به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گر مرا خار زند آن گل خندان بکشم

ور لبش جور کند از بن دندان بکشم

ور بسوزد دل مسکین مرا همچو سپند

پای کوبان شوم و سوز سپندان بکشم

گر سر زلف چو چوگانش مرا دور کند

همچنین سجده کنان تا بن میدان بکشم

لعل در کوه بود گوهر در قلزم تلخ

از پی لعل و گهر این بخورم آن بکشم

این نبوده‌ست و نباشد که من از طنز و گزاف

گهر از ره ببرم لعل بدخشان بکشم

رخم از خون جگر صدره اطلس پوشید

چه شود گر ز خطا خلعت سلطان بکشم

من چو در سایه آن زلف پریشان جمعم

لازمم نیست که من راه پریشان بکشم

همرهانم همه رفتند سوی رهزن دل

بگشایید رهم تا سوی ایشان بکشم

گر کسی قصه کند بارکشی مجنونی

از درون نعره زند دل که دو چندان بکشم

ور به زندان بردم یوسف من بی‌گنهی

همچو یوسف بروم وحشت زندان بکشم

گر دلم سر کشد از درد تو جان سیر شود

جان و دل تا برود بی‌دل و بی‌جان بکشم

شور و شر در دو جهان افتد از عنبر و مشک

چونک من دامن مشکین تو پنهان بکشم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:03 PM

 

در فروبند که ما عاشق این میکده‌ایم

درده آن باده جان را که سبک دل شده‌ایم

برجه ای ساقی چالاک میان را بربند

به خدا کز سفر دور و دراز آمده‌ایم

برگشا مشک طرب را که ز رشک کف تو

از کف زهره به صد لابه قدح نستده‌ایم

در فروبند و ز رحمت در پنهان بگشا

چاره رطل گران کن که همه می زده‌ایم

زان سبو غسل قیامت بده از وسوسه‌ام

به حق آنک ز آغاز حریفان بده‌ایم

ما همه خفته تو بر ما لگدی چند زدی

برجهیدیم خمارانه در این عربده‌ایم

گر علی الریق تو را باده دهی قاعده نیست

هین بده ما ملک الموت چنین قاعده‌ایم

فلسفی زین بخورد فلسفه‌اش غرق شود

که گمان داشت که ما زان علل فاسده‌ایم

آن نهنگیم که دریا بر ما یک قدح است

ما نه مردان ثرید و عدس و مایده‌ایم

هله خاموش کن و فایده و فضل بهل

که ز فضله فایده فایده‌ایم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:03 PM

 

دل چه خورده‌ست عجب دوش که من مخمورم

یا نمکدان کی دیده‌ست که من در شورم

هر چه امروز بریزم شکنم تاوان نیست

هر چه امروز بگویم بکنم معذورم

بوی جان هر نفسی از لب من می آید

تا شکایت نکند جان که ز جانان دورم

گر نهی تو لب خود بر لب من مست شوی

آزمون کن که نه کمتر ز می انگورم

ساقیا آب درانداز مرا تا گردن

زانک اندیشه چو زنبور بود من عورم

شب گه خواب از این خرقه برون می آیم

صبح بیدار شوم باز در او محشورم

هین که دجال بیامد بگشا راه مسیح

هین که شد روز قیامت بزن آن ناقورم

گر به هوش است خرد رو جگرش را خون کن

ور نه پاره‌ست دلم پاره کن از ساطورم

باده آمد که مرا بیهده بر باد دهد

ساقی آمد به خرابی تن معمورم

روز و شب حامل می گشته که گویی قدحم

بی‌کمر چست میان بسته که گویی مورم

سوی خم آمده ساغر که بکن تیمارم

خم سر خویش گرفته‌ست که من رنجورم

ما همه پرده دریده طلب می رفته

می نشسته به بن خم که چه من مستورم

تو که مست عنبی دور شو از مجلس ما

که دلت را ز جهان سرد کند کافورم

چون تنم را بخورد خاک لحد چون جرعه

بر سر چرخ جهد جان که نه جسمم نورم

نیم آن شاه که از تخت به تابوت روم

خالدین ابدا شد رقم منشورم

اگر آمیخته‌ام هم ز فرح ممزوجم

وگر آویخته‌ام هم رسن منصورم

جام فرعون نگیرم که دهان گنده کند

جان موسی است روان در تن همچون طورم

هله خاموش که سرمست خموش اولیتر

من فغان را چه کنم نی ز لبش مهجورم

شمس تبریز که مشهورتر از خورشید است

من که همسایه شمسم چو قمر مشهورم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:03 PM

 

نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم

به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم

چه کمی درآید آخر به شرابخانه تو

اگر از شراب وصلت ببری ز سر خمارم

چو نیم سزای شادی ز خودم مدار بی‌غم

که در این میان همیشه غم توست غمگسارم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:03 PM

 

دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم

مست بخشایش او گشتم و جان بخشیدم

جهت مهر سلیمان همه تن موم شدم

وز پی نور شدن موم مرا مالیدم

رای او دیدم و رای کژ خود افکندم

نای او گشتم و هم بر لب او نالیدم

او به دست من و کورانه به دستش جستم

من به دست وی و از بی‌خبران پرسیدم

ساده دل بودم و یا مست و یا دیوانه

ترس ترسان ز زر خویش همی‌دزدیدم

از ره رخنه چو دزدان به رز خود رفتم

همچو دزدان سمن از گلشن خود می چیدم

بس کن و راز مرا بر سر انگشت مپیچ

که من از پنجه پیچ تو بسی پیچیدم

شمس تبریز که نور مه و اختر هم از اوست

گر چه زارم ز غمش همچو هلال عیدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:03 PM

 

فلکا بگو که تا کی گله‌های یار گویم

نبود شبی که آیم ز میان کار گویم

ز میان او مقامم کمر است و کوه و صحرا

بجهم از این میان و سخن و کنار گویم

ز فراق گلستانش چو در امتحان خارم

برهم ز خار چون گل سخن از عذار گویم

همه بانگ زاغ آید به خرابه‌های بهمن

برهم از این چو بلبل صفت بهار گویم

گرهی ز نقد غنچه بنهم به پیش سوسن

صفتی ز رنگ لاله به بنفشه زار گویم

بکشد ز کبر دامن دل من چو دلبر آید

بدرد نظر گریبان چو ز انتظار گویم

بنهد کلاه از سر خم خاص خسروانی

بجهد ز مهر ساقی چو من از خمار گویم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 12:03 PM

 

خبری اگر شنیدی ز جمال و حسن یارم

سر مست گفته باشد من از این خبر ندارم

شب و روز می بکوشم که برهنه را بپوشم

نه چنان دکان فروشم که دکان نو برآرم

علمی به دست مستی دو هزار مست با وی

به میان شهر گردان که خمار شهریارم

به چه میخ بندم آن را که فقاع از او گشاید

چه شکار گیرم آن جا که شکار آن شکارم

دهلی بدین عظیمی به گلیم درنگنجد

فر و نور مه بگوید که من اندر این غبارم

به سر مناره اشتر رود و فغان برآرد

که نهان شدم من این جا مکنید آشکارم

شتر است مرد عاشق سر آن مناره عشق است

که مناره‌هاست فانی و ابدی است این منارم

تو پیازهای گل را به تک زمین نهان کن

به بهار سر برآرد که من آن قمرعذارم

سر خنب چون گشادی برسان وظیفه‌ها را

به میان دور ما آ که غلام این دوارم

پی جیب توست این جا همه جیب‌ها دریده

پی سیب توست ای جان که چو برگ بی‌قرارم

همه را به لطف جان کن همه را ز سر جوان کن

به شراب اختیاری که رباید اختیارم

همه پرده‌ها بدران دل بسته را بپران

هله ای تو اصل اصلم به تو است هم مطارم

به خدا که روز نیکو ز بگه بدید باشد

که درآید آفتابش به وصال در کنارم

تو خموش تا قرنفل بکند حکایت گل

بر شاهدان گلشن چو رسید نوبهارم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 11:56 AM

 

دو هزار عهد کردم که سر جنون نخارم

ز تو درشکست عهدم ز تو باد شد قرارم

ز ره زیاده جویی به طریق خیره رویی

بروم که کدخدایم غله بدروم بکارم

همه حل و عقد عالم چو به دست غیب آمد

من بوالفضول معجب تو بگو که بر چه کارم

چو قضا به سخره خواهد که ز سبلتی بخندد

سگ لنگ را بگوید که برس بدان شکارم

چو بر اوش رحم آید خبرش کند که بنشین

بهل اختیار خود را تو به پیش اختیارم

اگرت شکار باید ز منت شکار خوشتر

همه صیدهای جان را به نثار بر تو بارم

نه ز دام من ملالی نه ز جام من وبالی

نه نظیر من جمالی چه غریب و ندره یارم

خمش ار دگر بگویم ز مقالت خوش او

بپرد کبوتر دل سوی اولین مطارم

تبریز و شمس دین شد سبب فروغ اختر

رخ شمس از او منور به فراز سبز طارم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 11:56 AM

 

هذیان که گفت دشمن به درون دل شنیدم

پی من تصوری را که بکرد هم بدیدم

سگ او گزید پایم بنمود بس جفایم

نگزم چو سگ من او را لب خویش را گزیدم

چو به رازهای فردان برسیده‌ام چو مردان

چه بدین تفاخر آرم که به راز او رسیدم

همه عیب از من آمد که ز من چنین فن آمد

که به قصد کزدمی را سوی پای خود کشیدم

چو بلیس کو ز آدم بندید جز که نقشی

من از این بلیس ناکس به خدا که نابدیدم

برسان به همدمانم که من از چه روگرانم

چو گزید مار رانم ز سیه رسن رمیدم

خمشان بس خجسته لب و چشم برببسته

ز رهی که کس نداند به ضمیرشان دویدم

چو ز دل به جانب دل ره خفیه است و کامل

ز خزینه‌های دل‌ها زر و نقره برگزیدم

به ضمیر همچو گلخن سگ مرده درفکندم

ز ضمیر همچو گلشن گل و یاسمن بچیدم

بد و نیک دوستان را به کنایت ار بگفتم

به بهینه پرده آن را چو نساج برتنیدم

چو دلم رسید ناگه به دلی عظیم و آگه

ز مهابت دل او به مثال دل طپیدم

چو به حال خویش شادی تو به من کجا فتادی

پس کار خویشتن رو که نه شیخ و نه مریدم

به سوی تو ای برادر نه مسم نه زر سرخم

ز در خودم برون ران که نه قفل و نه کلیدم

تو بگیر آن چنانک بنگفتم این سخن هم

اگرم به یاد بودی به خدا نمی‌چخیدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 11:56 AM

 

تو ز من ملول گشتی که من از تو ناشتابم

صنما چه می شتابی که بکشتی از شتابم

تو رئیسی و امیری دم و پند کس نگیری

صنما چه زودسیری که ز سیریت خرابم

چه شود اگر زمانی بدهی مرا امانی

که نه سیخ سوزد ای جان نه تبه شود کبابم

چه شود اگر بسازی نشتابی و نتازی

نشود دلم نمازی چو ببرد یار آبم

تو چه عاشق فراقی چه ملولی و چه عاقی

ز کف جز تو ساقی ندهد طرب شرابم

بتپد دلم که ناگه برود به حجره آن مه

چو نهان شد آفتابم به دو دیده چون سحابم

به کمی چو ذره‌هایم من اگر گشاده پایم

چه کنم وفا ندارد به طلوع آفتابم

عجب آسمان چه بارد که زمین مطیع نبود

تو هر آنچ پیشم آری چه کنم که برنتابم

تو چو من اگر بجویی به شمار خاک یابی

چو تویی اگر بجویم به چراغ‌ها نیابم

نفسی وجود دارم که تو را سجود آرم

که سجود توست جانا دعوات مستجابم

تو بگفتیم که دل را ز جهانیان فروشو

دل خود چگونه شویم چو ببرد هجرت آبم

صنما چو من کم آید به کمی و جان سپاری

که ز رشک دل کبابم و به اشک چون سحابم

به سحر تویی صبوحم به سفر تویی فتوحم

به بدل تویی بهشتم به عمل تویی ثوابم

تو چو بوبک ربابی به ستیزه تن زدستی

من خسته از ستیزت به نفیر چون ربابم

تو نه آن شکرجوابی که جواب من نیایی

مگر احمقم گرفتی که سکوت شد جوابم

ادامه مطلب
چهارشنبه 31 خرداد 1396  - 11:56 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4288862
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث