به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

سپاس و شکر خدا را که بندها بگشاد

میان به شکر چو بستیم بند ما بگشاد

به جان رسید فلک از دعا و ناله من

فلک دهان خود اندر ره دعا بگشاد

ز بس که سینه ما سوخت در وفا جستن

ز شرم ما عرق از صورت وفا بگشاد

ادیم روی سهیلیم هر کجا بنمود

غلام چشمه عشقیم هر کجا بگشاد

پس دریچه دل صد در نهانی بود

که بسته بود خدا بنده خدا بگشاد

در این سرا که دو قندیل ماه و خورشیدست

خدا ز جانب دل روزن سرا بگشاد

الست گفت حق و جان‌ها بلی گفتند

برای صدق بلی حق ره بلا بگشاد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:38 PM

 

مها به دل نظری کن که دل تو را دارد

به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد

ز شادی و ز فرح در جهان نمی‌گنجد

دلی که چون تو دلارام خوش لقا دارد

ز آفتاب تو آن را که پشت گرم شود

چرا دلیر نباشد حذر چرا دارد

ز بهر شادی توست ار دلم غمی دارد

ز دست و کیسه توست ار کفم سخا دارد

خیال خوب تو چون وحشیان ز من برمد

که صورتیست تن بنده دست و پا دارد

مرا و صد چو مرا آن خیال بی‌صورت

ز نقش سیر کند عاشق فنا دارد

برهنه خلعت خورشید پوشد و گوید

خنک کسی که ز زربفت او قبا دارد

تنی که تابش خورشید جان بر او آید

گمان مبر که سر سایه هما دارد

بدانک موسی فرعون کش در این شهرست

عصاش را تو نبینی ولی عصا دارد

همی‌رسد به عنان‌های آسمان دستش

که اصبع دل او خاتم وفا دارد

غمش جفا نکند ور کند حلالش باد

به هر چه آب کند تشنه صد رضا دارد

فزون از آن نبود کش کشد به استسقا

در آن زمان دل و جان عاشق سقا دارد

اگر صبا شکند یک دو شاخ اندر باغ

نه هر چه دارد آن باغ از صبا دارد

شراب عشق چو خوردی شنو صلای کباب

ز مقبلی که دلش داغ انبیا دارد

زمین ببسته دهان تاسه مه که می‌داند

که هر زمین به درون در نهان چه‌ها دارد

بهار که بنماید زمین نیشکرت

از آن زمین به درون ماش و لوبیا دارد

چرا چو دال دعا در دعا نمی‌خمد

کسی که از کرمش قبله دعا دارد

چو پشت کرد به خورشید او نمازی نیست

از آنک سایه خود پیش و مقتدا دارد

خموش کن خبر من صمت نجا بشنو

اگر رقیب سخن جوی ما روا دارد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:38 PM

 

هزار جان مقدس فدای روی تو باد

که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد

هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق

که او به دام هوای چو تو شهی افتاد

ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت

که هر یکی ز یکی خوبتر زهی بنیاد

دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر

ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد

بلندبین ز تو گشتست هر دو دیده عشق

ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد

نشسته‌ایم دل و عشق و کالبد پیشت

یکی خراب و یکی مست وان دگر دلشاد

به حکم تست بگریانی و بخندانی

همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد

به باد عشق تو زردیم هم بدان سبزیم

تو راست جمله ولایت تو راست جمله مراد

کلوخ و سنگ چه داند بهار را چه اثر

بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد

درخت را ز برون سوی باد گرداند

درخت دل را باد اندرونست یعنی یاد

به زیر سایه زلفت دلم چه خوش خفته‌ست

خراب و مست و لطیف و خوش و کش و آزاد

چو غیرت تو دلم را ز خواب بجهانید

خمار خیزد و فریاد دردهد فریاد

ولی چو مست کنی مر مرا غلط گردم

گمان برم که امیرم چرا شوم منقاد

به وقت درد بگوییم کای تو و همه تو

چو درد رفت حجابی میان ما بنهاد

در آن زمان که کند عقل عاقبت بینی

ندا ز عشق برآید که هرچ بادا باد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:38 PM

 

ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد

هر آن که توبه کند توبه‌اش قبول مباد

هزار شکر و هزاران سپاس یزدان را

که عشق تو به جهان پر و بال بازگشاد

در آرزوی صباح جمال تو عمری

جهان پیر همی‌خواند هر سحر اوراد

برادری بنمودی شهنشهی کردی

چه داد ماند که آن حسن و خوبی تو نداد

شنیده‌ایم که یوسف نخفت شب ده سال

برادران را از حق بخواست آن شه زاد

که ای خدای اگر عفوشان کنی کردی

وگر نه درفکنم صد فغان در این بنیاد

مگیر یا رب از ایشان که بس پشیمانند

از آن گناه کز ایشان به ناگهان افتاد

دو پای یوسف آماس کرد از شبخیز

به درد آمد چشمش ز گریه و فریاد

غریو در ملکوت و فرشتگان افتاد

که بهر لطف بجوشید و بندها بگشاد

رسید چارده خلعت که هر چهارده تان

پیمبرید و رسولید و سرور عباد

چنین بود شب و روز اجتهاد پیران را

که خلق را برهانند از عذاب و فساد

کنند کار کسی را تمام و برگذرند

که جز خدای نداند زهی کریم و جواد

چو خضر سوی بحار ایلیاس در خشکی

برای گم شدگان می‌کنند استمداد

دهند گنج روان و برند رنج روان

دهند خلعت اطلس برون کنند لباد

بس است باقی این را بگویمت فردا

شب ار چه ماه بود نیست بی‌ظلام و سواد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:38 PM

حبیب کعبه جانست اگر نمی‌دانید

به هر طرف که بگردید رو بگردانید

که جان ویست به عالم اگر شما جسمید

که جان جمله جان‌هاست اگر شما جانید

ندا برآمد امشب که جان کیست فدا

بجست جان من از جا که نقد بستانید

هزار نکته نبشتست عشق بر رویم

ز حال دل چو شما عاشقید برخوانید

چه ساغرست که هر دم به عاشقان آید

شما کشید چنین ساغری که مردانید

که عشق باغ و تماشاست اگر ملول شوید

هواش مرکب تازیست اگر فرومانید

چو آب و نان همه ماهیان ز بحر بود

چو ماهیید چرا عاشق لب نانید

قرابه ایست پر از رنج و نام او جسمست

به سنگ بربزنید و تمام برهانید

چو مرغ در قفسم بهر شمس تبریزی

ز دشمنی قفسم بشکنید و بدرانید

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:38 PM

 

به باغ بلبل از این پس حدیث ما گوید

حدیث خوبی آن یار دلربا گوید

چو باد در سر بید افتد و شود رقصان

خدای داند کو با هوا چه‌ها گوید

چنار فهم کند اندکی ز سوز چمن

دو دست پهن برآرد خوش و دعا گوید

بپرسم از گل کان حسن از که دزدیدی

ز شرم سست بخندد ولی کجا گوید

اگر چه مست بود گل خراب نیست چو من

که راز نرگس مخمور با شما گوید

چو رازها طلبی در میان مستان رو

که راز را سر سرمست بی‌حیا گوید

که باده دختر کرمست و خاندان کرم

دهان کیسه گشادست و از سخا گوید

خصوص باده عرشی ز ذوالجلال کریم

سخاوت و کرم آن مگر خدا گوید

ز شیردانه عارف بجوشد آن شیره

ز قعر خم تن او تو را صلا گوید

چو سینه شیر دهد شیره هم تواند داد

ز سینه چشمه جاریش ماجرا گوید

چو مستتر شود آن روح خرقه باز شود

کلاه و سر بنهد ترک این قبا گوید

چو خون عقل خورد باده لاابالی وار

دهان گشاید و اسرار کبریا گوید

خموش باش که کس باورت نخواهد کرد

که مس بد نخورد آنچ کیمیا گوید

خبر ببر سوی تبریز مفخر آفاق

مگر که مدح تو را شمس دین ما گوید

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:38 PM

 

دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید

مه مصور یار و مه منور عید

چو هر دو سر به هم آورده‌اند در اسرار

هزار وسوسه افکنده‌اند در سر عید

ز موج بحر برقصند خلق همچو صدف

ولیک همچو صدف بی‌خبر ز گوهر عید

ز عید باقی این عید آمده‌ست رسول

چو دل به عید سپاری تو را برد بر عید

به روز عید بگویم دهل چه می‌گوید

اگر تو مردی برجه رسید لشکر عید

قراضه دو که دادی برای حق بنگر

جزای حسن عمل گیر گنج پرزر عید

وگر چو شیشه شکستی ز سنگ صوم و جهاد

می حلال سقا هم بکش ز ساغر عید

از این شکار سوی شاه بازپر چون باز

که درپرید به مژده ز شه کبوتر عید

تو گاو فربه حرصت به روزه قربان کن

که تا بری به تبرک هلال لاغر عید

وگر نکردی قربان عنایت یزدان

امید هست که ذبحش کند به خنجر عید

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:31 PM

 

رسید ساقی جان ما خمار خواب آلود

گرفت ساغر زرین سر سبو بگشود

صلای باده جان و صلای رطل گران

که می‌دهد به خماران به گاه زودازود

زهی صباح مبارک زهی صبوح عزیز

ز شاه جام شراب و ز ما رکوع و سجود

شراب صافی و سلطان ندیم و دولت یار

دگر نیارم گفتن که در میانه چه بود

هر آنک می نخورد بر سرش فروریزد

بگویدش که برو در جهان کور و کبود

در این جهان که در او مرده می‌خورد مرده

نخورد عاقل و ناسود و یک دمی نغنود

چو پاک داشت شکم را رسید باده پاک

زهی شراب و زهی جام و بزم و گفت و شنود

شراب را تو نبینی و مست را بینی

نبینی آتش دل را و خانه‌ها پردود

دل خسان چو بسوزد چه بوی بد آید

دل شهان چو بسوزد فزود عنبر و عود

نبشته بر رخ هر مست رو که جان بردی

نبشته بر لب ساغر که عاقبت محمود

نبشته بر دف مطرب که زهره بنده تو

نبشته بر کف ساقی که طالعت مسعود

بخند موسی عمران به کوری فرعون

بخور خلیل خدا نوش کوری نمرود

بلیس اگر ز شراب خدای مست بدی

ز صد گنه نشدی هیچ طاعتش مردود

خمش کنم که خمش به پیش هشیاران

که خلق خیره شدند و خیالشان افزود

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:31 PM

 

به روح‌های مقدس ز من سلام برید

به عاشقان مقدم ز من پیام برید

به روز وصل چو برقم شب فراق چو ابر

از این دو حال مشوش بگو کدام برید

خدای خصم شما گر به پیش آن خورشید

ز ماه و شمع و ستاره و چراغ نام برید

سیاه کاسه شوی ار ز مطبخ عشقش

به سوی خوان کرم دیگ‌های خام برید

نشان دهم که شما آتش از کجا آرید

ز برق نعل شهنشاه خوش خرام برید

ولیک مرکب تندست هان و هان زنهار

نه زین هلد نه لگام ار شما لگام برید

حیات یابد آن جا را اگر چه مرده برید

حلال گردد آن جا اگر حرام برید

هزار بند چو عشقش ز پای جان بگشاد

مرا دو دست گرفته به آن مقام برید

ز لوح عشق نبشتیم این غزل‌ها را

به شمس مفخر تبریز از این غلام برید

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:31 PM

 

سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند

ز گوهر و لب دریا زبان حجاب کند

بیان حکمت اگر چه شگرف مشعله ایست

ز آفتاب حقایق بیان حجاب کند

جهان کفست و صفات خداست چون دریا

ز صاف بحر کف این جهان حجاب کند

همی‌شکاف تو کف را که تا به آب رسی

به کف بحر بمنگر که آن حجاب کند

ز نقش‌های زمین و ز آسمان مندیش

که نقش‌های زمین و زمان حجاب کند

برای مغز سخن قشر حرف را بشکاف

که زلف‌ها ز جمال بتان حجاب کند

تو هر خیال که کشف حجاب پنداری

بیفکنش که تو را خود همان حجاب کند

نشان آیت حقست این جهان فنا

ولی ز خوبی حق این نشان حجاب کند

ز شمس تبریز ار چه قرضه ایست وجود

قراضه ایست که جان را ز کان حجاب کند

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:31 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4358635
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث