به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

عمر که بی‌عشق رفت هیچ حسابش مگیر

آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر

هر که جز عاشقان ماهی بی‌آب دان

مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر

عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت

برگ جوان بردمد هر نفس از شاخ پیر

هر که شود صید عشق کی شود او صید مرگ

چون سپرش مه بود کی رسدش زخم تیر

سر ز خدا تافتی هیچ رهی یافتی

جانب ره بازگرد یاوه مرو خیر خیر

تنگ شکر خر بلاش ور نخری سرکه باش

عاشق این میر شو ور نشوی رو بمیر

جمله جان‌های پاک گشته اسیران خاک

عشق فروریخت زر تا برهاند اسیر

ای که به زنبیل تو هیچ کسی نان نریخت

در بن زنبیل خود هم بطلب ای فقیر

چست شو و مرد باش حق دهدت صد قماش

خاک سیه گشت زر خون سیه گشت شیر

مفخر تبریزیان شمس حق و دین بیا

تا برهد پای دل ز آب و گل همچو قیر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:15 PM

 

آید هر دم رسول از طرف شهر یار

با فرح وصل دوست با قدح شهریار

دست زنان عقل کل رقص کنان جزو و کل

سجده کنان سرو و گل بر طرف سبزه زار

بحر از این دم به جوش کوه از این لعل پوش

نوح از این در خروش روح از این شرمسار

ای خرد دوربین ساقی چون حور بین

باده منصور بین جان و دلی بی‌قرار

بشنو از چپ و راست مژده سعادت تو راست

بخت صفا در صفاست تا تو توی اختیار

پرده گردون بدر نعمت جنت بخور

آب بزن بر جگر حور بکش در کنار

هر چه بر اصحاب حال باشد اول خیال

گردد آخر وصال چونک درآید نگار

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:15 PM

وجهک مثل القمر قلبک مثل الحجر

روحک روح البقا حسنک نور البصر

دشمن تو در هنر شد به مثل دم خر

چند بپیماییش نیست فزون کم شمر

اقسم بالعادیات احلف بالموریات

غیرک یا ذا الصلات فی نظری کالمدر

هر که به جز عاشقست در ترشی لایقست

لایق حلوا شکر لایق سرکا کبر

هجرک روحی فداک زلزلنی فی هواک

کل کریم سواک فهو خداع غرر

چون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبر

چونک ببردی دلی بازمرانش ز در

چشم تو چون رهزند ره زده را ره نما

زلف تو چون سر کشد عشوه هندو مخر

عشق بود دلستان پرورش دوستان

سبز و شکفته کند جان تو را چون شجر

عشق خوش و تازه رو طالب او تازه تر

شکل جهان کهنه‌ای عاشق او کهنه خر

عشق خران جو به جو تا لب دریای هو

کهنه خران کو به کو اسکی ببج کمده ور

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:15 PM

 

بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر

گفتم بهر خدا یک دمه آهسته تر

یک دم ای ماه وش اسب و عنان را بکش

ای تو چو خورشید و خور سایه ز ما زو مبر

گفت منم آفتاب نیست تو را تاب تاب

زانک ز یک تاب من از تو نماند اثر

زانک تو در سردسیر داشته‌ای رخت خشک

خشک لب و چشم تر بوده‌ای از خشک و تر

برج من آن سوترست دور ز خشک و ترست

نیک عجب گوهرست نیک پر از شور و شر

از پس چندین حجاب چاک زدستی تو جیب

از پس پرده تو را یاوه شده پا و سر

جانب تبریز تاز جانب شمع طراز

شمس حق سرفراز تا شودت زیب و فر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:15 PM

 

سست مکن زه که من تیر توام چارپر

روی مگردان که من یک دله‌ام نی دوسر

از تو زدن تیغ تیز وز دل و جان صد رضا

یک سخنم چون قضا نی اگرم نی مگر

گر بکشی ذوالفقار ثابتم و پایدار

نی بگریزم چو باد نی بمرم چون شرر

جان بسپارم به تیغ هیچ نگویم دریغ

از جهت زخم تیغ ساخت حقم چون سپر

تیغ زن ای آفتاب گردن شب را به تاب

ظلمت شب‌ها ز چیست کوره خاک کدر

معدن صبرست تن معدن شکر است دل

معدن خنده‌ست شش معدن رحمت جگر

بر سر من چون کلاه ساز شها تختگاه

در بر خود چون قبا تنگ بگیرم به بر

گفت کسی عشق را صورت و دست از کجا

منبت هر دست و پا عشق بود در صور

نی پدر و مادرت یک دمه‌ای عشق باخت

چونک یگانه شدند چون تو کسی کرد سر

عشق که بی‌دست او دست تو را دست ساخت

بی‌سر و دستش مبین شکل دگر کن نظر

رنگ همه روی‌ها آب همه جوی‌ها

مفخر تبریز دان شمس حق ای دیده ور

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:15 PM

 

چون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبر

چونک ببردی دلی باز مرانش ز در

چشم تو چون رهزند ره زده را ره نما

زلفت اگر سر کشد عشوه هندو مخر

عشق بود گلستان پرورش از وی ستان

از شجره فقر شد باغ درون پرثمر

جمله ثمر ز آفتاب پخته و شیرین شود

خواب و خورم را ببر تا برسم نزد خور

طبع جهان کهنه دان عاشق او کهنه دوز

تازه و ترست عشق طالب او تازه تر

عشق برد جوبجو تا لب دریای هو

کهنه خران را بگو اسکی ببج کآمده ور

هر کس یاری گزید دل سوی دلبر پرید

نحس قرین زحل شمس قرین قمر

دل خود از این عام نیست با کسش آرام نیست

گر تو قلندردلی نیست قلندر بشر

تن چو ز آب منیست آب به پستی رود

اصل دل از آتشست او نرود جز زبر

غیر دل و غیر تن هست تو را گوهری

بی‌خبری زان گهر تا نشوی بی‌خبر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:10 PM

 

تاخت رخ آفتاب گشت جهان مست وار

بر مثل ذره‌ها رقص کنان پیش یار

شاه نشسته به تخت عشق گرو کرده رخت

رقص کنان هر درخت دست زنان هر چنار

از قدح جام وی مست شده کو و کی

گرم شده جام دی سرد شده جان نار

روح بشارت شنید پرده جان بردرید

رایت احمد رسید کفر بشد زار زار

بانگ زده آن هما هر کی که هست از شما

دور شو از عشق ما تا نشوی دلفکار

گفته دل من بدو کای صنم تندخو

چون برهد آن که او گشت به زخمت شکار

عشق چو ابر گران ریخت بر این و بر آن

شد طرفی زعفران شد طرفی لاله زار

آب منی همچو شیر بعد زمانی یسیر

زاد یکی همچو قیر وان دگری همچو قار

منکر شه کور زاد بی‌خبر و کور باد

از شه ما شمس دین در تبریز افتخار

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:10 PM

 

اندیشه را رها کن اندر دلش مگیر

زیرا برهنه‌ای تو و اندیشه زمهریر

اندیشه می‌کنی که رهی از زحیر و رنج

اندیشه کردن آمد سرچشمه زحیر

ز اندیشه‌ها برون دان بازار صنع را

آثار را نظاره کن ای سخره اثیر

آن کوی را نگر که پرد زو مصورات

وان جوی را کز او شد گردنده چرخ پیر

گلگونه‌ای کز اوست رخ دلبران چو گل

سرفتنه‌ای کز اوست رخ عاشقان زریر

خوش از عدم همی‌پرد این صد هزار مرغ

از یک کمان همی‌جهد این صد هزار تیر

بی‌چون و بی‌چگونه برون از رسوم و فهم

بی‌دست می‌سریشد در غیب صد خمیر

بی‌آتشی تنور دل و معده‌ها فروخت

نان بر دکان نهاده و خباز ما ستیر

از لوح خاک ساده دهد صد هزار نقش

وز جوش خون ماده دهد صد هزار شیر

شییء اللهی بگفتی و آمد ز چرخ بانگ

زنبیل برگشا که عطا آمد ای فقیر

زفت آمد آن نواله و زنبیل را درید

از مطبخ خدای نیاید صله حقیر

آن کس که من و سلوی بفرستد از هوا

و آنک از شکاف کوه برون می‌کشد بعیر

وان کو ز آب نطفه برآرد تهمتنی

وان کو ز خواب خفته گشاید ره مطیر

اندر عدم نماید هر لحظه صورتی

تا این خیالیان بشتابند در مسیر

فرمان کنم چو گفت خمش من خمش کنم

خود شرح این بگوید یک روز آن امیر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:09 PM

 

پرده خوش آن بود کز پس آن پرده دار

با رخ چون آفتاب سایه نماید نگار

آید خورشیدوار ذره شود بی‌قرار

کان رخ همچون بهار از پس پرده مدار

خیز که این روز ماست روز دلفروز ماست

از جهت سوز ماست عشق چنین پرشرار

خیز که رستیم ما بند شکستیم ما

خیز که مستیم ما تا به ابد بی‌خمار

خیز که جان آمدست جان و جهان آمده است

دست زنان آمدست ای دل دستی برآر

آب حیات آمدست روز نجات آمدست

قند و نبات آمدست ای صنم قندبار

بنده آن پرده‌ام گوش گران کرده‌ام

تا که به گوشم دهان آرد آن پرده دار

مکر مرا چون بدید مکر دگر او پزید

آمد و گوشم گزید گفت هلا ای عیار

بی‌ادبی هم نکوست کان سبب جنگ اوست

سر نکشم من ز دوست بهر چنین کار و بار

جنگ تو است این حیات زانک ندارد ثبات

جنگ تو خوش چون نبات صلح تو خود زینهار

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:09 PM

 

آمد بهار خرم و آمد رسول یار

مستیم و عاشقیم و خماریم و بی‌قرار

ای چشم و ای چراغ روان شو به سوی باغ

مگذار شاهدان چمن را در انتظار

اندر چمن ز غیب غریبان رسیده‌اند

رو رو که قاعدست که القادم یزار

گل از پی قدوم تو در گلشن آمدست

خار از پی لقای تو گشتست خوش عذار

ای سرو گوش دار که سوسن به شرح تو

سر تا به سر زبان شد بر طرف جویبار

غنچه گره گره شد و لطفت گره گشاست

از تو شکفته گردد و بر تو کند نثار

گویی قیامتست که برکرد سر ز خاک

پوسیدگان بهمن و دی مردگان پار

تخمی که مرده بود کنون یافت زندگی

رازی که خاک داشت کنون گشت آشکار

شاخی که میوه داشت همی‌نازد از نشاط

بیخی که آن نداشت خجل گشت و شرمسار

آخر چنین شوند درختان روح نیز

پیدا شود درخت نکوشاخ بختیار

لشکر کشیده شاه بهار و بساخت برگ

اسپر گرفته یاسمن و سبزه ذوالفقار

گویند سر بریم فلان را جو گندنا

آن را ببین معاینه در صنع کردگار

آری چو دررسد مدد نصرت خدا

نمرود را برآید از پشه‌ای دمار

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 12:09 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4360012
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث