به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

باز درآمد طبیب از در ایوب خویش

یوسف کنعان رسید جانب یعقوب خویش

بهر سفر سوی یار خانه برانداخت دل

دید که خود بود دل خانه محبوب خویش

دل چو فنا شد در او ماند وی او کشف شد

آنچ بگفت او منم طالب و مطلوب خویش

شکر که عیسی رسید عازر ما زنده شد

شکر که موسی نمود معجزه خوب خویش

شکر که موسی برست از همه فرعونیان

شکر که عاشق رسید در کنف خوب خویش

شکر که خورشید عشق از سوی مشرق بتافت

در دل و جان‌ها فکند آتش و آشوب خویش

شکر که ساقی غیب شست به می جمله عیب

شکر که طالب رهید از غم دلکوب خویش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:27 PM

 

جان منست او هی مزنیدش

آن منست او هی مبریدش

آب منست او نان منست او

مثل ندارد باغ امیدش

باغ و جنانش آب روانش

سرخی سیبش سبزی بیدش

متصلست او معتدلست او

شمع دلست او پیش کشیدش

هر که ز غوغا وز سر سودا

سر کشد این جا سر ببریدش

هر که ز صهبا آرد صفرا

کاسه سکبا پیش نهیدش

عام بیاید خاص کنیدش

خام بیاید هم بپزیدش

نک شه هادی زان سوی وادی

جانب شادی داد نویدش

داد زکاتی آب حیاتی

شاخ نباتی تا به مزیدش

باده چو خورد او خامش کرد او

زحمت برد او تا طلبیدش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:27 PM

 

ز هدهدان تفکر چو دررسید نشانش

مراست ملک سلیمان چو نقد گشت عیانش

پری و دیو نداند ز تختگاه بلندش

که تخت او نظرست و بصیرتست جهانش

زبان جمله مرغان بداند او به بصیرت

که هیچ مرغ نداند به وهم خویش زبانش

نشان سکه او بین به هر درست که نقدست

ولیک نقد نیابی که بو بری سوی کانش

مگر که حلقه رندان بی‌نشان تو ببینی

که عشق پیش درآید درآورد به میانش

ز تیر او بود آن دل که برپرید از آن سو

وگر نه کیست ز مردان که او کشید کمانش

کسی که خورد شرابش ز دست ساقی عشقش

همان شراب مقدم تو پر کن و برسانش

از آنک هیچ شرابی خمار او ننشاند

دغل میار تو ساقی مده از این و از آنش

ز شمس مفخر تبریز باده گشت وظیفه

چگونه بنده نباشد به هر دمی دل و جانش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:27 PM

 

خواجه غلط کرده‌ای در صفت یار خویش

سست گمان بوده‌ای عاقبت کار خویش

در هوس گلرخان سست زنخ گشته‌ای

های اگر دیدیی روی چو گلنار خویش

راه زنان عشق را مرگ لقب کرده‌اند

تا تو بلنگی ز بیم از ره و رفتار خویش

گوش بنه تا که من حلقه به گوشت کنم

هستم از آن حلقه من سیر ز گفتار خویش

پیش من آ که خوشم تا به برت درکشم

چون ز توام می‌رسد تحفه دلدار خویش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:27 PM

 

یار درآمد ز باغ بیخود و سرمست دوش

توبه کنان توبه را سیل ببردست دوش

عاشق صدساله‌ام توبه کجا من کجا

توبه صدساله را یار دراشکست دوش

باده خلوت نشین در دل خم مست شد

خلوت و توبه شکست مست برون جست دوش

ولوله در کو فتاد عقل درآمد که داد

محتسب عقل را دست فروبست دوش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:27 PM

 

باز درآمد ز راه بیخود و سرمست دوش

توبه کنان توبه را سیل ببردست دوش

گرز برآورد عشق کوفت سر عقل را

شد ز بلندی عشق چرخ فلک پست دوش

دولت نو شد پدید دام جهان را درید

مرغ ظریف از قفس شکر که وارست دوش

آنچ به هفت آسمان جست فرشته و نیافت

نک به زمین گاه خاک سهل برون جست دوش

آنک دل جبرئیل از کف او خسته بود

مرغ پراشکسته‌ای سینه او خست دوش

عقل کمالی که او گردن شیران شکست

عاشق بی‌دست و پا گردن او بست دوش

از شرر آفتاب شیشه گردون نکفت

سایه بی‌سایه‌ای دید دراشکست دوش

ماه که چون عاشقان در پی خورشید بود

بعد فراق دراز خفیه بپیوست دوش

آنک در او عقل و وهم می‌نرسد از قصور

گشت عیان تا که عشق کوفت بر او دست دوش

هر چه بود آن خیال گردد روزی وصال

چند خیال عدم آمد در هست دوش

خامش باش ای دلیل خامشیت گفتنست

شد سر و گوشت بلند از سخن پست دوش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:27 PM

 

چون بزند گردنم سجده کند گردنش

شیر خورد خون من ذوق من از خوردنش

هین هله شیر شکار پنجه ز من برمدار

هین که هزاران هزار منت آن بر منش

پخته خورد پخته خوار خام خورد عشق یار

خام منم ای نگار که نتوان پختنش

ای تو دهلزن به قل بنده تو را چون دهل

در تو درآویخته همچو دهل می‌زنش

گوش همه سرخوشان عشق کشد کش کشان

عشق تو داوود توست موم شده آهنش

دل همه مال و عقار خرج کند در قمار

چونک برهنه شود چرخ دهد مخزنش

دل ز سخن مال مال خواست زدن پر و بال

پرتو نور کمال کرد چنین الکنش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:21 PM

 

خواجه چرا کرده‌ای روی تو بر ما ترش

زین شکرستان برو هست کس این جا ترش

در شکرستان دل قند بود هم خجل

تو ز کجا آمدی ابرو و سیما ترش

بر فلک آن طوطیان جمله شکر می‌خورند

گر نپری بر فلک منگر بالا ترش

رستم میدان فکر پیش عروسان بکر

هیچ بود در وصال وقت تماشا ترش

هر کی خورد می صبوح روز بود شیرگیر

هر کی خورد دوغ هست امشب و فردا ترش

مؤمن و ایمان و دین ذوق و حلاوت بود

تو به کجا دیده‌ای طبله حلوا ترش

این ترشی‌ها همه پیش تو زان جمع شد

جنس رود سوی جنس ترش رود با ترش

والله هر میوه‌ای کو نپزد ز آفتاب

گر چه بود نیشکر نبود الا ترش

سوزش خورشید عشق صبر بود صبر کن

روز دو سه صبر به مذهب تو با ترش

هر کی ترش بینیش دانک ز آتش گریخت

غوره که در سایه ماند هست سر و پا ترش

دعوه دل کرده‌ای وعده وفا کن مباش

در صف دعوی چو شیر وقت تقاضا ترش

بنگر در مصطفی چونک ترش شد دمی

کرده عتابش عبس خواند مر او را ترش

خامش و تهمت منه خواجه ترش نیست لیک

گه گه قاصد کند مردم دانا ترش

او چو شکر بوده است دل ز شکر پر ولیک

در ادب کودکان باشد لالا ترش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:21 PM

 

ما به سلیمان خوشیم دیو و پری گو مباش

حسن تو از حد گذشت شیوه گری گو مباش

هست درست دلم مهر تو ای حاصلم

جان زرینم بس است مهر زری گو مباش

عشق کدام آتش است کو همه را دلکش است

چاکری او خوش است ملک و سری گو مباش

برکن از کار تو دست به یک بار تو

خشک لبم دار تو هیچ تری گو مباش

جان من از جان عشق شد همگی کان عشق

همره مردان عشق ماده نری گو مباش

سایه تو پیش و پس جان مرا دسترس

سایه آن نخل بس باروری گو مباش

جان صفا شمس دین از تبریزی چو چین

از تو مرا غیر این پرده دری گو مباش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:21 PM

 

باز درآمد طبیب از در رنجور خویش

دست عنایت نهاد بر سر مهجور خویش

بار دگر آن حبیب رفت بر آن غریب

تا جگر او کشید شربت موفور خویش

شربت او چون ربود گشت فنا از وجود

ساقی وحدت بماند ناظر و منظور خویش

نوش ورا نیش نیست ور بودش راضیم

نیست عسل خواره را چاره ز زنبور خویش

این شب هجران دراز با تو بگویم چراست

فتنه شد آن آفتاب بر رخ مستور خویش

غفلت هر دلبری از رخ خود رحمتست

ور نه ببستی نقاب بر رخ مشهور خویش

عاشق حسن خودی لیک تو پنهان ز خود

خلعت وصلت بپوش بر تن این عور خویش

شکر که خورشید عشق رفت به برج حمل

در دل و جان‌ها فکند پرورش نور خویش

شکر که موسی برست از همه فرعونیان

باز به میقات وصل آمد بر طور خویش

عیسی جان دررسید بر سر عازر دمید

عازر از افسون او حشر شد از گور خویش

باز سلیمان رسید دیو و پری جمع شد

بر همه شان عرضه کرد خاتم و منشور خویش

ساقی اگر بایدت تا کنم این را تمام

باده گویا بنه بر لب مخمور خویش

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4341330
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث