به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چه پادشاست که از خاک پادشا سازد

ز بهر یک دو گدا خویشتن گدا سازد

باقرضواالله کدیه کند چو مسکینان

که تا تو را بدهد ملک و متکا سازد

به مرده برگذرد مرده را حیات دهد

به درد درنگرد درد را دوا سازد

چو باد را فسراند ز باد آب کند

چو آب را بدهد جوش از او هوا سازد

نظر مکن به جهان خوار کاین جهان فانیست

که او به عاقبتش عالم بقا سازد

ز کیمیا عجب آید که زر کند مس را

مسی نگر که به هر لحظه کیمیا سازد

هزار قفل گر هست بر دلت مهراس

دکان عشق طلب کن که دلگشا سازد

کسی که بی‌قلم و آلتی به بتخانه

هزار صورت زیبا برای ما سازد

هزار لیلی و مجنون ز بهر ما برساخت

چه صورتست که بهر خدا خدا سازد

گر آهنست دل تو ز سختی‌اش مگری

که صیقل کرمش آینه صفا سازد

ز دوستان چو ببری به زیر خاک روی

ز مار و مور حریفان خوش لقا سازد

نه مار را مدد و پشت دار موسی ساخت

نه لحظه لحظه ز عین جفا وفا سازد

درون گور تن خود تو این زمان بنگر

که دم به دم چه خیالات دلربا سازد

چو سینه بازشکافی در او نبینی هیچ

که تا زنخ نزند کس که او کجا سازد

مثل شدست که انگور خور ز باغ مپرس

که حق ز سنگ دو صد چشمه رضا سازد

درون سنگ بجویی ز آب اثر نبود

ز غیب سازد نه از پستی و علا سازد

ز بی‌چگونه و چون آمد این چگونه و چون

که صد هزار بلی گو خود از او لا سازد

دو جوی نور نگر از دو پیه پاره روان

عجب مدار عصا را که اژدها سازد

در این دو گوش نگر کهربای نطق کجاست

عجب کسی که ز سوراخ کهربا سازد

سرای را بدهد جان و خواجه ایش کند

چو خواجه را بکشد باز از او سرا سازد

اگر چه صورت خواجه به زیر خاک شدست

ضمیر خواجه وطنگه ز کبریا سازد

به چشم مردم صورت پرست خواجه برفت

ولیک خواجه ز نقش دگر قبا سازد

خموش کن به زبان مدحت و ثنا کم گوی

که تا خدای تو را مدحت و ثنا سازد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:31 PM

 

بر آستانه اسرار آسمان نرسد

به بام فقر و یقین هیچ نردبان نرسد

گمان عارف در معرفت چو سیر کند

هزار اختر و مه اندر آن گمان نرسد

کسی که جغدصفت شد در این جهان خراب

ز بلبلان ببرید و به گلستان نرسد

هر آن دلی که به یک دانگ جو جوست ز حرص

به دانک بسته شود جان او به کان نرسد

علف مده حس خود را در این مکان ز بتان

که حس چو گشت مکانی به لامکان نرسد

که آهوی متأنس بماند از یاران

به لاله زار و به مرعای ارغوان نرسد

به سوی عکه روی تا به مکه پیوندی

برو محال مجو کت همین همان نرسد

پیاز و سیر به بینی بری و می‌بویی

از آن پیاز دم ناف آهوان نرسد

خموش اگر سر گنجینه ضمیرستت

که در ضمیر هدی دل رسد زبان نرسد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:31 PM

 

مده به دست فراقت دل مرا که نشاید

مکش تو کشته خود را مکن بتا که نشاید

مرا به لطف گزیدی چرا ز من برمیدی

ایا نموده وفاها مکن جفا که نشاید

بداد خازن لطفت مرا قبای سعادت

برون مکن ز تن من چنین قبا که نشاید

مثال دل همه رویی قفا نباشد دل را

ز ما تو روی مگردان مده قفا که نشاید

حدیث وصل تو گفتم بگفت لطف تو کری

ز بعد گفتن آری مگو چرا که نشاید

تو کان قند و نباتی نبات تلخ نگوید

مگوی تلخ سخن‌ها به روی ما که نشاید

بیار آن سخنانی که هر یکیست چو جانی

نهان مکن تو در این شب چراغ را که نشاید

غمت که کاهش تن شد نه در تنست نه بیرون

غم آتشیست نه در جا مگو کجا که نشاید

دلم ز عالم بی‌چون خیالت از دل از آن سو

میان این دو مسافر مکن جدا که نشاید

مبند آن در خانه به صوفیان نظری کن

مخور به رنج به تنها بگو صلا که نشاید

دلا بخسب ز فکرت که فکر دام دل آمد

مرو به جز که مجرد بر خدا که نشاید

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:31 PM

 

چو درد گیرد دندان تو عدو گردد

زبان تو به طبیبی بگرد او گردد

یکی کدو ز کدوها اگر شکست آرد

شکسته بند همه گرد آن کدو گردد

ز صد سبو چو سبوی سبوگری برد آب

همیشه خاطر او گرد آن سبو گردد

شکستگان تویم ای حبیب و نیست عجب

تو پادشاهی و لطف تو بنده جو گردد

به قند لطف تو کاین لطف‌ها غلام ویند

که زهر از او چو شکر خوب و خوب خو گردد

اگر حلاوت لاحول تو به دیو رسد

فرشته خو شود آن دیو و ماه رو گردد

عنایتت گنهی را نظر کند به رضا

چو طاعت آن گنه از دل گناه شو گردد

پلید پاک شود مرده زنده مار عصا

چو خون که در تن آهوست مشک بو گردد

رونده‌ای که سوی بی‌سوییش ره دادی

کجا چو خاطر گمراه سو به سو گردد

تو جان جان جهانی و نام تو عشق است

هر آنک از تو پری یافت بر علو گردد

خمش که هر کی دهانش ز عشق شیرین شد

روا نباشد کو گرد گفت و گو گردد

خموش باش که آن کس که بحر جانان دید

نشاید و نتواند که گرد جو گردد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:31 PM

 

شدم ز عشق به جایی که عشق نیز نداند

رسید کار به جایی که عقل خیره بماند

هزار ظلم رسیده ز عقل گشت رهیده

چو عقل بسته شد این جا بگو کیش برهاند

دلا مگر که تو مستی که دل به عقل ببستی

که او نشست نیابد تو را کجا بنشاند

متاع عقل نشانست و عشق روح فشانست

که عشق وقت نظاره نثار جان بفشاند

هزار جان و دل و عقل گر به هم تو ببندی

چو عشق با تو نباشد به روزنش نرساند

به روی بت نرسی تو مگر به دام دو زلفش

ولیک کوشش می‌کن که کوششت بپزاند

چو باز چشم تو را بست دست اوست گشایش

ولی به هر سر کویی تو را چو کبک دواند

هر آنک بالش دارد ز آستان عنایت

غلام خفتن اویم که هیچ خفته نماند

میانه گیرد آهو میانه دل شیری

هزار آهوی دیگر ز شیر او برهاند

چو در درونه صیاد مرغ یافت قبولی

هزار مرغ گرفته ز دام او بپراند

هر آن دلی که به تبریز و شمس دین شده باشد

چو شاه ماه به میدان چرخ اسب دواند

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:31 PM

 

گرفت خشم ز بستان سرخری و برون شد

چو زشت بود به صورت به خوی زشت فزون شد

چون دل سیاه بد و قلب کوره دید و سیه شد

چو قازغان تهی بد به کنج خانه نگون شد

چو ژیوه بود به جنبش نبود زنده اصلی

نمود جنبش عاریه بازرفت و سکون شد

نیافت صیقل احمد ز کفر بولهب ار چه

ز سرکشی و ز مکرش دلش قنینه خون شد

فروکشم به نمد در چو آینه رخ فکرت

چو آینه بنمایم کی رام شد کی حرون شد

منم که هجو نگویم به جز خواطر خود را

که خاطرم نفسی عقل گشت و گاه جنون شد

مرا درونه تو شهری جدا شمر به سر خود

به آب و گل نشد آن شهر من به کن فیکون شد

سخن ندارم با نیک و بد من از بیرون

که آن چه کرد و کجا رفت و این ز وسوسه چون شد

خموش کن که هجا را به خود کشد دل نادان

همیشه بود نظرهای کژنگر نه کنون شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:31 PM

 

اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد

تو هم به صلح گرایی اگر خدا بگمارد

هزاران عاشق داری به جان و دل نگرانت

که تا سعادت و دولت که را به تخت برآرد

ز عشق عاشق مفلس عجب فتند لئیمان

که آنچ رشک شهان شد گدا امید چه دارد

عجب مدار ز مرده که از خدا طلبد جان

عجب مدار ز تشنه که دل به آب سپارد

عجب مدار ز کوری که نور دیده بجوید

و یا ز چشم اسیری که اشک غربت بارد

ز بس دعا که بکردم دعا شدست وجودم

که هر که بیند رویم دعا به خاطر آرد

سلام و خدمت کردم مرا بگفت که چونی

مهم مس چه برآید چو کیمیا نگذارد

چگونه باشد صورت به وفق فکر مصور

چگونه می‌شود انگور گر کفش نفشارد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:31 PM

 

ز باد حضرت قدسی بنفشه زار چه می‌شد

درخت‌های حقایق از آن بهار چه می‌شد

دل از دیار خلایق بشد به شهر حقایق

خدای داند کاین دل در آن دیار چه می‌شد

ز های و هوی حریفان ز نای و نوش ظریفان

هوای نور صبوح و شراب نار چه می‌شد

هزار بلبل مست و هزار عاشق بی‌دل

در آن مقام تحیر ز روی یار چه می‌شد

چو عشق در بر سیمین کشید عاشق خود را

ز بوسه‌های چو شکر در آن کنار چه می‌شد

در آن طرف که ز مستی تو گل ز خار ندانی

عجب که گل چه چشید و عجب که خار چه می‌شد

میان خلعت جانان قبول عشق خرامان

به بارگاه تجلی ز کار و بار چه می‌شد

به باد و آتش و آب و به خاک عشق درآمد

به نور یک نظر عشق هر چهار چه می‌شد

چو شمس مفخر تبریز زد آتشی به درختی

ز شعله‌های لطیفش درخت و بار چه می‌شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:31 PM

 

اگر دمی بنوازد مرا نگار چه باشد

گر این درخت بخندد از آن بهار چه باشد

وگر به پیش من آید خیال یار که چونی

حیات نو بپذیرد تن نزار چه باشد

شکار خسته اویم به تیر غمزه جادو

گرم به مهر بخواند که ای شکار چه باشد

چو کاسه بر سر آبم ز بی‌قراری عشقش

اگر رسم به لب دوست کوزه وار چه باشد

کنار خاک ز اشکم چو لعل و گوهر پر شد

اگر به وصل گشاید دمی کنار چه باشد

بگفت چیست شکایت هزار بار گشادم

ز بهر ماهی جان را هزار بار چه باشد

من از قطار حریفان مهار عقل گسستم

به پیش اشتر مستش یکی مهار چه باشد

اگر مهار گسستم وگرچه بار فکندم

یکی شتر کم گیری از این قطار چه باشد

دلم به خشم نظر می‌کند که کوته کن هین

اگر بجست یکی نکته از هزار چه باشد

چو احمدست و ابوبکر یار غار دل و عشق

دو نام بود و یکی جان دو یار غار چه باشد

انار شیرین گر خود هزار باشد وگر یک

چو شد یکی به فشردن دگر شمار چه باشد

خمار و خمر یکستی ولی الف نگذارد

الف چو شد ز میانه ببین خمار چه باشد

چو شمس مفخر تبریز ماه نو بنماید

در آن نمایش موزون ز کار و بار چه باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:31 PM

 

اگر دمی بنوازد مرا نگار چه باشد

گر این درخت بخندد از آن بهار چه باشد

وگر به پیش من آید خیال یار که چونی

حیات نو بپذیرد تن نزار چه باشد

شکار خسته اویم به تیر غمزه جادو

گرم به مهر بخواند که ای شکار چه باشد

چو کاسه بر سر آبم ز بی‌قراری عشقش

اگر رسم به لب دوست کوزه وار چه باشد

کنار خاک ز اشکم چو لعل و گوهر پر شد

اگر به وصل گشاید دمی کنار چه باشد

بگفت چیست شکایت هزار بار گشادم

ز بهر ماهی جان را هزار بار چه باشد

من از قطار حریفان مهار عقل گسستم

به پیش اشتر مستش یکی مهار چه باشد

اگر مهار گسستم وگرچه بار فکندم

یکی شتر کم گیری از این قطار چه باشد

دلم به خشم نظر می‌کند که کوته کن هین

اگر بجست یکی نکته از هزار چه باشد

چو احمدست و ابوبکر یار غار دل و عشق

دو نام بود و یکی جان دو یار غار چه باشد

انار شیرین گر خود هزار باشد وگر یک

چو شد یکی به فشردن دگر شمار چه باشد

خمار و خمر یکستی ولی الف نگذارد

الف چو شد ز میانه ببین خمار چه باشد

چو شمس مفخر تبریز ماه نو بنماید

در آن نمایش موزون ز کار و بار چه باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:31 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4358631
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث