به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

من به سوی باغ و گلشن می روم

تو نمی‌آیی میا من می روم

روز تاریک است بی‌رویش مرا

من برای شمع روشن می روم

جان مرا هشته‌ست و پیشین می رود

جان همی‌گوید که بی‌تن می روم

بوی سیب آمد مرا از باغ جان

مست گشتم سیب خوردن می روم

عیش باقی شد مرا آن جا که من

از برای عیش کردن می روم

من به هر بادی نگردم زانک من

در رهش چون کوه آهن می روم

من گریبان را دریدم از فراق

در پی او همچو دامن می روم

آتشم گر چه به صورت روغنم

و اندر آتش همچو روغن می روم

همچو کوهی می نمایم لیک من

ذره ذره سوی روزن می روم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

آتشی نو در وجود اندرزدیم

در میان محو نو اندرشدیم

نیک و بد اندر جهان هستی است

ما نه نیکیم ای برادر نی بدیم

هر چه چرخ دزد از ما برده بود

شب عسس رفتیم و از وی بستدیم

ما یکی بودیم با صد ما و من

یک جوی زان یک نماند و ما صدیم

از خودی نارفته نتوان آمدن

از خودی رفتیم وانگه آمدیم

قد ما شد پست اندر قد عشق

قد ما چون پست شد عالی قدیم

پیشه مردی ز حق آموختیم

پهلوان عشق و یار احمدیم

بیست و نه حرف است بر لوح وجود

حرف‌ها شستیم و اندر ابجدیم

سعد شمس الدین تبریزی بتافت

وز قران سعد او ما اسعدیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

ما به خرمنگاه جان بازآمدیم

جانب شه همچو شهباز آمدیم

سیر گشتیم از غریبی و فراق

سوی اصل و سوی آغاز آمدیم

وارهیدیم از گدایی و نیاز

پای کوبان جانب ناز آمدیم

در کنار محرمان جان پروریم

چونک اندر پرده راز آمدیم

او کمند انداخت و ما را برکشید

ما به دست صانع انگاز آمدیم

پیش از آن کاین خانه ویران کرد اجل

حمدلله خانه پرداز آمدیم

نان ما پخته‌ست و بویش می رسد

تا به بوی نان به خباز آمدیم

هین خمش کن تا بگوید ترجمان

کز مذلت سوی اعزاز آمدیم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

من ز وصلت چون به هجران می روم

در بیابان مغیلان می روم

من به خود کی رفتمی او می کشد

تا نپنداری که خواهان می روم

چشم نرگس خیره در من مانده‌ست

کز میان باغ و بستان می روم

عقل هم انگشت خود را می گزد

زانک جان این جاست و بی‌جان می روم

دست ناپیدا گریبان می کشد

من پی دست و گریبان می روم

این چنین پیدا و پنهان دست کیست

تا که من پیدا و پنهان می روم

این همان دست است کاول او مرا

جمع کرد و من پریشان می روم

در تماشای چنین دست عجب

من شدم از دست و حیران می روم

من چو از دریای عمان قطره‌ام

قطره قطره سوی عمان می روم

من چو از کان معانی یک جوم

همچنین جو جو بدان کان می روم

من چو از خورشید کیوان ذره‌ام

ذره ذره سوی کیوان می روم

این سخن پایان ندارد لیک من

آمدم زان سر به پایان می روم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

گفته‌ای من یار دیگر می کنم

بر تو دل چون سنگ مرمر می کنم

پس تو خود این گو که از تیغ جفا

عاشقی را قصد و بی‌سر می کنم

گوهری را زیر مرمر می کشم

مرمری را لعل و گوهر می کنم

صد هزاران مؤمن توحید را

بسته آن زلف کافر می کنم

عاشقان را در کشاکش همچو ماه

گاه فربه گاه لاغر می کنم

کله‌های عشق را از خنب جان

کیل باده همچو ساغر می کنم

باغ دل سرسبز و تر باشد ولیک

از فراقش خشک و بی‌بر می کنم

گلبنان را جمله گردن می زنم

قصد شاخ تازه و تر می کنم

چونک بی‌من باغ حال خود بدید

جور هشتم داد و داور می کنم

از بهار وصل بر بیمار دی

مغفرت را روح پرور می کنم

بار دیگر از بر سیمین خود

دست بی‌سیمان پر از زر می کنم

بندگان خویش را بر هر دو کون

خسرو و خاقان و سنجر می کنم

شمس تبریزی همی‌گوید به روح

من ز عین روح سرور می کنم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

عاشقی بر من پریشانت کنم

کم عمارت کن که ویرانت کنم

گر دو صد خانه کنی زنبوروار

چون مگس بی‌خان و بی‌مانت کنم

تو بر آنک خلق را حیران کنی

من بر آنک مست و حیرانت کنم

گر که قافی تو را چون آسیا

آرم اندر چرخ و گردانت کنم

ور تو افلاطون و لقمانی به علم

من به یک دیدار نادانت کنم

تو به دست من چو مرغی مرده‌ای

من صیادم دام مرغانت کنم

بر سر گنجی چو ماری خفته‌ای

من چو مار خسته پیچانت کنم

خواه دلیلی گو و خواهی خود مگو

در دلالت عین برهانت کنم

خواه گو لاحول خواهی خود مگو

چون شهت لاحول شیطانت کنم

چند می باشی اسیر این و آن

گر برون آیی از این آنت کنم

ای صدف چون آمدی در بحر ما

چون صدف‌ها گوهرافشانت کنم

بر گلویت تیغ‌ها را دست نیست

گر چو اسماعیل قربانت کنم

چون خلیلی هیچ از آتش مترس

من ز آتش صد گلستانت کنم

دامن ما گیر اگر تردامنی

تا چو مه از نور دامانت کنم

من همایم سایه کردم بر سرت

تا که افریدون و سلطانت کنم

هین قرائت کم کن و خاموش باش

تا بخوانم عین قرآنت کنم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

می شناسد پرده جان آن صنم

چون نداند پرده را صاحب حرم

چون ز پرده قصد عقل ما کند

تو فسون بر ما مخوان و برمدم

کس ندارد طاقت ما آن نفس

عاقل از ما می رمد دیوانه هم

آن چنان کردیم ما مجنون که دوش

ماه می انداخت از غیرت علم

پرده‌هایی می نوازد پرده در

تارهایی می زند بی‌زیر و بم

عقل و جان آن جا کند رقص الجمل

کو بدرد پرده شادی و غم

این نفس آن پرده را از سر گرفت

ما به سر رقصان چو بر کاغذ قلم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

نو به نو هر روز باری می کشم

وین بلا از بهر کاری می کشم

زحمت سرما و برف ماه دی

بر امید نوبهاری می کشم

پیش آن فربه کن هر لاغری

این چنین جسم نزاری می کشم

از دو صد شهرم اگر بیرون کنند

بهر عشق شهریاری می کشم

گر دکان و خانه‌ام ویران شود

بر وفای لاله زاری می کشم

عشق یزدان پس حصاری محکم است

رخت جان اندر حصاری می کشم

ناز هر بیگانه سنگین دلی

بهر یاری بردباری می کشم

بهر لعلش کوه و کانی می کنم

بهر آن گل بار خاری می کشم

بهر آن دو نرگس مخمور او

همچو مخموران خاری می کشم

بهر صیدی کو نمی‌گنجد به دام

دام و داهول شکاری می کشم

گفت ای غم تا قیامت می کشی

می کشم ای دوست آری می کشم

سینه غار و شمس تبریزی است یار

سخره بهر یار غاری می کشم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

بوی آن خوب ختن می آیدم

بوی یار سیمتن می آیدم

می رسد در گوش بانگ بلبلان

بوی باغ و یاسمن می آیدم

درد چون آبستنان می گیردم

طفل جان اندر چمن می آیدم

بوی زلف مشکبار روح قدس

همچو جان اندر بدن می آیدم

یوسفم افتاده در چاه فراق

از شه مصر آن رسن می آیدم

من شهید عشقم و پرخون کفن

خونبها اندر کفن می آیدم

بر سرم نه آن کلاه خسروی

کان چنان شیرین ذقن می آیدم

سر نهادم همچو شمع اندر لگن

سر نگر کاندر لگن می آیدم

جان‌ها بر بام تن صف صف زدند

کان قباد صف شکن می آیدم

گوییا آن چنگ عشرت ساز یافت

تا نوای تن تنن می آیدم

گوییا ساقی جان بر کار شد

تا چنین می در دهن می آیدم

یا ز شعشاع عقیق احمدی

بوی رحمان از یمن می آیدم

یا ز بوی شمس تبریزی ز عشق

نعره‌ها بی‌خویشتن می آیدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

سالکان راه را محرم شدم

ساکنان قدس را همدم شدم

طارمی دیدم برون از شش جهت

خاک گشتم فرش آن طارم شدم

خون شدم جوشیده در رگ‌های عشق

در دو چشم عاشقانش نم شدم

گه چو عیسی جملگی گشتم زبان

گه دل خاموش چون مریم شدم

آنچ از عیسی و مریم یاوه شد

گر مرا باور کنی آن هم شدم

پیش نشترهای عشق لم یزل

زخم گشتم صد ره و مرهم شدم

هر قدم همراه عزرائیل بود

جان مبادم گر از او درهم شدم

رو به رو با مرگ کردم حرب‌ها

تا ز عین مرگ من خرم شدم

سست کردم تنگ هستی را تمام

تا که بر زین بقا محکم شدم

بانگ نای لم یزل بشنو ز من

گر چو پشت چنگ اندر خم شدم

رو نمود الله اعلم مر مرا

کشته الله و پس اعلم شدم

عید اکبر شمس تبریزی بود

عید را قربانی اعظم شدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4289900
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث