به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نهادم پای در عشق که بر عشاق سر باشم

منم فرزند عشق جان ولی پیش از پدر باشم

اگر چه روغن بادام از بادام می زاید

همی‌گوید که جان داند که من بیش از شجر باشم

به ظاهربین همی‌گوید چو مسجود ملایک شد

که ای ابله روا داری که جسم مختصر باشم

زمانی بر کف عشقش چو سیمابی همی‌لرزم

زمانی در بر معدن همه دل همچو زر باشم

منم پیدا و ناپیدا چو جان و عشق در قالب

گهی اندر میان پنهان گهی شهره کمر باشم

در آن زلفین آن یارم چه سوداها که من دارم

گهی در حلقه می آیم گهی حلقه شمر باشم

اگر عالم بقا یابد هزاران قرن و من رفته

میان عاشقان هر شب سمر باشم سمر باشم

مرا معشوق پنهانی چو خود پنهان همی‌خواهد

وگر نی رغم شب کوران عیان همچون قمر باشم

مرا گردون همی‌گوید که چون مه بر سرت دارم

بگفتم نیک می گویی بپرس از من اگر باشم

اگر ساحل شود جنت در او ماهی نیارامد

حدیث شهد او گویم پس آنگه در شکر باشم

به روز وصل اگر ما را از آن دلدار بشناسی

پس آن دلبر دگر باشد من بی‌دل دگر باشم

بسوزا این تنم گر من ز هر آتش برافروزم

مبادم آب اگر خود من ز هر سیلاب تر باشم

در آن محوی که شمس الدین تبریزیم پالاید

ملک را بال می ریزد من آن جا چون بشر باشم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 1:05 PM

 

مرا چون کم فرستی غم حزین و تنگ دل باشم

چو غم بر من فروریزی ز لطف غم خجل باشم

غمان تو مرا نگذاشت تا غمگین شوم یک دم

هوای تو مرا نگذاشت تا من آب و گل باشم

همه اجزای عالم را غم تو زنده می دارد

منم کز تو غمی خواهم که در وی مستقل باشم

عجب دردی برانگیزی که دردم را دوا گردد

عجب گردی برانگیزی که از وی مکتحل باشم

فدایی را کفیلی کو که ارزد جان فدا کردن

کسایی را کسایی کو که آن را مشتمل باشم

مرا رنج تو نگذارد که رنجوری به من آید

مرا گنج تو نگذارد که درویش و مقل باشم

صباح تو مرا نگذاشت تا شمعی برافروزم

عیان تو مرا نگذاشت تا من مستدل باشم

خیالی کان به پیش آید خیالت را بپوشاند

اگر خونش بریزم من ز خون او بحل باشم

بسوزانم ز عشق تو خیال هر دو عالم را

بسوزند این دو پروانه چو من شمع چگل باشم

خمش کن نقل کمتر کن ز حال خود به قال خود

چنان نقلی که من دارم چرا من منتقل باشم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 1:05 PM

 

همه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازم

کبوتر همچو من دیدی که من در جستن بازم

به هر هنگام هر مرغی به هر پری همی‌پرد

مگر من سنگ پولادم که در پرواز آغازم

دهان مگشای بی‌هنگام و می ترس از زبان من

زبانت گر بود زرین زبان درکش که من گازم

به دنبل دنبه می گوید مرا نیشی است در باطن

تو را بشکافم ای دنبل گر از آغاز بنوازم

بمالم بر تو من خود را به نرمی تا شوی ایمن

به ناگاهانت بشکافم که تا دانی چه فن سازم

دهان مگشای این ساعت ازیرا دنبل خامی

چو وقت آید شوی پخته به کار تو بپردازم

کدامین شوخ برد از ما که دیده شوخ کردستی

چه خوانی دیده پیهی را که پس فرداش بگدازم

کمان نطق من بستان که تیر قهر می پرد

که از مستی مبادا تیر سوی خویش اندازم

یکی سوزی است سازنده عتاب شمس تبریزی

رهم از عالم ناری چو با این سوز درسازم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 1:05 PM

 

نه آن بی‌بهره دلدارم که از دلدار بگریزم

نه آن خنجر به کف دارم کز این پیکار بگریزم

منم آن تخته که با من دروگر کارها دارد

نه از تیشه زبون گردم نه از مسمار بگریزم

مثال تخته بی‌خویشم خلاف تیشه نندیشم

نشایم جز که آتش را گر از نجار بگریزم

چو سنگم خوار و سرد ار من به لعلی کم سفر سازم

چو غارم تنگ و تاری گر ز یار غار بگریزم

نیابم بوس شفتالو چو بگریزم ز بی‌برگی

نبویم مشک تاتاری گر از تاتار بگریزم

از آن از خود همی‌رنجم که منهم در نمی‌گنجم

سزد چون سر نمی‌گنجد گر از دستار بگریزم

هزاران قرن می باید که این دولت به پیش آید

کجا یابم دگربارش اگر این بار بگریزم

نه رنجورم نه نامردم که از خوبان بپرهیزم

نه فاسد معده‌ای دارم که از خمار بگریزم

نیم بر پشت پالانی که در میدان سپس مانم

نیم فلاح این ده من که از سالار بگریزم

همی‌گویم دلا بس کن دلم گوید جواب من

که من در کان زر غرقم چرا ز ایثار بگریزم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 1:05 PM

 

چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم

رخ زرین من منگر که پای آهنین دارم

بدان شه که مرا آورد کلی روی آوردم

وزان کو آفریدستم هزاران آفرین دارم

گهی خورشید را مانم گهی دریای گوهر را

درون عز فلک دارم برون ذل زمین دارم

درون خمره عالم چو زنبوری همی‌گردم

مبین تو ناله‌ام تنها که خانه انگبین دارم

دلا گر طالب مایی برآ بر چرخ خضرایی

چنان قصری است حصن من که امن الؤمنین دارم

چه باهول است آن آبی که این چرخ است از او گردان

چو من دولاب آن آبم چنین شیرین حنین دارم

چو دیو و آدمی و جن همی‌بینی به فرمانم

نمی‌دانی سلیمانم که در خاتم نگین دارم

چرا پژمرده باشم من که بشکفته‌ست هر جزوم

چرا خربنده باشم من براقی زیر زین دارم

چرا از ماه وامانم نه عقرب کوفت بر پایم

چرا زین چاه برنایم چون من حبل متین دارم

کبوترخانه‌ای کردم کبوترهای جان‌ها را

بپر ای مرغ جان این سو که صد برج حصین دارم

شعاع آفتابم من اگر در خانه‌ها گردم

عقیق و زر و یاقوتم ولادت ز آب و طین دارم

تو هر گوهر که می بینی بجو دری دگر در روی

که هر ذره همی‌گوید که در باطن دفین دارم

تو را هر گوهری گوید مشو قانع به حسن من

که از شمع ضمیر است آن که نوری در جبین دارم

خمش کردم که آن هوشی که دریابد نداری تو

مجنبان گوش و مفریبان که چشمی هوش بین دارم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 1:05 PM

 

من از اقلیم بالایم سر عالم نمی‌دارم

نه از آبم نه از خاکم سر عالم نمی‌دارم

اگر بالاست پراختر وگر دریاست پرگوهر

وگر صحراست پرعبهر سر آن هم نمی‌دارم

مرا گویی ظریفی کن دمی با ما حریفی کن

مرا گفته‌ست لاتسکن تو را همدم نمی‌دارم

مرا چون دایه فضلش به شیر لطف پرورده‌ست

چو من مخمور آن شیرم سر زمزم نمی‌دارم

در آن شربت که جان سازد دل مشتاق جان بازد

خرد خواهد که دریازد منش محرم نمی‌دارم

ز شادی‌ها چو بیزارم سر غم از کجا دارم

به غیر یار دلدارم خوش و خرم نمی‌دارم

پی آن خمر چون عندم شکم بر روزه می بندم

که من آن سرو آزادم که برگ غم نمی‌دارم

درافتادم در آب جو شدم شسته ز رنگ و بو

ز عشق ذوق زخم او سر مرهم نمی‌دارم

تو روز و شب دو مرکب دان یکی اشهب یکی ادهم

بر اشهب بر نمی‌شینم سر ادهم نمی‌دارم

جز این منهاج روز و شب بود عشاق را مذهب

که بر مسلک به زیر این کهن طارم نمی‌دارم

به باغ عشق مرغانند سوی بی‌سویی پران

من ایشان را سلیمانم ولی خاتم نمی‌دارم

منم عیسی خوش خنده که شد عالم به من زنده

ولی نسبت ز حق دارم من از مریم نمی‌دارم

ز عشق این حرف بشنیدم خموشی راه خود دیدم

بگو عشقا که من با دوست لا و لم نمی‌دارم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 1:05 PM

 

دعا گویی است کار من بگویم تا نطق دارم

قبول تو دعاها را بر آن باری چه حق دارم

به گرد شمع سمع تو دعاهاام همی‌گردد

از آن چون پر پروانه دعای محترق دارم

به دارالکتب حاجاتم درآ که بهر اصغایت

صحف فوق صحف دارم ورق زیر ورق دارم

سرم در چرخ کی گنجد که سر بخشیده فضل است

دلم شاد است و می گوید غم رب الفلق دارم

چو شاخ بید اندیشه ز هر بادی اگر پیچد

چو بیخ سدره خضرا اصول متفق دارم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:58 PM

 

بگفتم عذر با دلبر که بی‌گه بود و ترسیدم

جوابم داد کای زیرک بگاهت نیز هم دیدم

بگفتم ای پسندیده چو دیدی گیر نادیده

بگفت او ناپسندت را به لطف خود پسندیدم

بگفتم گر چه شد تقصیر دل هرگز نگردیده‌ست

بگفت آن را هم از من دان که من از دل نگردیدم

بگفتم هجر خونم خورد بشنو آه مهجوران

بگفت آن دام لطف ماست کاندر پات پیچیدم

چو یوسف کابن یامین را به مکر از دشمنان بستد

تو را هم متهم کردند و من پیمانه دزدیدم

بگفتم روز بی‌گاه است و بس ره دور گفتا رو

به من بنگر به ره منگر که من ره را نوردیدم

به گاه و بی‌گه عالم چه باشد پیش این قدرت

که من اسرار پنهان را بر این اسباب نبریدم

اگر عقل خلایق را همه بر همدگر بندی

نیابد سر لطف ما مگر آن جان که بگزیدم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:58 PM

 

تو تا دوری ز من جانا چنین بی‌جان همی‌گردم

چو در چرخم درآوردی به گردت زان همی‌گردم

چو باغ وصل خوش بویم چو آب صاف در جویم

چو احسان است هر سویم در این احسان همی‌گردم

مرا افتاد کار خوش زهی کار و شکار خوش

چو باد نوبهار خوش در این بستان همی‌گردم

چه جای باغ و بستانش که نفروشم به صد جانش

شدم من گوی میدانش در این میدان همی‌گردم

کسی باشد ملول ای جان که او نبود قبول ای جان

منم آل رسول ای جان پس سلطان همی‌گردم

تو را گویم چرا مستم ز لعلش بوی بردستم

کلند عشق در دستم به گرد کان همی‌گردم

منم از کیمیای جان چه جای دل چه جای جان

نه چون تو آسیای نان که گرد نان همی‌گردم

قدح وارم در این دوران میان حلقه مستان

ز دست این به دست آن بدین دستان همی‌گردم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:58 PM

اگر شد سود و سرمایه چه غمگینی چو من هستم

برآور سر ز جود من که لاتأسوا نمودستم

اگر فانی شود عالم ز دریایی بود شبنم

گر افتاده‌ست او از خود نیفتاده‌ست از دستم

جهان ماهی عدم دریا درون ماهی این غوغا

کنم صیدش اگر گم شد که من صیاد بی‌شستم

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:58 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4324352
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث