به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مباش سایه صفت مردهٔ تن آسانی

دلت فسرده مبادا به خود فرومانی

فریب حاصل جمعیتی به مزرع وهم

چو خوشه از گره‌ کاکل پریشانی

چو گل مباش هوس غرهٔ فسون طرب

هجوم زخم دل است اینکه خنده می‌خوانی

جنون مفلس ما عالمی دگر دارد

ز برگ و ساز مگو ناله‌ای‌ست عریانی

خیال ما و منت سخت‌ کلفت انگیز است

ز شرم آب شوی‌ کاین غبار بنشانی

به فکر خویش نرفتی و رفت فرصت عمر

کنون مگر لب ‌گورت ‌کند گریبانی

اگر امید خراب بنای بی‌خللی‌ست

عمارتی نتوان یافت به ز ویرانی

غبار ناشده زین دامگاه رستن نیست

چو آب در قفس‌ گوهریم زندانی

به دیده هر چه‌ کند جلوه از خزان بهار

همان چون آینه از ماست رنگ‌ گردانی

به داغ کلفت بی‌رونقی گداخته‌ایم

چراغ انجمن مامدان شبستانی

به هیچ جیب قبول سر سلامت نیست

شکست ‌کو که‌ کند رنگ نیز دامانی

به خلوتی ‌که حیا پرور است شوخی حسن

ز چشم آینه بیرون نشست حیرانی

حریف خلوت آن جلوه بودن آسان نیست

نهفته‌اند نگاهی به چشم قربانی

ز فرق تا قدمم صرف سجده شد بیدل

چو خامه رفته‌ام از خود به سعی پیشانی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 3:11 PM

 

قدح پیمای زخمم در هوای آب پیکانی

به طبع آرزویم‌، تر دماغی کرده توفانی

نگه صورت نبندد بی‌گشاد بال مژگانی

تماشا پیشه را لازم بود چاک گریبانی

بقدر شوخی آه است دل مغرور آزادی

به رهن گرد‌باد این دشت دارد چین دامانی

نسیمی می‌تواند برد از ما رخت خودداری

جنون انگاره‌ایم اما میسر نیست سوهانی

به ذوق بیخودی چندان‌که خواهی سعی و جولان‌کن

بقدر گردش رنگت نفس رفته‌ست میدانی

فلک گر حلقهٔ زنجیر عدل‌ست اینقدرها بس

که بهر نازنینان سازد از آیینه زندانی

گر اعجاز محبت آبیار عافیت گردد

ز دود دل توان چون شعله‌کرد ایجاد ریحانی

به اسباب هوس مفریب شوق بی‌نیازم را

غرور موج بر خار و خس افشانده‌ست دامانی

سواد دشت امکان روشن‌ست از فکر خود بگذر

تامل نشئهٔ دامن نمی‌خواهد گریبانی

درین دقت فضا سعی قدم معذور می‌باشد

مگر دستی بهم سایی و ریزی رنگ جولانی

قناعت نیست در طبع فضولی مشربت بیدل

وگرنه آسمان شب تا سحر دارد چراغانی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 3:11 PM

 

شهیدان وفا را درس دیداری ست پنهانی

سواد حیرتی دارد بیاض چشم قربانی

جهانی رفته است از خویش در اندیشهٔ وهمی

سرابی هم نمی‌بینیم و کشتیهاست توفانی

نگه واری تأمل ‌گر نمایی صرف این‌گلشن

تماشا هرزه‌ گردی دارد و غفلت تن آسانی

چو صبح از وضع امکان وحشتی داریم زین غافل

که هر کس‌ گرد دامان خود است از دامن افشانی

حریف عرض رسوایی نه‌ای فال تغافل زن

مژه پوشیدنت‌کم نیست‌گر خود را بپوشانی

به چشم خلق آدم باش اگر گاو و خری داری

که از کج بینی این قوم بر عکس است انسانی

دهان ‌گفتگو را خاتم مهر خموشی‌ کن

اگر داری به ملک عافیت ذوق سلیمانی

به یک دم خامشی نتوان ز کلفت‌ها برون جستن

نفس را آب کن چندان که گرد خویش بنشانی

جداگردیدن از خود هر قدر باشد غنیمت دان

همه‌گر عکس توست آن به‌که از آیینه نستانی

مبادا همت از تحصیل حاصل منفعل ‌گردد

مرو تا می‌توانی جز پی‌کاری که نتوانی

زپیراهن برون‌آ تا ببینی دستگاه خود

حباب آیینهٔ دریاست از تشریف عریانی

خموشی بست اگر راه لب خجلت نوای من

عرق خواهد رهی واکردن از دیوار پیشانی

نگه کافیست بیدل نالهٔ زنجیر تصوبرم

زبان جوهر آیینه‌ کم لافد ز حیرانی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 3:11 PM

 

عمریست همچو مژگان از درد ناتوانی

دامن فشاندن من دارد جگر فشانی

واماندهٔ ادب را سرمایهٔ طلب‌کو

خاک است و آب‌ گوهر در عالم روانی

فریاد کز توهم بر باد خود سری داد

مشت غبار ما را سودای آسمانی

آنجاکه بیدماغی زور آزمای عجز است

دارد نفس‌کشیدن تکلیف شخ کمانی

ای آفتاب تابان دلگرمیی ضرور است

بر رغم سرد طبعان مگذر ز مهربانی

از وحشت نفسها دریاب حسرت دل

بانگ جرس نهان نیست در گرد کاروانی

در عالم تعین وارستن از امل نیست

در قید رشته‌ کاهد گوهر ز سخت جانی

پیوسته ناتوانان مقبول خاص و عامند

از بار سایه نبود بر هیچکس ‌گرانی

همت به فکر هستی خود را گره نسازد

حیف است کیسه دوزی بر نقد رایگانی

ای نیستی علامت تا کی غم اقامت

خواهد به‌باد رفتن گردی که می‌فشانی

دادیم نقد بینش بر باد گفتگوها

چشم تمیز ما بست‌ گرد فسانه خوانی

بید‌ل بساط دل را بستم به ‌ناله آمین

کردم به ‌گلشن داغ از شعله باغبانی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 3:11 PM

 

ز عریانی جنون ما نشد مغرور سامانی

توان دست از دو عالم برد اگر باشد گریبانی

مگر از خود روم تا اشکی وآهی به موج آید

که چون شبنم نی‌ام سر تا قدم جز چشم حیرانی

چه سان زبر فلک عرض بلندیها دهد همت

که از کوتاهی این خیمه نتوان چید دامانی

ندانم از کدامین‌ کوچه خیزد گرد من یا رب

نوای شوقم و گم کرده‌ام ره در نیستانی

تبسم جلوه‌ای چون صبح بگذشت ازکنار من

سراپایم نهان گردید در گرد نمکدانی

ز سوز دل تجلی منظر برقی‌ست هر عضوم

چو مجمر دارم از یک شعله سامان چراغانی

ز قرب سایهٔ من می‌گدازد زهرهٔ راحت

تبی در استخوان دارم چو شیری در نیستانی

چنین‌ کز هر بن مو انتظار چشم یعقوبم

پس از مردن تواند ریخت خاکم رنگ‌ کنعانی

به زلف او شکست آمادهٔ حسرت دلی دارم

که عمری شد شکن می‌پرورد در سنبلستانی

به اسباب تعلق جمع نتوان یافت آسودن

دو عالم محو گردد تا رسد مژگان به مژگانی

هیولی ماند دهر و نقشی از پیکر نبست آخر

ز لفظ این معما برنیامد نام انسانی

اگر بیدل چوگل پایم ز دامن برنمی‌آید

ندارد کوتهی دست من از سیر گریبانی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 3:11 PM

 

ز پیراهن برون آ، بی شکوهی نیست عریانی

جنون کن تا حبابی را لباس بحر پوشانی

گل آیینه را روی تو بخشد رنگ حیرانی

دهد زلفت به دست شانه اسباب پریشانی

به پاس راز اشک از ضبط مژگان نیستم غافل

به خاک افکندن است این طفل را گهواره جنبانی

به مجنون نسبت سوداپرستانت نمی‌باشد

ز آدم فرق بسیارست تا غول بیابانی

به هر جا چاره می‌جستند مجروحان الفت را

فتیله در دهان زخم بود انگشت حیرانی

سر بیمغز ما را چاره‌ای دیگر نمی‌باشد

مگر تیغی شود ناخن بر این عقد گرانجانی

در بر بسته می‌گوید رموز خانهٔ ممسک

سواد تنگی دل روشن است از چین پیشانی

شمار عقدهٔ دل همچنان باقیست در زلفش

گر انگشتت شود تا شانه خشک از سبحه گردانی

ندانم آرزو تمهید دیدار که‌ام امشب

چو چشمم یک لب عرض و هزار انگشت حیرانی

تو از خود ناشناسی حق عزت کرده‌ای باطل

در آن محفل که خاکی تیره دارد آب حیوانی

غرور طبع وآنگه لاف دینداری چه ظلمست این

به دلها ریشه‌ای چون سبحه می‌خواهد سلیمانی

ز اظهار کمالم‌، آب می‌باید شدن بیدل

لباس جوهرم‌، چون تیغ تا کی ننگ عریانی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 3:11 PM

 

ز دستگاه مبر زحمت گرانجانی

مکش روانی از آب ‌گهر به غلتانی

خوش آن نفس‌که چو معنی رسد به عریانی

چو بوی ‌گل ز بهارش لباس پوشانی

به نظم و نثر مناز از لطافت تقریر

زبور معجزه‌ای دارد از خوش الحانی

کمال نغمه در اینجا بقدر حنجره است

ادا کنید به خواندن حق سخندانی

سخن خوش است به‌ کیفیتی ادا کردن

که معنی آب نگردد ز ننگ عریانی

حریف مردم بد لهجه بودن آسان نیست

کسی مباد طرف با عذاب روحانی

در اپن هوسکده درس خموشیت اولی‌ست

که بر وقارنویسی برات نادانی

خدای را مپسند، ای بهار رنگ عتاب

شکست آینهٔ دل به چین پیشانی

تغافلت عدم آواره‌ کرد عالم را

مگر به ‌گردش چشم این عنان بگردانی

مسیح موج زند تا تبسم آرایی

جنون بهارکند زلف اگر برافشانی

نشاط با دل آزرده‌ام نمی‌سازد

به روز زخم ‌کند خنده‌اش نمکدانی

خطای فکر اقامت به خود مبند اینجا

که درس عمر روانست و سکته می‌خوانی

به تیغ قطع نشد انتظار ما بیدل

هنوز نامه سیاه است چشم قربانی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 3:11 PM

 

ز بسکه‌کرد قصور نگاه مژگانی

به خود شناسی ما ختم شد خدا دانی

شرر گل است خزان و بهار امکانی

ندارد آنهمه فرصت که رنگ گردانی

ز خود بر آمدگان شوکتی دگر دارند

غبار هم به هوا نیست بی‌سلیمانی

به عجز کوش‌ گر از شرم جوهری داری

مباد دعوی کاری کنی که نتوانی

لباس بر تن آزادگان نمی‌زیبد

بس است جوهر شمشیر موج، عریانی

گشاده رویی ارباب دستگاه مخواه

فلک به چین مه نو نهفته پیشانی

فراغ دارد از اسلام و کفر غرهٔ جاه

یکی‌ست سبحه و زنار در سلیمانی

سواد مطلع ما نیست آنقدر روشن

که انتظار نویسی به چشم قربانی

کجاست گرد امیدی که دامنم گیرد

چو صبح می‌دمد از پیکرم خود افشانی

ز ابر گریهٔ دیده گر ایمنی می‌داشت

نمی‌کشید ز مژگان کلاه بارانی

چو خون بسملم ‌از دستگاه شوق مپرس

بهار کرد طواف من از پریشانی

درین هوسکده تا ممکنست بیدل باش

مکار آینه تا حیرتی نرویانی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 3:11 PM

 

درین حدیقه‌ نه‌ای قدردان حیرانی

به شوخی مژه ترسم ورق بگردانی

به‌کار عشق نظرکن شکست دل درباب

ز موج سیل عیانست حسن حیرانی

صداع هستی ما را علاج تسلیم است

بس است صندل اگر سوده‌ایم پیشانی

ز خویش رفتن ما محملی نمی‌خواهد

سحر به دوش نفس بسته است آسانی

به عالمی‌که خیال تو نقش می‌بندد

نفس نمی‌کشد از شرم خامهٔ مانی

جماعتی‌که به بزم خیال محو تواند

هزار آینه دارتد غیر حیرانی

خیال حلقهٔ زلف تو ساغری دارد

که رنگ نشئهٔ آن نیست‌جز پریشانی

خراب آینه رنگ بنای مجنونم

فلک در آب وگلم صرف‌کرده ویرانی

کدام عرصه که لبریز اضطرابم نیست

جهان گرفت غبار من از پر افشانی

چو ناله سخت نهان‌ست صورت حالم

برون ز خویش روم ‌تا رسم به عریانی

ندامتم ز تردد چو موج باز نداشت

کفی نسوده‌ام الا به ناپشیمانی

به عافیت نتوان نقش این بساط شدن

مگر به سعی فنا گرد خویش بنشانی

نیرزد آینه بودن به آنهمه تشویش

که هرکه جلوه فروشد تو رنگ‌گردانی

گل است خاک بیابان آرزو بیدل

چو گرد باد مگر ناقه بر هوا رانی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 3:10 PM

 

در آن محفل ‌که الفت قابل زانوست پیشانی

گریبان دامنیها دارد و دامن گریبانی

به چشم بی‌نگه آیینه می‌بیند جهانی را

خوشا احوال دانایی ‌که دارد وضع نادانی

تواضع نسخه‌ایم ‌از سرنوشت ما چه می‌پرسی

خم ابروست اینجا انتخاب سطر پیشانی

غبار تن سر راه سبکروحان نمی‌گیرد

نگردد شمع را فانوس مانع از پریشانی

برون پردهٔ دل گردی از کلفت نمی‌باشد

همین در خانهٔ آیینه ها جمع است حیرانی

گریبان می‌درد از تشنه ‌کامی زخم مشتاقان

به جوی حسرت ما آب تیغت باد ارزانی

به این هستی چسان باشم نقاب شوخی رازت

که اینجا بر نیاید اشک هم از ننگ عریانی

گل عشرت به باغ طالع ما غنچه می‌گردد

شکست افتادگان را می‌کشد سوفار پیکانی

حیا ایجادم از من بی‌نقابیها نمی‌آید

اگر مژگان‌ گشودم چشم می‌پوشم به حیرانی

ندارد موج جز جوش محیط آیینهٔ دیگر

ز جیبت سرکشم‌ گر خود مرا از من نپو‌شانی

نموهای بهار اعتبار افسردگی دارد

نمی‌بارد سحاب فضل نیسان جز به آسانی

درین صحرا به فکر جستجو زحمت مکش بیدل

که جولان آبله ‌گل می‌کند از تنگ میدانی

ادامه مطلب
دوشنبه 1 خرداد 1396  - 3:10 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4460785
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث