به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای تو نگار خانگی خانه درآ از این سفر

پسته لعل برگشا تا نشود گران شکر

ساقی روح چون تویی کشتی نوح چون تویی

تا که تهیست ساغرم خون چه پرست این جگر

طعنه زند مرا ز کین رو صنمی دگر گزین

در دو جهان یکی بگو کو صنمی کجا دگر

آن قلمی که نقش کرد چونک بدید نقش تو

گفت که‌های گم شدم این ملکست یا بشر

جان و جهان چرا چنین عیب و ملامتم کنی

در دل من درآ ببین هر نفسی یکی حشر

عشق بگوید الصلا مایده دو صد بلا

خشک لبی و چشم تر مایده بین ز خشک و تر

چونک چشیدی این دو را جلوه شود بتی تو را

شهره یکی ستاره‌ای بنده او دو صد قمر

فاش بگو که شمس دین خاصبک و شه یقین

در تبریز همچو دین اوست نهان و مشتهر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:29 AM

 

گرم درآ و دم مده باده بیار و غم ببر

ای دل و جان هر طرف چشم و چراغ هر سحر

هم طرب سرشته‌ای هم طلب فرشته‌ای

هم عرصات گشته‌ای پر ز نبات و نیشکر

خیز که رسته خیز شد روز نبات ریز شد

با خردم ستیز شد هین بربا از او خبر

خوش خبران غلام تو رطل گران سلام تو

چون شنوند نام تو یاوه کنند پا و سر

خیز که روز می‌رود فصل تموز می‌رود

رفت و هنوز می‌رود دیو ز سایه عمر

ای بشنیده آه جان باده رسان ز راه جان

پشت دل و پناه جان پیش درآ چو شیر نر

مست و خراب و شاد و خوش می‌گذری ز پنج و شش

قافله را بکش بکش خوش سفریست این سفر

لحظه به لحظه دم به دم می بده و بسوز غم

نوبت تست ای صنم دور توست ای قمر

عقل رباست و دلربا در تبریز شمس دین

آن تبریز چون بصر شمس در اوست چون نظر

گر چه بصر عیان بود نور در او نهان بود

دیده نمی‌شود نظر جز به بصیرتی دگر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:29 AM

 

ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر

دیوانگان را می‌کند زنجیر او دیوانه‌تر

ای عشق شوخ بوالعجب آورده جان را در طرب

آری درآ هر نیم شب بر جان مست بی‌خبر

ما را کجا باشد امان کز دست این عشق آسمان

ماندست اندر خرکمان چون عاشقان زیر و زبر

ای عشق خونم خورده‌ای صبر و قرارم برده‌ای

از فتنه روز و شبت پنهان شدستم چون سحر

در لطف اگر چون جان شوم از جان کجا پنهان شوم

گر در عدم غلطان شوم اندر عدم داری نظر

ما را که پیدا کرده‌ای نی از عدم آورده‌ای

ای هر عدم صندوق تو ای در عدم بگشاده در

هستی خوش و سرمست تو گوش عدم در دست تو

هر دو طفیل هست تو بر حکم تو بنهاده سر

کاشانه را ویرانه کن فرزانه را دیوانه کن

وان باده در پیمانه کن تا هر دو گردد بی‌خطر

ای عشق چست معتمد مستی سلامت می‌کند

بشنو سلام مست خود دل را مکن همچون حجر

چون دست او بشکسته‌ای چون خواب او بربسته‌ای

بشکن خمار مست را بر کوی مستان برگذر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:29 AM

 

رو چشم جان را برگشا در بی‌دلان اندرنگر

قومی چو دل زیر و زبر قومی چو جان بی‌پا و سر

بی‌کسب و بی‌کوشش همه چون دیگ در جوشش همه

بی‌پرده و پوشش همه دل پیش حکمش چون سپر

از باغ و گل دلشادتر وز سرو هم آزادتر

وز عقل و دانش رادتر وز آب حیوان پاکتر

چون ذره‌ها اندر هوا خورشید ایشان را قبا

بر آب و گل بنهاده پا وز عین دل برکرده سر

در موج دریاهای خون بگذشته بر بالای خون

وز موج وز غوغای خون دامانشان ناگشته تر

در خار لیکن همچو گل در حبس ولیکن همچو مل

در آب و گل لیکن چو دل در شب ولیکن چو سحر

باری تو از ارواحشان وز باده و اقداحشان

مستی خوشی از راحشان فارغ شده از خیر و شر

بس کن که هر مرغ ای پسر خود کی خورد انجیر تر

شد طعمه طوطی شکر وان زاغ را چیزی دگر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:29 AM

 

آمد ترش رویی دگر یا زمهریر است او مگر

برریز جامی بر سرش ای ساقی همچون شکر

یا می دهش از بلبله یا خود به راهش کن هله

زیرا میان گلرخان خوش نیست عفریت ای پسر

درده می پیغامبری تا خر نماند در خری

خر را بروید در زمان از باده عیسی دو پر

در مجلس مستان دل هشیار اگر آید مهل

دانی که مستان را بود در حال مستی خیر و شر

ای پاسبان بر در نشین در مجلس ما ره مده

جز عاشقی آتش دلی کآید از او بوی جگر

گر دست خواهی پا دهد ور پای خواهی سر نهد

ور بیل خواهی عاریت بر جای بیل آرد تبر

تا در شراب آغشته‌ام بی‌شرم و بی‌دل گشته‌ام

اسپر سلامت نیستم در پیش تیغم چون سپر

خواهم یکی گوینده‌ای آب حیاتی زنده‌ای

کآتش به خواب اندرزند وین پرده گوید تا سحر

اندر تن من گر رگی هشیار یابی بردرش

چون شیرگیر حق نشد او را در این ره سگ شمر

قومی خراب و مست و خوش قومی غلام پنج و شش

آن‌ها جدا وین‌ها جدا آن‌ها دگر وین‌ها دگر

ز اندازه بیرون خورده‌ام کاندازه را گم کرده‌ام

شدوا یدی شدوا فمی هذا حفاظ ذی السکر

هین نیش ما را نوش کن افغان ما را گوش کن

ما را چو خود بی‌هوش کن بی‌هوش سوی ما نگر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:29 AM

 

ای شاهد سیمین ذقن درده شرابی همچو زر

تا سینه‌ها روشن شود افزون شود نور نظر

کوری هشیاران ده آن جام سلطانی بده

تا جسم گردد همچو جان تا شب شود همچون سحر

چون خواب را درهم زدی درده شراب ایزدی

زیرا نشاید در کرم بر خلق بستن هر دو در

ای خورده جام ذوالمنن تشنیع بیهوده مزن

زیرا که فاز من شکر زیرا که خاب من کفر

ای تو مقیم میکده هم مستی و هم می‌زده

تشنیع‌های بیهده چون می‌زنی ای بی‌گهر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:29 AM

 

انا فتحنا عینکم فاستبصروا الغیب البصر

انا قضینا بینکم فاستبشروا بالمنتصر

باد صبا ای خوش خبر مژده بیاور دل ببر

جانم فدات ای مژده ور بستان تو جانم ماحضر

شمشیرها جوشن شود ویرانه‌ها گلشن شود

چشم جهان روشن شود چون از تو آید یک نظر

ای قهر بی‌دندان شده وی لطف صد چندان شده

جان و جهان خندان شده چون داد جان‌ها را ظفر

هر کس که دیدت ای ضیا وان حضرت باکبریا

بادا ورا شرم از خدا گر او بلافد از هنر

نگذاشت شیر بیشه‌ای از هست ما یک ریشه‌ای

الا که نیم اندیشه‌ای در روز و شب هجران شمر

ای آفرین بر روی شه کز وی خجل شد روی مه

کوران به دیده گفته خه بشنوده لطفش گوش کر

از عشق آن سلطان من وان دارو و درمان من

کی سیر گردد جان من در جان من جوع البقر

ان کان عیشا قد هجر و اختل عقلی من سهر

والله روحی ما نفر والله روحی ما کفر

من ابروش او ماه وش او روز و من همچو شبش

او جان و من چون قالبش حیران از آن خوبی و فر

آه از دعا بی‌سامعی جرم و گنه بی‌شافعی

درد و الم بی‌نافعی رویم چو زر بی‌سیمبر

کی باشد آن در سفته من الحمدلله گفته من

مستطرب و خوش خفته من در سایه‌های آن شجر

تا دیدمی جانان خود من جویمی درمان خود

که گویمش هجران خود بنمایمش خون جگر

ای گوهر بحر بقا چون حق تو بس پنهان لقا

مخدوم شمس الدین را تبریز شهر و مشتهر

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:29 AM

 

حکم البین بموتی و عمد

رضی الصد بحینی و قصد

فتح الدهر عیون حسد

فر آنی بفناکم و حسد

یهرق العشق دماء حقنت

لیس للعشق قریب و ولد

لکن الموت حیاه لکم

لکن الفقر غناء و رغد

سافروا فی سبل العشق معی

لا تخافن ضلالا و رصد

لا یهولنکم بعدکم

دونکم وفد وصال و مدد

فنسیم طرب اولهم

یهب السالک حولا و جلد

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:29 AM

 

یا شبه الطیف لی انت قریب بعید

جمله ارواحنا تغمس فیما ترید

نوبت آدم گذشت نوبت مرغان رسید

طبل قیامت زدند خیز که فرمان رسید

انت لطیف الفعال انت لذیذ المقال

انت جمال الکمال زدت فهل من مزید

از پس دور قمر دولت بگشاد در

دلق برون کن ز سر خلعت سلطان رسید

جاء اوان السرور زال زمان الفتور

لیس لدنیا غرور یا سندی لا تحید

دیو و پری داشت تخت ظلم از آن بود سخت

دیو رها کرد رخت چتر سلیمان رسید

هل طرب یا غلام فاملا کاس المدام

انت بدار السلام ساکن قصر مشید

عشق چه خوش حاکمیست ظالم و بی‌قول نیست

حاجت لاحول نیست دیو مسلمان رسید

یا لمع المشرق مثلک لم یخلق

خذ بیدی ارتقی نحوک انت المجید

عاشق از دست شد نیست شد و هست شد

بلبل جان مست شد سوی گلستان رسید

پرده برانداخت حور جمله جهان همچو طور

زیر و زبر بست نور موسی عمران رسید

هر چه خیال نکوست عشق هیولای اوست

صورت از رشک حق پرده گر جان رسید

هست تنت چون غبار بر سر بادی سوار

چونک جدا گشت باد خاک به ماچان رسید

اعلم ان الغبار مرتفع بالریاح

مثل هوی اختفی وسط صیاح شدید

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:29 AM

 

اگر حریف منی پس بگو که دوش چه بود

میان این دل و آن یار می فروش چه بود

فدیت سیدنا انه یری و یجود

الی البقاء یبلغ من الفناء یذود

اگر به چشم بدیدی جمال ماهم دوش

مرا بگو که در آن حلقه‌های گوش چه بود

معاد کل شرود طغی و منه نی

مثال ظلک ان طال هو الیک یعود

وگر تو با من هم خرقه‌ای و همرازی

بگو که صورت آن شیخ خرقه پوش چه بود

بامر حافظ الله المکان یعی

بمس عاطفه الله الزمان ولود

اگر فقیری و ناگفته راز می‌شنوی

بگو اشارت آن ناطق خموش چه بود

ایا فؤاد فذب فی لظی محبته

ایا حیاه فدومی فقد اتاک خلود

وگر نخفتی و از حال دوش آگاهی

بگو که نیم شب آن نعره و خروش چه بود

ترید جبر جبیر الفؤاد فانکسرن

ترید نحله تاج فلا تنی به سجود

از آنچ جامه و تن پاره پاره می‌کردیم

بیار پارگکی تا که رنگ و بوش چه بود

برغم انفک لا تنکسر کما الحیوان

به نصف وجهک لا تسجدن شبیه یهود

وگر چو یونس رستی ز حبس ماهی و بحر

بگو که معنی آن بحر و موج و جوش چه بود

یقول لیت حبیبی یحبنی کرما

الیس حبک تأثیر حب ود ودود

وگر شناخته‌ای کاصل انس و جان ز کجاست

یکیست اصل پس این وحشت وحوش چه بود

ایا نضاره عیشی بما تهیجنی

متی تقر عیونی و صاحبی مفقود

وگر بدیدی جانی که پشت و رویش نیست

گه تصور عشاق پشت و روش چه بود

لئن سکرت بما قد سقیتنی یا دهر

اکون مثلک لدا لربه لکنود

وگر ز عشق تو سردفتر غرض ماییم

هزار دفتر و پیغام و گفت و گوش چه بود

ادامه مطلب
جمعه 26 خرداد 1396  - 11:29 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4581467
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث