

لییس للانسان الا ما سعی

دست خایی بعد از آن تو کای دریغ

این چنین ماهی بد اندر زیر میغ

من نکردم آنچ گفتند از بهی

گنج رفت و خانه و دستم تهی

خانهٔ اجرت گرفتی و کری

نیست ملک تو به بیعی یا شری

این کری را مدت او تا اجل

تا درین مدت کنی در وی عمل

پاره‌دوزی می‌کنی اندر دکان

زیر این دکان تو مدفون دو کان

هست این دکان کرایی زود باش

تیشه بستان و تکش را می‌تراش

تا که تیشه ناگهان بر کان نهی

از دکان و پاره‌دوزی وا رهی

پاره‌دوزی چیست خورد آب و نان

می‌زنی این پاره بر دلق گران

هر زمان می‌درد این دلق تنت

پاره بر وی می‌زنی زین خوردنت

ای ز نسل پادشاه کامیار

با خود آ زین پاره‌دوزی ننگ دار

پاره‌ای بر کن ازین قعر دکان

تا برآرد سر به پیش تو دو کان

پیش از آن کین مهلت خانهٔ کری

آخر آید تو نخورده زو بری

پس ترا بیرون کند صاحب دکان

وین دکان را بر کند از روی کان

تو ز حسرت گاه بر سر می‌زنی

گاه ریش خام خود بر می‌کنی

کای دریغا آن من بود این دکان

کور بودم بر نخوردم زین مکان

ای دریغا بود ما را برد باد

تا ابد یا حسرتا شد للعباد

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:15 PM

 

گفت موسی که اولین آن چهار

صحتی باشد تنت را پایدار

این علل‌هایی که در طب گفته‌اند

دور باشد از تنت ای ارجمند

ثانیا باشد ترا عمر دراز

که اجل دارد ز عمرت احتراز

وین نباشد بعد عمر مستوی

که بناکام از جهان بیرون روی

بلک خواهان اجل چون طفل شیر

نه ز رنجی که ترا دارد اسیر

مرگ‌جو باشی ولی نه از عجز رنج

بلک بینی در خراب خانه گنج

پس به دست خویش گیری تیشه‌ای

می‌زنی بر خانه بی‌اندیشه‌ای

که حجاب گنج بینی خانه را

مانع صد خرمن این یک دانه را

پس در آتش افکنی این دانه را

پیش گیری پیشهٔ مردانه را

ای به یک برگی ز باغی مانده

هم‌چو کرمی برگش از رز رانده

چون کرم این کرم را بیدار کرد

اژدهای جهل را این کرم خورد

کرم کرمی شد پر از میوه و درخت

این چنین تبدیل گردد نیکبخت

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:15 PM

 

هین ز من بپذیر یک چیز و بیار

پس ز من بستان عوض آن را چهار

گفت ای موسی کدامست آن یکی

شرح کن با من از آن یک اندکی

گفت آن یک که بگویی آشکار

که خدایی نیست غیر کردگار

خالق افلاک و انجم بر علا

مردم و دیو و پری و مرغ را

خالق دریا و دشت و کوه و تیه

ملکت او بی‌حد و او بی‌شبیه

گفت ای موسی کدامست آن چهار

که عوض بدهی مرا بر گو بیار

تا بود کز لطف آن وعدهٔ حسن

سست گردد چارمیخ کفر من

بوک زان خوش وعده‌های مغتنم

برگشاید قفل کفر صد منم

بوک از تاثیر جوی انگبین

شهد گردد در تنم این زهر کین

یا ز عکس جوی آن پاکیزه شیر

پرورش یابد دمی عقل اسیر

یا بود کز عکس آن جوهای خمر

مست گردم بو برم از ذوق امر

یا بود کز لطف آن جوهای آب

تازگی یابد تن شورهٔ خراب

شوره‌ام را سبزه‌ای پیدا شود

خارزارم جنت ماوی شود

بوک از عکس بهشت و چار جو

جان شود از یاری حق یارجو

آنچنان که از عکس دوزخ گشته‌ام

آتش و در قهر حق آغشته‌ام

گه ز عکس مار دوزخ هم‌چو مار

گشته‌ام بر اهل جنت زهربار

گه ز عکس جوشش آب حمیم

آب ظلمم کرده خلقان را رمیم

من ز عکس زمهریرم زمهریر

یا ز عکس آن سعیرم چون سعیر

دوزخ درویش و مظلومم کنون

وای آنک یابمش ناگه زبون

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:15 PM

 

هین مکن زین پس فراگیر احتراز

که ز بخشایش در توبه‌ست باز

توبه را از جانب مغرب دری

باز باشد تا قیامت بر وری

تا ز مغرب بر زند سر آفتاب

باز باشد آن در از وی رو متاب

هست جنت را ز رحمت هشت در

یک در توبه‌ست زان هشت ای پسر

آن همه گه باز باشد گه فراز

وآن در توبه نباشد جز که باز

هین غنیمت دار در بازست زود

رخت آنجا کش به کوری حسود

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:15 PM

 

ز آهن تیره بقدرت می‌نمود

واقعاتی که در آخر خواست بود

تا کنی کمتر تو آن ظلم و بدی

آن همی‌دیدی و بتر می‌شدی

نقشهای زشت خوابت می‌نمود

می‌رمیدی زان و آن نقش تو بود

هم‌چو آن زنگی که در آیینه دید

روی خود را زشت و بر آیینه رید

که چه زشتی لایق اینی و بس

زشتیم آن تواست ای کور خس

این حدث بر روی زشتت می‌کنی

نیست بر من زانک هستم روشنی

گاه می‌دیدی لباست سوخته

گه دهان و چشم تو بر دوخته

گاه حیوان قاصد خونت شده

گه سر خود را به دندان دده

گه نگون اندر میان آبریز

گه غریق سیل خون‌آمیز تیز

گه ندات آمد ازین چرخ نقی

که شقیی و شقیی و شقی

گه ندات آمد صریحا از جبال

که برو هستی ز اصحاب الشمال

گه ندا می‌آمدت از هر جماد

تا ابد فرعون در دوزخ فتاد

زین بترها که نمی‌گویم ز شرم

تا نگردد طبع معکوس تو گرم

اندکی گفتم به تو ای ناپذیر

ز اندکی دانی که هستم من خبیر

خویشتن را کور می‌کردی و مات

تا نیندیشی ز خواب و واقعات

چند بگریزی نک آمد پیش تو

کوری ادراک مکراندیش تو

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:15 PM

 

پس چو آهن گرچه تیره‌هیکلی

صیقلی کن صیقلی کن صیقلی

تا دلت آیینه گردد پر صور

اندرو هر سو ملیحی سیمبر

آهن ار چه تیره و بی‌نور بود

صیقلی آن تیرگی از وی زدود

صیقلی دید آهن و خوش کرد رو

تا که صورتها توان دید اندرو

گر تن خاکی غلیظ و تیره است

صیقلش کن زانک صیقل گیره است

تا درو اشکال غیبی رو دهد

عکس حوری و ملک در وی جهد

صیقل عقلت بدان دادست حق

که بدو روشن شود دل را ورق

صیقلی را بسته‌ای ای بی‌نماز

وآن هوا را کرده‌ای دو دست باز

گر هوا را بند بنهاده شود

صیقلی را دست بگشاده شود

آهنی که آیینه غیبی بدی

جمله صورتها درو مرسل شدی

تیره کردی زنگ دادی در نهاد

این بود یسعون فی الارض الفساد

تاکنون کردی چنین اکنون مکن

تیره کردی آب را افزون مکن

بر مشوران تا شود این آب صاف

واندرو بین ماه و اختر در طواف

زانک مردم هست هم‌چون آب جو

چون شود تیره نبینی قعر او

قعر جو پر گوهرست و پر ز در

هین مکن تیره که هست او صاف حر

جان مردم هست مانند هوا

چون بگرد آمیخت شد پردهٔ سما

مانع آید او ز دید آفتاب

چونک گردش رفت شد صافی و ناب

با کمال تیرگی حق واقعات

می‌نمودت تا روی راه نجات

ادامه مطلب
شنبه 6 خرداد 1396  - 12:14 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4444357
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث