به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نیست در آخرزمان فریادرس

جز صلاح الدین صلاح الدین و بس

گر ز سر سر او دانسته‌ای

دم فروکش تا نداند هیچ کس

سینه عاشق یکی آبیست خوش

جان‌ها بر آب او خاشاک و خس

چون ببینی روی او را دم مزن

کاندر آیینه زیان باشد نفس

از دل عاشق برآید آفتاب

نور گیرد عالمی از پیش و پس

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:02 PM

 

ای روترش به پیشم بد گفته‌ای مرا پس

مردار بوی دارد دایم دهان کرکس

آن گفته پلیدت در روی شدت پدیدت

پیدا بود خبیثی در روی و رنگ ناکس

ما راست یار و دلبر تو مرگ و جسک می‌خور

هین کز دهان هر سگ دریا نشد منجس

بیت القدس اگر شد ز افرنگ پر از خوکان

بدنام کی شد آخر آن مسجد مقدس

این روی آینه‌ست این یوسف در او بتابد

بیگانه پشت باشد هر چند شد مقرنس

خفاش اگر سگالد خورشید غم ندارد

خورشید را چه نقصان گر سایه شد منکس

ضحاک بود عیسی عباس بود یحیی

این ز اعتماد خندان وز خوف آن معبس

گفتند از این دو یا رب پیش تو کیست بهتر

زین هر دو چیست بهتر در منهج مؤسس

حق گفت افضل آنست کش ظن به من نکوتر

که حسن ظن مجرم نگذاردش مدنس

تو خود عبوس گینی نه از خوف و طمع دینی

از رشک زعفرانی یا از شماتت اطلس

این دو به کار ناید جز ناروا نشاید

ای وای آن که در وی باشد حسد مغرس

واهل ز دست او را تبت بس است او را

هر کو عدوی مه شد ظلمات مر ورا بس

اعدات آفتابا می‌دان یقین خفاشند

هم ننگ جمله مرغان هم حبس لیل عسعس

ابتر بود عدوش وان منصبش نماند

در دیده کی بماند گر درفتد در او خس

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:02 PM

 

حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس

آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس

زیر و بالا از رخش پرنور بین

ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس

گوهر اشکم نگر از رشک عشق

وز صفا و موج آن دریا مپرس

در میان خون ما پا درمنه

هیچم از صفرا و از سودا مپرس

خون دل می‌بین و با کس دم مزن

وز نگار شنگ سرغوغا مپرس

صد هزاران مرغ دل پرکنده بین

تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس

صد قیامت در بلای عشق اوست

درنگر امروز و از فردا مپرس

ای خیال اندیش دوری سخت دور

سر او از طبع کارافزا مپرس

چند پرسی شمس تبریزی کی بود

چشم جیحون بین و از دریا مپرس

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:02 PM

 

ای دل بی‌بهره از بهرام ترس

وز شهان در ساعت اکرام ترس

دانه شیرین بود اکرام شاه

دانه دیدی آن زمان از دام ترس

گر چه باران نعمتست از برق ترس

شاد ایامی تو از ایام ترس

لطف شاهان گر چه گستاخت کند

تو ز گستاخی ناهنگام ترس

چون بخندد شیر تو ایمن مباش

آن زمان از زخم خون آشام ترس

ای مگس دل با لب شکر مپیچ

چشم بادامست از بادام ترس

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:02 PM

 

سوی لبش هر آنک شد زخم خورد ز پیش و پس

زانک حوالی عسل نیش زنان بود مگس

روی ویست گلستان مار بود در او نهان

جعد ویست همچو شب مجمع دزد و هر عسس

کان زمردی مها دیده مار برکنی

ماه دوهفته‌ای شها غم نخوریم از غلس

بی‌تو جهان چه فن زند بی‌تو چگونه تن زند

جان و جهان غلام تو جان و جهان تویی و بس

نصرت رستمان تویی فتح و ظفررسان تویی

هست اثر حمایتت گر زره‌ست وگر فرس

شمس تو معنوی بود آن نه که منطوی بود

صد مه و آفتاب را نور توست مقتبس

چرخ میان آب تو بر دوران همی‌زند

عقل بر طبیبیت عرضه همی‌کند مجس

ذره به ذره طمع‌ها صف زده پیش خوان تو

سجده کنان و دم زنان بهر امید هر نفس

دست چنین چنین کند لطف که من چنان دهم

آنچ بهار می‌دهد از دم خود به خار و خس

خاک که نور می‌خورد نقره و زر نبات او

خاک که آب می‌خورد ماش شدست یا عدس

رنگ جهان چو سحرها عشق عصای موسوی

باز کند دهان خود درکشدش به یک نفس

چند بترسی ای دل از نقش خود و خیال خود

چند گریز می‌کنی بازنگر که نیست کس

بس کن و بس که کمتر از اسب سقای نیستی

چونک بیافت مشتری باز کند از او جرس

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:02 PM

 

نیم شب از عشق تا دانی چه می‌گوید خروس

خیز شب را زنده دار و روز روشن نستکوس

پرها بر هم زند یعنی دریغا خواجه‌ام

روزگار نازنین را می‌دهد بر آنموس

در خروش است آن خروس و تو همی در خواب خوش

نام او را طیر خوانی نام خود را اثربوس

آن خروسی که تو را دعوت کند سوی خدا

او به صورت مرغ باشد در حقیقات انگلوس

من غلام آن خروسم کو چنین پندی دهد

خاک پای او به آید از سر واسیلیوس

گرد کفش خاک پای مصطفی را سرمه ساز

تا نباشی روز حشر از جمله کالویروس

رو شریعت را گزین و امر حق را پاس دار

گر عرب باشی وگر ترک وگر سراکنوس

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:02 PM

 

عشق گزین عشق و در او کوکبه می‌ران و مترس

ای دل تو آیت حق مصحف کژ خوان و مترس

جانوری لاجرم از فرقت جان می‌لرزی

ری بهل و واو بهل شو همگی جان و مترس

چون تو گمانی ابدا خایفی از روز یقین

عین گمان را تو به سر عین یقین دان و مترس

در دل کان نقد زری غایبی از دیدن خود

رقص کنان شعله زنان برجه از این کار و مترس

دل ز تو برهان طلبد سایه برهان نه تویی

بر مثل سایه برو باز به برهان و مترس

سایه که فانی کندش طلعت خورشید بقا

سایه مخوانش تو دگر عبرت ماکان و مترس

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:02 PM

 

سیر نگشت جان من بس مکن و مگو که بس

گر چه ملول گشته‌ای کم نزنی ز هیچ کس

چونک رسول از قنق گشت ملول و شد ترش

ناصح ایزدی ورا کرد عتاب در عبس

گر نکنی موافقت درد دلی بگیردت

همنفسی خوش است خوش هین مگریز یک نفس

ذوق گرفت هر چه او پخت میان جنس خود

ما بپزیم هم به هم ما نه کمیم از عدس

من نبرم ز سرخوشان خاصه از این شکرکشان

مرگ بود فراقشان مرگ که را بود هوس

دوش حریف مست من داد سبو به دست من

بشکنم آن سبوی را بر سر نفس مرتبس

نفس ضعیف معده را من نکنم حریف خود

زانک خدوک می‌شود خوان مرا از این مگس

من پس و پیش ننگرم پرده شرم بردرم

زانک کمند سکر می می‌کشدم ز پیش و پس

خوش سحری که روی او باشد آفتاب ما

شاد شبی که باشد او بر سر کوی دل عسس

آمد عشق چاشتی شکل طبیب پیش من

دست نهاد بر رگم گفت ضعیف شد مجس

گفت کباب خور پی قوت دل بگفتمش

دل همگی کباب شد سوی شراب ران فرس

گفت شراب اگر خوری از کف هر خسی مخور

باده منت دهم گزین صاف شده ز خاک و خس

گفتم اگر بیابمت من چه کنم شراب را

نیست روا تیممی بر لب نیل و بر ارس

خامش باش ای سقا کاین فرس الحیات تو

آب حیات می‌کشد بازگشا از او جرس

آب حیات از شرف خود نرسد به هر خلف

زین سببست مختفی آب حیات در غلس

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:02 PM

 

برو برو که نفورم ز عشق عارآمیز

برو برو گل سرخی ولیک خارآمیز

مقام داشت به جنت صفی حق آدم

جدا فتاد ز جنت که بود مارآمیز

میان چرخ و زمین بس هوای پرنورست

ولیک تیره شود چون شود غبارآمیز

چو دوست با عدو تو نشست از او بگریز

که احتراق دهد آب گرم نارآمیز

برون کشم ز خمیر تو خویش را چون موی

که ذوق خمر تو را دیده‌ام خمارآمیز

ولیک موی کشان آردم بر تو غمت

که اژدهاست غمت با دم شرارآمیز

هزار بار گریزم چو تیر و بازآیم

بدان کمان و بدان غمزه شکارآمیز

به گردنامه سحرم به خانه بازآرد

خیال یار به اکراه اختیارآمیز

غم تو بر سفرم زیر زیر می‌خندد

که واقفست از این عشق زینهارآمیز

به پیش سلطنت توبه‌ام چو مسخره ایست

که عشق را نبود صبر اعتبارآمیز

سخن مگوی چو گویی ز صبر و توبه مگوی

حدیث توبه مجنون بود فشارآمیز

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:02 PM

 

به آفتاب شهم گفت هین مکن این ناز

که گر تو روی بپوشی کنیم ما رو باز

دمی که شعشعه این جمال درتابد

صد آفتاب شود آن زمان سیاه و مجاز

کسی شود به تو غره که روی دوست ندید

کسی که دید مرا کی کند تو را اعزاز

ز گازران مگریز و به زیر ابر مرو

که ابر را و تو را من درآورم به نیاز

اگر چه جان و جهانی خوش به توست جهان

نگون شوی چو رخم دلبری کند آغاز

مرا هزار جهانست پر ز نور و نعیم

چه ناز می‌رسدت با من ای کمین خباز

عباد را برهانم ز نان و از نانبا

حیات من بدهدشان حیات و عمر دراز

ز آفتاب گذشتیم خیز ای ناهید

بیار باده و نقل و نبات و نی بنواز

زمانه با تو نسازد تو سازوارش کن

به چنگ ما ده سغراق و چنگ را ده ساز

نبات و جامد و حیوان همه ز تو مستند

دمی بدین دو سه مخمور بی‌نوا پرداز

حیات با تو خوشست و ممات با تو خوشست

گهیم همچو شکر بفسران گهی بگداز

چو ماه همره من شد سفر مرا حضرست

به زیر سایه او می‌روم نشیب و فراز

ز آسمان شنوم من که عاقبت محمود

خموش باش که محمود گشت کار ایاز

ادامه مطلب
یک شنبه 28 خرداد 1396  - 12:02 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4338606
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث