به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

من اگر پرغم اگر شادانم

عاشق دولت آن سلطانم

تا که خاک قدمش تاج من است

اگرم تاج دهی نستانم

تا لب قند خوشش پندم داد

قند روید بن هر دندانم

گلم ار چند که خارم در پاست

یوسفم گر چه در این زندانم

هر کی یعقوب من است او را من

مونس زاویه احزانم

در وصال شب او همچو نیم

قند می نوشم و در افغانم

پای من گر چه در این گل مانده‌ست

نه که من سرو چنین بستانم

ز جهان گر پنهانم چه عجب

که نهان باشد جان من جانم

گر چه پرخارم سر تا به قدم

کوری خار چو گل خندانم

بوده‌ام مؤمن توحید کنون

مؤمنان را پس از این ایمانم

سایه شخصم و اندازه او

قامتش چند بود چندانم

هر کی او سایه ندارد چو فلک

او بداند که ز خورشیدانم

قیمتم نبود هر چند زرم

که به بازار نیم در کانم

من درون دل این سنگ دلان

چون زر و خاک به کان یک سانم

چونک از کان جهان بازرهم

زان سوی کون و مکان من دانم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:20 PM

 

من اگر نالم اگر عذر آرم

پنبه در گوش کند دلدارم

هر جفایی که کند می رسدش

هر جفایی که کند بردارم

گر مرا او به عدم انگارد

ستمش را به کرم انگارم

داروی درد دلم درد وی است

دل به دردش ز چه رو نسپارم

عزت و حرمتم آنگه باشد

که کند عشق عزیزش خوارم

باده آنگه شود انگور تنم

که بکوبد به لگد عصارم

جان دهم زیر لگد چون انگور

تا طرب ساز شود اسرارم

گر چه انگور همه خون گرید

که از این جور و جفا بیزارم

پنبه در گوش کند کوبنده

که من از جهل نمی‌افشارم

تو گر انکار کنی معذوری

لیک من بوالحکم این کارم

چون ز سعی و قدمم سر کردی

آنگهی شکر کنی بسیارم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:20 PM

 

من اگر مستم اگر هشیارم

بنده چشم خوش آن یارم

بی‌خیال رخ آن جان و جهان

از خود و جان و جهان بیزارم

بنده صورت آنم که از او

روز و شب در گل و در گلزارم

این چنین آینه‌ای می بینم

چشم از این آینه چون بردارم

دم فروبسته‌ام و تن زده‌ام

دم مده تا علالا برنارم

بت من گفت منم جان بتان

گفتم این است بتا اقرارم

گفت اگر در سر تو شور من است

از تو من یک سر مو نگذارم

منم آن شمع که در آتش خود

هر چه پروانه بود بسپارم

گفتمش هر چه بسوزی تو ز من

دود عشق تو بود آثارم

راست کن لاف مرا با دیده

جز چنان راست نیاید کارم

من ز پرگار شدم وین عجب است

کاندر این دایره چون پرگارم

ساقی آمد که حریفانه بده

گفتم اینک به گرو دستارم

غلطم سر بستان لیک دمی

مددم ده قدری هشیارم

آن جهان پنهان را بنما

کاین جهان را به عدم انگارم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:20 PM

 

عاقبت ای جان فزا نشکیفتم

خشم رفتم بی‌شما نشکیفتم

در جدایی خواستم تا خو کنم

راستی گویم جدا نشکیفتم

کی شکیبد خود کهی از کهربا

کاهم و از کهربا نشکیفتم

هر جفاکش طالب روز وفاست

من جفاکش از وفا نشکیفتم

نرم نرمک گویدم بازآمدی

گویمش ای جان ما نشکیفتم

ای دل و ای جان و چشم روشنم

بی‌پناه توتیا نشکیفتم

بر سرم می زد که دیدی تو سزا

ناسزایم ناسزا نشکیفتم

آزمودم مردگی و زندگی

در فنا و در بقا نشکیفتم

مطربا این پرده گو بهر خدا

ای خدا و ای خدا نشکیفتم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:20 PM

 

یک دمی خوش چو گلستان کندم

یک دمی همچو زمستان کندم

یک دمم فاضل و استاد کند

یک دمی طفل دبستان کندم

یک دمی سنگ زند بشکندم

یک دمی شاه درستان کندم

یک دمم چشمه خورشید کند

یک دمی جمله شبستان کندم

دامنش را بگرفتم به دو دست

تا ببینم که چه دستان کندم

دردی درد خوشش را قدحم

گر چه او ساقی مستان کندم

زان ستانم شکر او شب و روز

تا لقب هم شکرستان کندم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:20 PM

 

دوش عشق شمس دین می باختیم

سوی رفعت روح می افراختیم

در فراق روی آن معشوق جان

ماحضر با عشق او می ساختیم

در نثار عشق جان افزای او

قالب از جان هر زمان پرداختیم

عشق او صد جان دیگر می بداد

ما در این داد و ستد پرداختیم

همچو چنگ از حال خود خالی شدیم

پرده عشاق را بنواختیم

اندر آن پرده بده یک پردگی

کز شعاعش پرده‌ها بشناختیم

هر زمان خود را به سوی پرده‌ای

حیله حیله پیشتر انداختیم

برج برج و پرده پرده بعد از آن

همچو ماه چارده می تاختیم

رو نمود از سوی تبریز آفتاب

تا دل از رخت طبیعت آختیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

امشب ای دلدار مهمان توییم

شب چه باشد روز و شب آن توییم

هر کجا باشیم و هر جا که رویم

حاضران کاسه و خوان توییم

نقش‌های صنعت دست توییم

پروریده نعمت و نان توییم

چون کبوترزاده برج توییم

در سفر طواف ایوان توییم

حیث ما کنتم فولوا شطره

با زجاجه دل پری خوان توییم

هر زمان نقشی کنی در مغز ما

ما صحیفه خط و عنوان توییم

همچو موسی کم خوریم از دایه شیر

زانک مست شیر و پستان توییم

ایمنیم از دزد و مکر راه زن

زانک چون زر در حرمدان توییم

زان چنین مست است و دلخوش جان ما

که سبکسار و گران جان توییم

گوی زرین فلک رقصان ماست

چون نباشد چون که چوگان توییم

خواه چوگان ساز ما را خواه گوی

دولت این بس که به میدان توییم

خواه ما را مار کن خواهی عصا

معجز موسی و برهان توییم

گر عصا سازیم بیفشانیم برگ

وقت خشم و جنگ ثعبان توییم

عشق ما را پشت داری می کند

زانک خندان روی بستان توییم

سایه ساز ماست نور سایه سوز

زانک همچون مه به میزان توییم

هم تو بگشا این دهان را هم تو بند

بند آن توست و انبان توییم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

ما ز بالاییم و بالا می رویم

ما ز دریاییم و دریا می رویم

ما از آن جا و از این جا نیستیم

ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می رویم

لااله اندر پی الالله است

همچو لا ما هم به الا می رویم

قل تعالوا آیتیست از جذب حق

ما به جذبه حق تعالی می رویم

کشتی نوحیم در طوفان روح

لاجرم بی‌دست و بی‌پا می رویم

همچو موج از خود برآوردیم سر

باز هم در خود تماشا می رویم

راه حق تنگ است چون سم الخیاط

ما مثال رشته یکتا می رویم

هین ز همراهان و منزل یاد کن

پس بدانک هر دمی ما می رویم

خوانده‌ای انا الیه راجعون

تا بدانی که کجاها می رویم

اختر ما نیست در دور قمر

لاجرم فوق ثریا می رویم

همت عالی است در سرهای ما

از علی تا رب اعلا می رویم

رو ز خرمنگاه ما ای کورموش

گر نه کوری بین که بینا می رویم

ای سخن خاموش کن با ما میا

بین که ما از رشک بی‌ما می رویم

ای که هستی ما ره را مبند

ما به کوه قاف و عنقا می رویم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

روز باران است و ما جو می کنیم

بر امید وصل دستی می زنیم

ابرها آبستن از دریای عشق

ما ز ابر عشق هم آبستنیم

تو مگو مطرب نیم دستی بزن

تو بیا ما خود تو را مطرب کنیم

روشن است آن خانه گویی آن کیست

ما غلام خانه‌های روشنیم

ما حجاب آب حیوان خودیم

بر سر آن آب ما چون روغنیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

گر دم از شادی وگر از غم زنیم

جمع بنشینیم و دم با هم زنیم

یار ما افزون رود افزون رویم

یار ما گر کم زند ما کم زنیم

ما و یاران همدل و همدم شویم

همچو آتش بر صف رستم زنیم

گر چه مردانیم اگر تنها رویم

چون زنان بر نوحه و ماتم زنیم

گر به تنهایی به راه حج رویم

تو مکن باور که بر زمزم زنیم

تارهای چنگ را مانیم ما

چونک درسازیم زیر و بم زنیم

ما همه در جمع آدم بوده‌ایم

بار دیگر جمله بر آدم زنیم

نکته پوشیده‌ست و آدم واسطه

خیمه‌ها بر ساحل اعظم زنیم

چون به تخت آید سلیمان بقا

صد هزاران بوسه بر خاتم زنیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4289868
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث