به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای گزیده یار چونت یافتم

ای دل و دلدار چونت یافتم

می گریزی هر زمان از کار ما

در میان کار چونت یافتم

چند بارم وعده کردی و نشد

ای صنم این بار چونت یافتم

زحمت اغیار آخر چند چند

هین که بی‌اغیار چونت یافتم

ای دریده پرده‌های عاشقان

پرده را بردار چونت یافتم

ای ز رویت گلستان‌ها شرمسار

در گل و گلزار چونت یافتم

ای دل اندک نیست زخم چشم بد

پس مگو بسیار چونت یافتم

ای که در خوابت ندیده خسروان

این عجب بیدار چونت یافتم

شمس تبریزی که انوار از تو تافت

اندر آن انوار چونت یافتم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

عاشقم از عاشقان نگریختم

وز مصاف ای پهلوان نگریختم

حمله بردم سوی شیران همچو شیر

همچو روبه از میان نگریختم

قصد بام آسمان می داشتم

از میان نردبان نگریختم

چون که من دارو بدم هر درد را

از صداع این و آن نگریختم

هیچ دیدی دارو کز دردی گریخت

داروم من همچنان نگریختم

پیرو پیغامبران بودم به جان

من ز تهدید خسان نگریختم

زنده کوشم در شکار زندگی

زنده باشم چون ز جان نگریختم

چشم تیراندازش آنگه یافتم

که ز تیر خرکمان نگریختم

زخم تیغ و تیر من منصور شد

چون که از زخم سنان نگریختم

بحر قندم از ترش باکیم نیست

سودمندم از زیان نگریختم

شمس تبریزی چو آمد آشکار

ز آشکارا و نهان نگریختم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

دست من گیر ای پسر خوش نیستم

ای قد تو چون شجر خوش نیستم

نی بهل دستم که رنجم از دل است

درد دل را گلشکر خوش نیستم

تا تو رفتی قوت و صبرم برفت

تا تو رفتی من دگر خوش نیستم

دست‌ها را چون کمر کن گرد من

هین که من بی‌این کمر خوش نیستم

ناتوانم رفتم از دست ای حکیم

دست بر من نه مگر خوش نیستم

ای گرفته آتشت زیر و زبر

این چنین زیر و زبر خوش نیستم

چه خبر پرسی که بی‌جام لبت

باخبر یا بی‌خبر خوش نیستم

سر همی‌پیچم به هر سو همچنین

چیست یعنی من ز سر خوش نیستم

چشم می بندم به هر دم تا به دیر

زانک بی‌تو با نظر خوش نیستم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

هم به درد این درد را درمان کنم

هم به صبر این کار را آسان کنم

یا برآرم پای جان زین آب و گل

یا دل و جان وقف دلداران کنم

داغ پروانه ستم از شمع الست

خدمت شمع همان سلطان کنم

عشق مهمان شد بر این سوخته

یک دلی دارم پیش قربان کنم

نفس اگر چون گربه گوید که میاو

گربه وارش من در این انبان کنم

از ملولی هر کی گرداند سری

درکشم در چرخش و گردان کنم

آن ملولی دنبل بی‌عشقی است

جان او را عاشق ایشان کنم

عاشقی چه بود کمال تشنگی

پس بیان چشمه حیوان کنم

من نگویم شرح او خامش کنم

آنچ اندر شرح ناید آن کنم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

می رسد بوی جگر از دو لبم

می برآید دودها از یاربم

می بنالد آسمان از آه من

جان سپردن هر دمی شد مذهبم

اندکی دانستیی از حال من

گر خبر بودی شبت را از شبم

مکتب تعلیم عشاق آتش است

من شب و روز اندرون مکتبم

روی خود بر روی زرد من بنه

دست نه بر سینه‌ام کاندر تبم

گفتمش گویم به گوشت یک سخن

گفت ترسم تا نسوزد غبغبم

گفتمش دور از جمالت چشم بد

چشم من نزدیک اگر چه معجبم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

تا که ما از نظر و خوبی تو باخبریم

از بد و نیک جهان همچو جهان بی‌خبریم

نظری کرد سوی خوبی تو دیده ما

از پیروی تو تا حشر غلام نظریم

دین ما مهر تو و مذهب ما خدمت تو

تا نگویی که در این عشق تو ما مختصریم

زهر بر یاد یکی نوش تو ای آهوچشم

گر به از نوش ننوشیم پس از سگ بتریم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

دوش می گفت جانم کی سپهر معظم

بس معلق زنانی شعله‌ها اندر اشکم

بی‌گنه بی‌جنایت گردشی بی‌نهایت

بر تنت در شکایت نیلیی رسم ماتم

گه خوش و گاه ناخوش چون خلیل اندر آتش

هم شه و هم گداوش چون براهیم ادهم

صورتت سهمناکی حالتت دردناکی

گردش آسیاها داری و پیچ ارقم

گفت چرخ مقدس چون نترسم از آن کس

کو بهشت جهان را می کند چون جهنم

در کفش خاک مومی سازدش رنگ و رومی

سازدش باز و بومی سازدش شکر و سم

او نهانی است یارا این چنین آشکارا

پیش کرده است ما را تا شود او مکتم

کی شود بحر کیهان زیر خاشاک پنهان

گشته خاشاک رقصان موج در زیر و در بم

چون تن خاکدانت بر سر آب جانت

جان تتق کرده تن را در عروسی و در غم

در تتق نوعروسی تندخویی شموسی

می کند خوش فسوسی بر بد و نیک عالم

خاک از او سبزه زاری چرخ از او بی‌قراری

هر طرف بختیاری زو معاف و مسلم

عقل از او مستقینی صبر از او مستعینی

عشق از او غیب بینی خاک او نقش آدم

باد پویان و جویان آب‌ها دست شویان

ما مسیحانه گویان خاک خامش چو مریم

بحر با موج‌ها بین گرد کشتی خاکین

کعبه و مکه‌ها بین در تک چاه زمزم

شه بگوید تو تن زن خویش در چه میفکن

که ندانی تو کردن دلو و حبل از شلولم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

من از این خانه پرنور به در می نروم

من از این شهر مبارک به سفر می نروم

منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر

من از او گر بکشی جای دگر می نروم

گر جهان بحر شود موج زند سرتاسر

من به جز جانب آن گنج گهر می نروم

شهر ما تختگه و مجلس آن سلطان است

من ز سلطان سلاطین به حشر می نروم

شهر ما از شه ما کان عقیق و گهر است

من ز گنجینه گوهر به حجر می نروم

شهر ما از شه ما جنت و فردوس خوش است

من ز فردوس و ز جنت به سقر می نروم

شهر پر شد که فلان بن فلان می برود

شهر اراجیف چرا پر شد اگر می نروم

این خبر رفت به هر سوی و به هر گوش رسید

من از این بی‌خبری سوی خبر می نروم

یار ما جان و خداوند قضا و قدر است

من از این جان قدر جز به قدر می نروم

تو مسافر شده‌ای تا که مگر سود کنی

من از این سود حقیقت به مگر می نروم

مغز را یافته‌ام پوست نخواهم خایید

ایمنی یافته‌ام سوی خطر می نروم

تو جگرگوشه مایی برو الله معک

من چو دل یافته‌ام سوی جگر می نروم

تو کمربسته چو موری پی حرص روزی

من فکنده کله و سوی کمر می نروم

نشنوم پند کسی پندم مده جان پدر

من پدر یافته‌ام سوی پدر می نروم

شمس تبریز مرا طالع زهره داده‌ست

تا چو زهره همه شب جز به بطر می نروم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

ای دریغا که شب آمد همه از هم ببریم

مجلس آخر شد و ما تشنه و مخمورسریم

رفت این روز دراز و در حس گشت فراز

ز اول روز خماریم به شب زان بتریم

باطن ما چو فلک تا به ابد مستسقی است

گر چه روزی دو سه در نقش و نگار بشریم

معده گاو گرفته‌ست ره معده دل

ور نه در مرج بقا صاحب جوع بقریم

نزد یزدان نه صباح است برادر نه مسا

چیز دیگر بود و ما تبع آن دگریم

همه زندان جهان پر ز نگارست و نقوش

همه محبوس نقوش و وثنات صوریم

کوزه‌ها دان تو صور را و ز هر شربت فکر

همچو کوزه همه هر لحظه تهی ایم و پریم

نفسی پر ز سماع و نفسی پر ز نزاع

نفسی لست ابالی نفسی نفع و ضریم

شربت از کوزه نروید بود از جای دگر

همچو کوزه ز اصول مددش بی‌خبریم

از دهنده نظر ار چه که نظر محجوب است

زان است محجوب که ما غرق دهنده نظریم

آن چنانک نتوان دید ز بعد مفرط

سبب قربت مفرط معزول از بصریم

گه ز تمزیج جمادات چو یخ منجمدیم

گه در آن شیر گدازنده مثال شکریم

اگر این یخ نرود زان است که خورشید رمید

وگر آن مه نرسد زان است که بند اگریم

گر چه دل را ز لقا بر جگرش آبی نیست

متصل با کرم دوست چو آب و جگریم

چو مهندس جهت جان وطن غیبی ساخت

با مهندس ز درون هندسه‌ای برشمریم

چو سلیمان اگر او تاج نهد بر سر ما

همچو مور از پی شکرش همه بسته کمریم

از زکاتی که فرستد بر ما آن خورشید

قمر اندر قمر اندر قمر اندر قمریم

وز سحابی که فرستد بر ما آن دریا

گهر اندر گهر اندر گهر اندر گهریم

زان بهاری که خزانی نبود در پی او

همه سرسبز و فزاینده چو سرو و شجریم

جان چو روز است و تن ما چو شب و ما به میان

واسطه روز و شب خویش مثال سحریم

من خمش کردم ای خواجه ولیکن زنهار

هله منگر سوی ما سست که احدی الکبریم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

 

ما سر و پنجه و قوت نه از این جان داریم

ما کر و فر سعادت نه ز کیوان داریم

آتش دولت ما نیست ز خورشید و اثیر

سبحات رخ تابنده ز سبحان داریم

رگ و پی نی و در آن دجله خون می جوشیم

دست و پا نی و در آن معرکه جولان داریم

هفت دریا بر ما غرقه یک قطره بود

که به کف شعشعه جوهر انسان داریم

چه کم ار سر نبود چونک سراسر جانیم

چه غم ار زر نبود چون مدد از کان داریم

بوهریره صفتیم و به گه داد و ستد

دل بدان سابقه و دست در انبان داریم

اهرمن دیو و پری جمله به جان عاشق ماست

چونک در عشق خدا ملک سلیمان داریم

در چه و حبس جهان گر چه رهین دلویم

چند یعقوب دل آشفته به کنعان داریم

شمس تبریز شهنشاه همه مردان است

ما از آن قطب جهان حجت و برهان داریم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:12 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4288852
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث