به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیر

بی‌رقیبش دادمی من بوسه‌هایی سیر سیر

بس خطاها کرده‌ام دزدیده لیکن آرزوست

با لب ترک خطا روزی خطایی سیر سیر

تا یکی عشرت ببیند چرخ کو هرگز ندید

عشرت کدبانوی با کدخدایی سیر سیر

یک به یک بیگانگان را از میان بیرون کنید

تا کنارم گیرد آن دم آشنایی سیر سیر

دست او گیرم به میدان اندرآیم پای کوب

می‌زنم زان دست با او دست و پایی سیر سیر

ای خوشا روزی که بگشاید قبا را بند بند

تا کشم او را برهنه بی‌قبایی سیر سیر

در فراق شمس تبریزی از آن کاهید تن

تا فزاید جان‌ها را جان فزایی سیر سیر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:41 AM

 

نیشکر باید که بندد پیش آن لب‌ها کمر

خسروی باید که نوشم زان لب شیرین شکر

بلک دریاییست عشق و موج رحمت می‌زند

ابر بفرستد به دوران و به نزدیکان گهر

صد سلام و بندگی ای جان از این مستان بخوان

جام زرین پیش آر و سیم بر ای سیمبر

پشت آنی تو که پشتش از غم و محنت شکست

آب آنی که ندارد هیچ آبی بر جگر

پخته شد نان دلی کز تف عشق تو بسوخت

شد زبردست ابد آن کز تو شد زیر و زبر

زان سر مستانش رست از خنجر قصاب مرگ

که نبودند اندر این سودا چو ساطوری دوسر

می بیار ای عشق بهر جان فرزندان خویش

محو کن اندیشه‌ها را زان شراب چون شرر

دی بدادی آنچ دادی جمع را ای میرداد

بخش امروزینه کو ای هر دمی بخشنده تر

بس کن و پرده دگر زن تا نگردد کس ملول

می پر از باغی به باغی این چنین کن پرشکر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:41 AM

 

در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثیر

گر سماع منکران اندرنگیرد گو مگیر

قسمت حقست قومی در میان آفتاب

پای کوبانند و قومی در میان زمهریر

قسمت حقست قومی در میان آب شور

تلخ و غمگینند و قومی در میان شهد و شیر

نوبت الفقر فخری تا قیامت می‌زنند

تو که داری می‌خور و می‌ده شب و روز ای فقیر

فقر را در نور یزدان جو مجو اندر پلاس

هر برهنه مرد بودی مرد بودی نیز سیر

بانگ مرغان می‌رسد بر می‌فشانی پر و بال

لیک اگر خواهی بپری پای را برکش ز قیر

عقل تو دربند جان و طبع تو دربند نان

مغزها اندر خمار و دست‌ها اندر خمیر

عارفا گر کاهلی آمد قران کاهلان

جاء نصرالله آمد ابشروا جاء البشیر

گرمی خود را دگر جا خرج کردی ای جوان

هر کی آن جا گرم باشد این طرف باشد زحیر

گرمیی با سردیی و سردیی با گرمیی

چونک آن جا گرم بودی سردی این جا ناگزیر

لیک نومیدی رها کن گرمی حق بی‌حدست

پیش این خورشید گرمی ذره‌ای باشد سعیر

همچو مغناطیس می‌کش طالبان را بی‌زبان

بس بود بسیار گفتی ای نذیر بی‌نظیر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:41 AM

 

مرحبا ای جان باقی پادشاه کامیار

روح بخش هر قران و آفتاب هر دیار

این جهان و آن جهان هر دو غلام امر تو

گر نخواهی برهمش زن ور همی‌خواهی بدار

تابشی از آفتاب فقر بر هستی بتاب

فارغ آور جملگان را از بهشت و خوف نار

وارهان مر فاخران فقر را از ننگ جان

در ره نقاش بشکن جمله این نقش و نگار

قهرمانی را که خون صد هزاران ریخته‌ست

ز آتش اقبال سرمد دود از جانش برآر

آن کسی دریابد این اسرار لطفت را که او

بی‌وجود خود برآید محو فقر از عین کار

بی‌کراهت محو گردد جان اگر بیند که او

چون زر سرخست خندان دل درون آن شرار

ای که تو از اصل کان زر و گوهر بوده‌ای

پس تو را از کیمیاهای جهان ننگست و عار

جسم خاک از شمس تبریزی چو کلی کیمیاست

تابش آن کیمیا را بر مس ایشان گمار

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:41 AM

 

سر برآور ای حریف و روی من بین همچو زر

جان سپر کردم ولیکن تیر کم زن بر سپر

این جگر از تیرها شد همچو پشت خارپشت

رحم کردی عشق تو گر عشق را بودی جگر

من رها کردم جگر را هرچ خواهد گو بشو

بر دهانم زن اگر من زین سخن گویم دگر

بنده ساقی عشقم مست آن دردی درد

گوشه‌ای سرمست خفتم فارغم از خیر و شر

گر بیاید غم بگویم آنک غم می‌خورد رفت

رو به بازار و ربابی از برای من بخر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:41 AM

 

مطربا در پیش شاهان چون شدستی پرده دار

برمدار اندر غزل جز پرده‌های شاهوار

بندگانشان دلخوشان و بندگیشان بی‌نشان

خوان‌هاشان بی‌خمیر و باده‌هاشان بی‌خمار

دیده بینای مطلق در میان خلق و حق

از همه خلقش گزیر و بر همه فرمان گزار

همچو خور عالم فروز و همچو گردون سرفراز

هم کلید هشت جنت هم برون از پنج و چار

سجده آرد پیش ایشان بانماز و بی‌نماز

پیش ایشان سبز گردد شوره خاک و سبزه زار

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:41 AM

 

یا ربا این لطف‌ها را از لبش پاینده دار

او همه لطفست جمله یا ربش پاینده دار

ای بسی حق‌ها که دارد بر شب تاریک ماه

ای خدای روز و شب تو بر شبش پاینده دار

هست منزل‌های خوش مر روح را از مذهبش

ای خدایا روح را بر مذهبش پاینده دار

طفل جان در مکتبش استاد استادان شدست

ای خدا این طفل را در مکتبش پاینده دار

لشکر دین را ز شاهم شمس تبریزی ضیاست

ای خدایا تا ابد بر موکبش پاینده دار

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:41 AM

 

عزم رفتن کرده‌ای چون عمر شیرین یاد دار

کرده‌ای اسب جدایی رغم ما زین یاد دار

بر زمین و چرخ روید مر تو را یاران صاف

لیک عهدی کرده‌ای با یار پیشین یاد دار

کرده‌ام تقصیرها کان مر تو را کین آورد

لیک شب‌های مرا ای یار بی‌کین یاد دار

قرص مه را هر شبی چون بر سر بالین نهی

آنک کردی زانوی ما را تو بالین یاد دار

همچو فرهاد از هوایت کوه هجران می‌کنم

ای تو را خسرو غلام و صد چو شیرین یاد دار

بر لب دریای چشمم دیده‌ای صحرای عشق

پر ز شاخ زعفران و پر ز نسرین یاد دار

التماس آتشینم سوی گردون می‌رود

جبرئیل از عرش گوید یا رب آمین یاد دار

شمس تبریزی از آن روزی که دیدم روی تو

دین من شد عشق رویت مفخر دین یاد دار

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:41 AM

 

عرض لشکر می‌دهد مر عاشقان را عشق یار

زندگان آن جا پیاده کشتگان آن جا سوار

عارض رخسار او چون عارض لشکر شدست

زخم چشم و چشم زخم عاشقان را گوش دار

آفتابا شرم دار از روی او در ابر رو

ماه تابان از چنان رخ الحذار و الحذار

چون به لشکرگاه عشق آیی دو دیده وام کن

وانگهان از یک نظر آن وام‌ها را می‌گزار

جز خمار باده جان چشم را تدبیر نیست

باده جان از که گیری زان دو چشم پرخمار

چون تو پای لنگ داری گو پر از خلخال باش

گوش کر را سود نبود از هزاران گوشوار

گر عصا را تو بدزدی از کف موسی چه سود

بازوی حیدر بباید تا براند ذوالفقار

دست عیسی را بگیر و سرمه چوب از وی مدزد

تا ببینی کار دست و تا ببینی دست کار

گر ندانی کرد آن سو زیرزیرک می‌نگر

نی به چشم امتحانی بل به چشم اعتبار

زانک آن سو در نوازش رحمتی جوشیده است

شمس تبریزیش گویم یا جمال کردگار

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:41 AM

 

چون نبینم من جمالت صد جهان خود دیده گیر

چون حدیث تو نباشد سر سر بشنیده گیر

ای که در خوابت ندیده آدم و ذریتش

از کی پرسم وصف حسنت از همه پرسیده گیر

چون نباشم در وصالت ای ز بینایان نهان

در بهشت و حور و دولت تا ابد باشیده گیر

چون نبینم خشم و ناز شکرینت هر دمی

بر سر شاهان معنی مر مرا نازیده گیر

چونک ابر هجر تو ماه تو را پوشیده کرد

صد هزاران در و گوهر بر سرم باریده گیر

چونک مستان را نباشد شمع و شاهد روی تو

صد هزاران خم باده هر طرف جوشیده گیر

خضر بی‌من گر ببیند روی تو ای وای من

ور نبیند آب حیوان هر دمش نوشیده گیر

چون فنا خواهد شدن این ساحره دنیای دون

تخت و بخت و گنج و عالم را به من بخشیده گیر

در ازل جان‌های صدیقان نثار روی تو

چونک رویت را نبینم خود نثاری چیده گیر

این عزیز مصر جانم تا نبیند روی تو

هر دو روزی یوسفی شکرلبی بخریده گیر

ای خروشیده ز دردم سنگ و آهن دم به دم

چون نجست از سنگ و آهن برق بخروشیده گیر

یک شب این دیوانه را مهمان آن زنجیر کن

ور بژولاند سر زلف تو را ژولیده گیر

ور جهان در عشق تو بدگوی من شد باک نیست

صد دروغ و افترا بر صادقی بافیده گیر

با فراقت از دو عالم چون منم مظلومتر

گر بنالد ظالم از مظلوم تو نالیده گیر

چون نلافم شمس تبریز از سگان کوی تو

بر سر شیران عالم مر مرا لافیده گیر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:41 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4365232
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث