به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

عشق جانست عشق تو جانتر

لطف درمان وز تو درمانتر

کافری‌های زلف کافر تو

گشته ز ایمان جمله ایمانتر

جان سپردن به عشق آسانست

وز پی عشق توست آسانتر

همه مهمان خوان لطف تواند

لیک این بنده زاده مهمانتر

بی‌تو هستند جمله بی‌سامان

لیک من بی‌طریق و سامانتر

عشق تو کان دولت ابدست

لیک وصل جمال تو کانتر

تیغ هندی هجر برانست

لیک هندی عشق برانتر

هر دلی چارپره در پی توست

دل ما صدپرست و پرانتر

دیدن تو به صد چو جان ارزان

عوض نیم جانم ارزانتر

گر چه این چرخ نیک گردانست

چرخ افلاک عشق گردانتر

همه ز افلاک عشق در ترسند

وان فلک در غم تو ترسانتر

شمس تبریز همتی می‌دار

تا شوم در تو من عجب دانتر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:21 PM

 

روی بنما به ما مکن مستور

ای به هفت آسمان چو مه مشهور

ما یکی جمع عاشقان ز هوس

آمدیم از سفر ز راهی دور

ای که در عین جان خود داری

صد هزاران بهشت و حور و قصور

سر فروکن ز بام و خوش بنگر

جانب جمع عاشقی رنجور

ساقی صوفیان شرابی ده

کان نه از خم بود نه از انگور

ز آن شرابی که بوی جوشش او

مردگان را برون کشد از گور

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:21 PM

 

گر تو خواهی وطن پر از دلدار

خانه را رو تهی کن از اغیار

ور تو خواهی سماع را گیرا

دور دارش ز دیده انکار

هر که او را سماع مست نکرد

منکرش دان اگر چه کرد اقرار

هر که اقرار کرد و باده شناخت

عاقلش نام نه مگو خمار

به بهانه به ره کن آن‌ها را

تا شوی از سماع برخوردار

وز میان خویش را برون کن تیز

تا بگیری تو خویش را به کنار

سایه یار به که ذکر خدای

این چنین گفتست صدر کبار

تا نگویی که گل هم از خارست

زانک هر خار گل نیارد بار

خار بیگانه را ز دل برکن

خار گل را به جان و دل می‌دار

موسی اندر درخت آتش دید

سبزتر می‌شد آن درخت از نار

شهوت و حرص مرد صاحب دل

همچنین دان و همچنین پندار

صورت شهوتست لیکن هست

همچو نار خلیل پرانوار

شمس تبریز را بشر بینند

چون گشایند دیده‌ها کفار

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:21 PM

 

رحم بر یار کی کند هم یار

آه بیمار کی شنود بیمار

اشک‌های بهار مشفق کو

تا ز گل پر کنند دامن خار

اکثروا ذکر هادم اللذات

بشنوید از خزان بی‌زنهار

غار جنت شود چو هست در او

ثانی اثنین اذ هما فی الغار

ز آه عاشق فلک شکاف کند

ناله عاشقان نباشد خوار

فلک از بهر عاشقان گردد

بهر عشقست گنبد دوار

نی برای خباز و آهنگر

نی برای دروگر و عطار

آسمان گرد عشق می‌گردد

خیز تا ما کنیم نیز دوار

بین که لو لاک ما خلقت چه گفت

کان عشق است احمد مختار

مدتی گرد عاشقی گردیم

چند گردیم گرد این مردار

چشم کو تا که جان‌ها بیند

سر برون کرده از در و دیوار

در و دیوار نکته گویانند

آتش و خاک و آب قصه گزار

چون ترازو و چون گز و چو محک

بی‌زبانند و قاضی بازار

عاشقا رو تو همچو چرخ بگرد

خامش از گفت و جملگی گفتار

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:21 PM

 

مطرب عاشقان بجنبان تار

بزن آتش به مؤمن و کفار

مصلحت نیست عشق را خمشی

پرده از روی مصلحت بردار

تا بنگریست طفل گهواره

کی دهد شیر مادر غمخوار

هر چه غیر خیال معشوقست

خار عشقست اگر بود گلزار

مطربا چون رسی به شرح دلم

پای در خون نهاده‌ای هش دار

پای آهسته نه که تا نجهد

چکره‌ای خون دل به هر دیوار

مطربا زخم‌های دل می‌بین

تا ندانند خویشتن خوش دار

مطربا نام بر ز معشوقی

کز دل ما ببرد صبر و قرار

من چه گفتم کجا بماند دلی

گر دلم کوه بود رفت از کار

نام او گوی و نام من کم کن

تا لقب گویمت نکوگفتار

چون ز رفتار او سخن گویم

دل کجا می‌رود زهی رفتار

شمس تبریز عیسی عهدی

هست در عهد تو چنین بیمار

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:21 PM

 

چو دررسید ز تبریز شمس دین چو قمر

ببست شمس و قمر پیش بندگیش کمر

چو روی انور او گشت دیده دیده

مقام دیدن حق یافت دیده‌های بشر

فرشته نعره زنان پیش او چو چاوشان

فلک سجودکنان پیش او به چشم و به سر

به چشم نفس نشد روی ماه او دیدن

که نفس می‌نگشاید به سوی شاه نظر

که لعل آن مه خاصیت زمرد داشت

از آن ببست از او اژدهای نفس به صبر

درخت هر که بدو سر کشید جان نبرد

ز اره‌های فنا و ز زخمه‌های تبر

کنون که ماه نهان شد ز ابر این هجران

ز ابرهای دو دیده فرودوید مطر

ز قطره‌های دو دیده زمین شدی سرسبز

اگر نه قطره برآمیختی به خون جگر

جگر چو آلت رحمست رحم از او خیزد

از این سبب مدد دیده‌ها بکرد مگر

ز عشق جمله اجزای خانه باخبرند

چو کدخدای بود از جمال شه مخبر

تو طالب خبری کم نشین به بی‌خبران

گروه بی‌خبران را به هیچ سگ مشمر

که جفت مرده تو را مرده شوی گرداند

که شوی مرده بود خود ز مرده شوی بتر

به چشم درد به عیسی نگر اگر نگری

سرک مپیچ بدان چشم و در خرش منگر

چو همنشین شود انگور با خم سرکه

شراب او ترشی شد حریف اوست کبر

به حیله حیله تو سوراخ کن خم ترشی

برون گریز و بو سوی بحر شهد و شکر

کدام بحر خداوند شمس دین به حق

به ذات پاک خدا اوست خسرو اکبر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:21 PM

 

از آن مقام که نبود گشاد زود گذر

برو به سوی خریدار خویش همچون زر

درخت اگر متحرک شدی ز جای به جا

نه رنج اره کشیدی نه زخمه‌های تبر

زمان چو حاکم تست و مکان چو معبر تو

مکان نیک گزین و زمان نکو بنگر

چنان شوی که مکان و زمان و اهل زمان

دگر نتاند کردن به فعل در تو اثر

تو تیره گردی از شب چو آینه گردون

نه زردروی خزان گردی از هوا چو شجر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:21 PM

 

ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر

اسیر عشق نگردد ز رنج و خواری سیر

ز زخم‌های نهانی که عاشقان دانند

به خون درست و نگردد ز زخم کاری سیر

مقیم شد به خرابات و جمله رندان را

خراب کرد و نشد از شراب باری سیر

هزار جان مقدس سپرد هر نفسی

در آن شکار و نشد جان از آن شکاری سیر

مثال نی ز لب یار کام پرشکرست

ولیک نیست چو نی از فغان و زاری سیر

بگفت تو ز چه سیری بگفتم از جز تو

ولیک هیچ نگردم از آنچ داری سیر

نه شهر و یار شناسیم ای مسلمانان

از آنک نیست دل از جام شهریاری سیر

هوای تو چو بهارست و دل ز توست چو باغ

که باغ می‌نشود از دم بهاری سیر

چو شرمسارم از احسان شمس تبریزی

که جان مباد از این شرم و شرمساری سیر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:21 PM

 

مه تو یار ندارد جز او تو یار مگیر

رخش کنار ندارد از او کنار مگیر

جهان شکارگهی دان ز هر طرف صیدی

درآ چو شیر به جز شیر نر شکار مگیر

هوای نفس مهارست و خلق چون شتران

به غیر آن شتر مست را مهار مگیر

وجود جمله غبارست تابش از مه ماست

به ماه پشت میار و ره غبار مگیر

بران ز پیش جهان را که مار گنج تواست

تواش به حسن چو طاووس گیر و مار مگیر

چو خلق بر کف دستت نهند چون سیماب

ز عشق بر کف سیماب شو قرار مگیر

به حس دست بدان ار چه چشم تو بستست

ز گلشن ازلی گل بچین و خار مگیر

به بوی آن گل بگشاد دیده یعقوب

نسیم یوسف ما را ز کرته خوار مگیر

کیست یوسف جان شاه شمس تبریزی

به غیر حضرت او را تو اعتبار مگیر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:21 PM

 

قدح شکست و شرابم نماند و من مخمور

خراب کار مرا شمس دین کند معمور

خدیو عالم بینش چراغ عالم کشف

که روح‌هاش به جان سجده می‌کنند از دور

که تا ز بحر تحیر برآورد دستش

هزار جان و روان‌های غرقه مغمور

گر آسمان و زمین پر شود ز ظلمت کفر

چو او بتابد پرتو بگیرد آن همه نور

از آن صفا که ملایک از او همی‌یابند

اگر رسد به شیاطین شوند هر یک حور

وگر نباشد آن نور دیو را روزی

به پرده‌های کرم دیو را کند مستور

به روز عیدی کو بخش کردن آغازد

به هر سویست عروسی به هر نواحی سور

ز سوی تبریز آن آفتاب درتابد

شوند زنده ذرایر مثال نفخه صور

ایا صبا به خدا و به حق نان و نمک

که هر سحر من و تو گشته‌ایم از او مسرور

که چون رسی به نهایت کران عالم غیب

از آن گذر کن و کاهل مباش چون رنجور

از آن پری که از او یافتی بکن پرواز

هزارساله ره اندر پرت نباشد دور

بپر چو خسته شود آن پرت سجودی کن

برای حال من خسته جان و دل مهجور

به آب چشم بگویش که از زمان فراق

شدست روز سیاه و شدست مو کافور

تو آن کسی که همه مجرمان عالم را

به بحر رحمت غوطی دهی کنی مغفور

چو چشم بینا در جان تو همی‌نرسد

کسی که چشم ندارد یقین بود معذور

چنان بکن تو به لابه که خاک پایش را

بدیده آری کاین درد می‌شود ناسور

وزین سفر به سعادت صبا چو بازآیی

درافکنی به وجود و عدم شرار و شرور

چو سرمه‌اش به من آری هزار رحمت نو

به جانت بادا تا قرن‌های نامحصور

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4359103
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث