به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چشم تو با چشم من هر دم بی‌قیل و قال

دارد در درس عشق بحث و جواب و سؤال

گاه کند لاغرم همچو لب ساغرم

گاه کند فربهم تا نروم در جوال

چون کشدم سوی طوی من بکشم گوش شیر

چونک نهان کرد روی ناله کنم از شغال

چون نگرم سوی نقش گوید ای بت پرست

چشم نهم سوی مال او دهدم گوشمال

گویمش ای آفتاب بر همه دل‌ها بتاب

جمله جهان ذره‌ها نور خوشت را عیال

سر بزن ای آفتاب از پس کوه سحاب

هر نظری را نما بی‌سخنی شرح حال

بازمگیر آب پاک از جگر شوره خاک

منع مکن از جلال پرتو نور جلال

جلوه چو شد نور ما آن ملک نورها

نور شود جمله روح عقل شود بی‌عقال

ای که میش خورده‌ای از چه تو پژمرده‌ای

باغ رخش دیده‌ای باز گشا پر و بال

باز سرم گشت مست هیچ مگو دست دست

باقی این بایدت رو شب و فردا تعال

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:39 PM

 

امروز روز شادی و امسال سال گل

نیکوست حال ما که نکو باد حال گل

گل را مدد رسید ز گلزار روی دوست

تا چشم ما نبیند دیگر زوال گل

مستست چشم نرگس و خندان دهان باغ

از کر و فر و رونق و لطف و کمال گل

سوسن زبان گشاده و گفته به گوش سرو

اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل

جامه دران رسید گل از بهر داد ما

زان می‌دریم جامه به بوی وصال گل

گل آن جهانیست نگنجد در این جهان

در عالم خیال چه گنجد خیال گل

گل کیست قاصدیست ز بستان عقل و جان

گل چیست رقعه ایست ز جاه و جمال گل

گیریم دامن گل و همراه گل شویم

رقصان همی‌رویم به اصل و نهال گل

اصل و نهال گل عرق لطف مصطفاست

زان صدر بدر گردد آن جا هلال گل

زنده کنند و باز پر و بال نو دهند

هر چند برکنید شما پر و بال گل

مانند چار مرغ خلیل از پی فنا

در دعوت بهار ببین امتثال گل

خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار

می‌خند زیر لب تو به زیر ظلال گل

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:39 PM

 

تا نزند آفتاب خیمه نور جلال

حلقه مرغان روز کی بزند پر و بال

از نظر آفتاب گشت زمین لاله زار

خانه نشستن کنون هست وبال وبال

تیغ کشید آفتاب خون شفق را بریخت

خون هزاران شفق طلعت او را حلال

چشم گشا عاشقا بر فلک جان ببین

صورت او چون قمر قامت من چون هلال

عرضه کند هر دمی ساغر جام بقا

شیشه شده من ز لطف ساغر او مال مال

چشم پر از خواب بود گفتم شاها شبست

گفت که با روی من شب بود اینک محال

تا که کبود است صبح روز بود در گمان

چونک بشد نیم روز نیست دگر قیل و قال

تیز نظر کن تو نیز در رخ خورشید جان

وز نظر من نگر تا تو ببینی جمال

در لمع قرص او صورت شه شمس دین

زینت تبریز کوست سعد مبارک به فال

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:39 PM

 

رفت عمرم در سر سودای دل

وز غم دل نیستم پروای دل

دل به قصد جان من برخاسته

من نشسته تا چه باشد رای دل

دل ز حلقه دین گریزد زانک هست

حلقه زلفین خوبان جای دل

گرد او گردم که دل را گرد کرد

کو رسد فریادم از غوغای دل

خواب شب بر چشم خود کردم حرام

تا ببینم صبحدم سیمای دل

قد من همچون کمان شد از رکوع

تا ببینم قامت و بالای دل

آن جهان یک تابش از خورشید دل

وین جهان یک قطره از دریای دل

لب ببند ایرا به گردون می‌رسد

بی‌زبان هیهای دل هیهای دل

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:39 PM

 

سوی آن سلطان خوبان الرحیل

سوی آن خورشید جانان الرحیل

کاروان بس گران آهنگ کرد

هین سبکتر ای گرانان الرحیل

سوی آن دریای مردی و بقا

مردوار ای مردمان هان الرحیل

آفتاب روی شه عالم گرفت

صبح شد ای پاسبانان الرحیل

همچو مرغان خلیلی سوی سر

زانک بی‌سر نیست سامان الرحیل

سوی اصل خویش یعنی بحر جان

جمع یاران همچو باران الرحیل

ای شده بگلربگان ملک غیب

کمترینه عاشق قان الرحیل

خانه و فرزند و بستر ترک کن

اسپ و استر زین و پالان الرحیل

پیش شمس الدین تبریزی شاه

خاک بی‌جان گشته با جان الرحیل

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:39 PM

 

شتران مست شدستند ببین رقص جمل

ز اشتر مست که جوید ادب و علم و عمل

علم ما داده او و ره ما جاده او

گرمی ما دم گرمش نه ز خورشید حمل

دم او جان دهدت روز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ست نه موقوف علل

ما در این ره همه نسرین و قرنفل کوبیم

ما نه زان اشتر عامیم که کوبیم وحل

شتران وحلی بسته این آب و گلند

پیش جان و دل ما آب و گلی را چه محل

ناقه الله بزاده به دعای صالح

جهت معجزه دین ز کمرگاه جبل

هان و هان ناقه حقیم تعرض مکنید

تا نبرد سرتان را سر شمشیر اجل

سوی مشرق نرویم و سوی مغرب نرویم

تا ابد گام زنان جانب خورشید ازل

هله بنشین تو بجنبان سر و می‌گوی بلی

شمس تبریز نماید به تو اسرار غزل

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:39 PM

 

تو مرا می بده و مست بخوابان و بهل

چون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجل

چو گه خدمت شه آید من می‌دانم

گر ز آب و گلم ای دوست نیم پای به گل

در نمازش چو خروسم سبک و وقت شناس

نه چو زاغم که بود نعره او وصل گسل

من ز راز خوش او یک دو سخن خواهم گفت

دل من دار دمی ای دل تو بی‌غش و غل

لذت عشق بتان را ز زحیران مطلب

صبح کاذب بود این قافله را سخت مضل

من بحل کردم ای جان که بریزی خونم

ور نریزی تو مرا مظلمه داری نه بحل

پس خمش کردم و با چشم و به ابرو گفتم

سخنانی که نیاید به زبان و به سجل

گر چه آن فهم نکردی تو ولی گرم شدی

هله گرمی تو بیفزا چه کنی جهد مقل

سردی از سایه بود شمس بود روشن و گرم

فانی طلعت آن شمس شو ای سرد چو ظل

تا درآمد بت خوبم ز در صومعه مست

چند قندیل شکستم پی آن شمع چگل

شمس تبریز مگر ماه ندانست حقت

که گرفتار شدست او به چنین علت سل

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:39 PM

 

چه کارستان که داری اندر این دل

چه بت‌ها می‌نگاری اندر این دل

بهار آمد زمان کشت آمد

کی داند تا چه کاری اندر این دل

حجاب عزت ار بستی ز بیرون

به غایت آشکاری اندر این دل

در آب و گل فروشد پای طالب

سرش را می‌بخاری اندر این دل

دل از افلاک اگر افزون نبودی

نکردی مه سواری اندر این دل

اگر دل نیستی شهر معظم

نکردی شهریاری اندر این دل

عجایب بیشه‌ای آمد دل ای جان

که تو میر شکاری اندر این دل

ز بحر دل هزاران موج خیزد

چو جوهرها بیاری اندر این دل

خمش کردم که در فکرت نگنجد

چو وصف دل شماری اندر این دل

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:39 PM

 

صد هزاران همچو ما غرقه در این دریای دل

تا چه باشد عاقبتشان وای دل ای وای دل

گر امان خواهی امانی ندهدت آن بی‌امان

می‌کشد جان را از این گل تا به سربالای دل

هر نواحی فوج فوج اندر گوی یا پشته‌ای

گاه پشته گاه گو از چیست از غوغای دل

قلزم روحست دل یا کشتی نوحست دل

موج موج خون فراز جوشش و گرمای دل

شور می نوشان نگر وان نور خاموشان نگر

جملگی سر گشت آن کو مرد اندر پای دل

گرد ما در می‌پری ای رشک ماه و مشتری

آمدی تا دل بری ای قاف و ای عنقای دل

ای که کالیوه بگشتی در جهان با پر جان

هیچ دیدی شیوه‌ای تو لایق سودای دل

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:39 PM

 

هر آن کو صبر کرد ای دل ز شهوت‌ها در این منزل

عوض دیدست او حاصل به جان زان سوی آب و گل

چو شخصی کو دو زن دارد یکی را دل شکن دارد

بدان دیگر وطن دارد که او خوشتر بدش در دل

تو گویی کاین بدین خوبی زهی صبر وی ایوبی

وزین غبن اندر آشوبی که این کاریست بی‌طایل

و او گوید ز سرمستی که آن را تو بدیدستی

که آن علوست و تو پستی که تو نقصی و آن کامل

بدو گر باز رو آرد و تخم دوستی کارد

حجابی آن دگر دارد کز این سو راند او محمل

چو باز آن خوب کم نازد و با این شخص درسازد

دگربار او نپردازد از این سون رخت دل حاصل

سر رشته صبوری را ببین بگذار کوری را

ببین تو حسن حوری را صبوری نبودت مشکل

همه کدیه از این حضرت به سجده و وقفه و رکعت

برای دید این لذت کز او شهوت شود حامل

بفرما صبر یاران را به پندی حرص داران را

بمشنو نفس زاران را مباش از دست حرص آکل

کسی را چون دهی پندی شود حرص تو را بندی

صبوری گرددت قندی پی آجل در این عاجل

ز بی‌چون بین که چون‌ها شد ز بی‌سون بین که سون‌ها شد

ز حلمی بین که خون‌ها شد ز حقی چند گون باطل

حروف تخته کانی بدین تأویل می‌خوانی

خلاصه صبر می‌دانی بر آن تأویل شو عامل

صبوری کن مکن تیزی ز شمس الدین تبریزی

بشر خسپی ملک خیزی که او شاهیست بس مفضل

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:39 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4345114
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث