به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

زان می که ز بوی او شوریده و سرمستم

دریاب مرا ساقی والله که چنینستم

ای ساقی مست من بنگر به شکست من

ای جسته ز دست من دریاب کز آن دستم

بشکست مرا دامت بشکستم من جامت

مستی تو و مستی من بشکستی و بشکستم

ای جان و دل مستان بستان سخنم بستان

گویی که نه ای محرم هستم به خدا هستم

پر کن ز می پیشین بنشین بر من بنشین

بنشین که چنین وقتی در خواب همی‌جستم

جان و سر تو یارا بر نقد بزن ما را

مفریب و مگو فردا بردارم و بفرستم

والله که بنگذارم دست از تو چرا دارم

تا لاف زنی گویی کز عربده وارستم

خواهم که ز باد می آتش بفروزانی

خواهم که ز آب خود چون خاک کنی پستم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 1:05 PM

 

بستان قدح از دستم ای مست که من مستم

کز حلقه هشیاران این ساعت وارستم

هشیار بر رندی ضدی بود و ضدی

همرنگ شو ای خواجه گر فوقم اگر پستم

هر چیز که اندیشی از جنگ از آن دورم

هر چیز که اندیشی از مهر من آنستم

تا عشق تو بگرفتم سودای تو پذرفتم

با جنگ تو یکتاام با صلح تو همدستم

اسپانخ خویشم دان با ترش پز و شیرین

با هر چه شدم پخته تا با تو بپیوستم

بی‌کار بود سازش سازش نبود نازش

گر جست غلط از من من مست برون جستم

مستی تو و مستی من بربسته به هم دامن

چون دسته و چون هاون دو هست و یکی هستم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 1:05 PM

 

در مجلس آن رستم در عربده بنشستم

صد ساغر بشکستم آهسته که سرمستم

ای منکر هر زنده خنبک زنی و خنده

ای هم خر و خربنده آهسته که سرمستم

ای عاقل چون لنگر ای روت چو آهنگر

در دلبر ما بنگر آهسته که سرمستم

تو شخصک چوبینی گر پیشترک شینی

صد دجله خون بینی آهسته که سرمستم

کاهل مشو ای ساقی باقی است ز ما باقی

پر ده می راواقی آهسته که سرمستم

آن‌ها که ملولانند زین راه چه گولانند

بس سرد فضولانند آهسته که سرمستم

شمس الحق آزاده تبریز و می ساده

تا حشر من افتاده آهسته که سرمستم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 1:05 PM

 

گر بی‌دل و بی‌دستم وز عشق تو پابستم

بس بند که بشکستم آهسته که سرمستم

در مجلس حیرانی جانی است مرا جانی

زان شد که تو می دانی آهسته که سرمستم

پیش آی دمی جانم زین بیش مرنجانم

ای دلبر خندانم آهسته که سرمستم

ساقی می جانان بگذر ز گران جانان

دزدیده ز رهبانان آهسته که سرمستم

رندی و چو من فاشی بر ملت قلاشی

در پرده چرا باشی آهسته که سرمستم

ای می بترم از تو من باده ترم از تو

پرجوش ترم از تو آهسته که سرمستم

از باده جوشانم وز خرقه فروشانم

از یار چه پوشانم آهسته که سرمستم

تا از خود ببریدم من عشق تو بگزیدم

خود را چو فنا دیدم آهسته که سرمستم

هر چند به تلبیسم در صورت قسیسم

نور دل ادریسم آهسته که سرمستم

در مذهب بی‌کیشان بیگانگی خویشان

با دست بر ایشان آهسته که سرمستم

ای صاحب صد دستان بی‌گاه شد از مستان

احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 1:05 PM

 

رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم

هم بی‌دل و بیمارم هم عاشق و سرمستم

صد گونه خلل دارم ای کاش یکی بودی

با این همه علت‌ها در شنقصه پیوستم

گفتا که نه تو مردی گفتم که بلی اما

چون بوی توام آمد از گور برون جستم

آن صورت روحانی وان مشرق یزدانی

وان یوسف کنعانی کز وی کف خود خستم

خوش خوش سوی من آمد دستی به دلم برزد

گفتا ز چه دستی تو گفتم که از این دستم

چون عربده می کردم درداد می و خوردم

افروخت رخ زردم وز عربده وارستم

پس جامه برون کردم مستانه جنون کردم

در حلقه آن مستان در میمنه بنشستم

صد جام بنوشیدم صد گونه بجوشیدم

صد کاسه بریزیدم صد کوزه دراشکستم

گوساله زرین را آن قوم پرستیده

گوساله گرگینم گر عشق بنپرستم

بازم شه روحانی می خواند پنهانی

بر می کشدم بالا شاهانه از این پستم

پابست توام جانا سرمست توام جانا

در دست توام جانا گر تیرم وگر شستم

چست توام ار چستم مست توام ار مستم

پست توام ار پستم هست توام ار هستم

در چرخ درآوردی چون مست خودم کردی

چون تو سر خم بستی من نیز دهان بستم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 1:05 PM

 

بشستم تخته هستی سر عالم نمی‌دارم

دریدم پرده بی‌چون سر آن هم نمی‌دارم

مرا چون دایه قدسی به شیر لطف پرورده‌ست

ملامت کی رسد در من که برگ غم نمی‌دارم

چنان در نیستی غرقم که معشوقم همی‌گوید

بیا با من دمی بنشین سر آن هم نمی‌دارم

دمی کاندر وجود آورد آدم را به یک لحظه

از آن دم نیز بیزارم سر آن هم نمی‌دارم

چه گویی بوالفضولی را که یک دم آن خود نبود

هزاران بار می گوید سر آن هم نمی‌دارم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 1:05 PM

 

ای عشق که کردستی تو زیر و زبر خوابم

تا غرقه شده‌ست از تو در خون جگر خوابم

از کان شکر جستن اندر شب آبستن

بگداخت در اندیشه مانند شکر خوابم

بی‌لطف وصال او گشتم چو هلال او

تا شب نبرد هرگز در دور قمر خوابم

چون شب بشود تاری با این همه بیداری

با عشق همی‌گویم کای عشق ببر خوابم

چون خواب مرا بیند بگریزد و بنشیند

از من برود آید در شخص دگر خوابم

یاران که چه یاریدم تنها مگذاریدم

چون عشق ملک برده‌ست از چشم بشر خوابم

بنشین اگری عاشق تا صبحدم صادق

با من که نمی‌آید تا صبح و سحر خوابم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 1:05 PM

 

من دلق گرو کردم عریان خراباتم

خوردم همه رخت خود مهمان خراباتم

ای مطرب زیبارو دستی بزن و برگو

تو آن مناجاتی من آن خراباتم

خواهی که مرا بینی ای بسته نقش تن

جان را نتوان دیدن من جان خراباتم

نی مرد شکم خوارم نی درد شکم دارم

زین مایده بیزارم بر خوان خراباتم

من همدم سلطانم حقا که سلیمانم

کلی همه ایمانم ایمان خراباتم

با عشق در این پستی کردم طرب و مستی

گفتم چه کسی گفتا سلطان خراباتم

هر جا که همی‌باشم همکاسه اوباشم

هر گوشه که می گردم گردان خراباتم

گویی بنما معنی برهان چنین دعوی

روشنتر از این برهان برهان خراباتم

گر رفت زر و سیمم با سینه سیمینم

ور بی‌سر و سامانم سامان خراباتم

ای ساقی جان جانی شمع دل ویرانی

ویران دلم را بین ویران خراباتم

گویی که تو را شیطان افکند در این ویران

خوبی ملک دارد شیطان خراباتم

هر گه که خمش باشم من خم خراباتم

هر گه که سخن گویم دربان خراباتم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 1:05 PM

 

بنه ای سبز خنگ من فراز آسمان‌ها سم

که بنوشت آن مه بی‌کیف دعوت نامه‌ای پیشم

روان شد سوی ما کوثر که گنجا نیست ظرف اندر

بدران مشک سقا را بزن سنگی و بشکن خم

یکی آهوی چون جانی برآمد از بیابانی

که شیر نر ز بیم او زند بر ریگ سوزان دم

همه مستیم ای خواجه به روز عید می ماند

دهل مست و دهلزن مست و بیخود می زند لم لم

درآمد عقل در میدان سر انگشت در دندان

که بر سرمست و با حیران چه برخوانیم الهاکم

یکی عاقل میان ما به دار وهم نمی‌یابند

در این زنجیر مجنونان چه مجنون می شود مردم

بر مخمور یک ساغر به از صد خانه پرزر

بریزم بر تن لاغر از آن باده یکی قمقم

میان روزه داران خوش شراب عشق در می کش

نه آن مستی که شب آیی ز شرم خلق چون کزدم

بخور بی‌رطل و بی‌کوزه میی کو نشکند روزه

نه ز انگور است و نه از شیره نه از بکنی نه از گندم

شرابی نی که درریزی سر مخمور برخیزی

دروغین است آن باده از آن افتاد کوته دم

رسید از باده خانه پر به زیر مشک می اشتر

رها کن خواب خراخر که قمقم بانگ زد قم قم

دهان بربند و محرم شو به کعبه خامشان می رو

پیاپی اندر این مستی نه اشتر جو و نی جم جم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 1:05 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4324350
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث