به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای دل اگر کم آیی کارت کمال گیرد

مرغت شکار گردد صید حلال گیرد

مه می‌دود چو آیی در ظل آفتابی

بدری شود اگر چه شکل هلال گیرد

در دل مقام سازد همچون خیال آن کس

کاندر ره حقیقت ترک خیال گیرد

کو آن خلیل گویا وجهت وجه حقا

وان جان گوشمالی کو پای مال گیرد

این گنده پیر دنیا چشمک زند ولیکن

مر چشم روشنان را از وی ملال گیرد

گر در برم کشد او از ساحری و شیوه

اندر برش دل من کی پر و بال گیرد

گلگونه کرده است او تا روی چون گلم را

بویش تباه گردد رنگش زوال گیرد

رخ بر رخش منه تو تا رویت از شهنشه

مانند آفتابی نور جلال گیرد

چه جای آفتابی کز پرتو جمالش

صد آفتاب و مه را بر چرخ حال گیرد

شویان اولینش بنگر که در چه حالند

آن کاین دلیل داند نی آن دلال گیرد

ای صد هزار عاقل او در جوال کرده

کو عقل کاملی تا ترک جوال گیرد

خطی نوشت یزدان بر خد خوش عذاران

کز خط سیه‌تر است او کاین خط و خال گیرد

از ابر خط برون آ وز خال و عم جدا شو

تا مه ز طلعت تو هر شام فال گیرد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:19 PM

 

لطفی نماند کان صنم خوش لقا نکرد

ما را چه جرم اگر کرمش با شما نکرد

تشنیع می‌زنی که جفا کرد آن نگار

خوبی که دید در دو جهان کو جفا نکرد

عشقش شکر بس است اگر او شکر نداد

حسنش همه وفاست اگر او وفا نکرد

بنمای خانه‌ای که از او نیست پرچراغ

بنمای صفه‌ای که رخش پرصفا نکرد

این چشم و آن چراغ دو نورند هر یکی

چون آن به هم رسید کسیشان جدا نکرد

چون روح در نظاره فنا گشت این بگفت

نظاره جمال خدا جز خدا نکرد

هر یک از این مثال بیانست و مغلطه است

حق جز ز رشک نام رخش والضحی نکرد

خورشیدروی مفخر تبریز شمس دین

بر فانیی نتافت که آن را بقا نکرد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:19 PM

 

قومی که بر براق بصیرت سفر کنند

بی ابر و بی‌غبار در آن مه نظر کنند

در دانه‌های شهوتی آتش زنند زود

وز دامگاه صعب به یک تک عبر کنند

از خارخار این گر طبع آن طرف روند

بزم و سرای گلشن جای دگر کنند

بر پای لولیان طبیعت نهند بند

شاهان روح زو سر از این کوی درکنند

پای خرد ببسته و اوباش نفس را

دستی چنین گشاده که تا شور و شر کنند

اجزای ما بمرده در این گورهای تن

کو صور عشق تا سر از این گور برکنند

مسیست شهوت تو و اکسیر نور عشق

از نور عشق مس وجود تو زر کنند

انصاف ده که با نفس گرم عشق او

سردا جماعتی که حدیث هنر کنند

چون صوفیان گرسنه در مطبخ خرد

آیند و زله‌های گران مایه جز کنند

زاغان طبع را تو ز مردار روزه ده

تا طوطیان شوند و شکار شکر کنند

در ظل میرآب حیات شکرمزاج

شاید که آتشان طبیعت شرر کنند

از رشک نورها است که عقل کمال را

از غیرت ملاحت او کور و کر کنند

جز حق اگر به دیدن او غمزه‌ای کند

آن دیده را به مهر ابد بی‌خبر کنند

فخر جهان و دیده تبریز شمس دین

کاجزای خاک از گذرش زیب و فر کنند

اندر فضای روح نیابند مثل او

گر صد هزار بارش زیر و زبر کنند

خالی مباد از سر خورشید سایه‌اش

تا روز را به دور حوادث سپر کنند

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:19 PM

 

نی دیده هر دلی را دیدار می‌نماید

نی هر خسیس را شه رخسار می‌نماید

الا حقیر ما را الا خسیس ما را

کز خار می‌رهاند گلزار می‌نماید

دود سیاه ما را در نور می‌کشاند

زهد قدیم ما را خمار می‌نماید

هرگز غلام خود را نفروشد و نبخشد

تا چیست اینک او را بازار می‌نماید

شیریست پور آدم صندوق عالم اندر

صندوق درشدست او بیمار می‌نماید

روزی که او بغرد صندوق را بدرد

کاری نماید اکنون بی‌کار می‌نماید

صدیق با محمد بر هفت آسمانست

هر چند کو به ظاهر در غار می‌نماید

یکیست عشق لیکن هر صورتی نماید

وین احولان خس را دوچار می‌نماید

جمله گلست این ره گر ظاهرش چو خارست

نور از درخت موسی چون نار می‌نماید

آب حیات آمد وین بانگ سیلابست

گفتار نیست لیکن گفتار می‌نماید

سوگند خورده بودم کز دل سخن نگویم

دل آینه‌ست و رو را ناچار می‌نماید

شمس الحقی که نورش بر آینه‌ست تابان

در جنبش این و آن را دیوار می‌نماید

هر طبله که گشایم زان قند بی‌کرانست

کان را به نوع دیگر عطار می‌نماید

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:19 PM

 

وقتی خوشست ما را لابد نبید باید

وقتی چنین به جانی جامی خرید باید

ما را نبید و باده از خم غیب آید

ما را مقام و مجلس عرش مجید باید

هر جا فقیر بینی با وی نشست باید

هر جا زحیر بینی از وی برید باید

بگریز از آن فقیری کو بند لوت باشد

ما را فقیر معنی چون بایزید باید

از نور پاک چون زاد او باز پاک خواهد

و آنک از حدث بزاید او را پلید باید

اما چو قلب و نیکو ماننده‌اند با هم

پیش چراغ یزدان آن را گزید باید

بر دل نهاد قفلی یزدان و ختم کردش

از بهر فتح این در در غم طپید باید

سگ چون به کوی خسبد از قفل در چه باکش

اصحاب خانه‌ها را فتح کلید باید

سالی دو عید کردن کار عوام باشد

ما صوفیان جان را هر دم دو عید باید

جان گفت من مریدم زاینده جدیدم

زایندگان نو را رزق جدید باید

ما را از آن مفازه عیشیست تازه تازه

آن را که تازه نبود او را قدید باید

ای آمده چو سردان اندر سماع مردان

زنده ز شخص مرده آخر بدید باید

گر زانک چوب خشکی جز ز آتشی نخنبی

ور زانک شاخ سبزی آخر خمید باید

آن ذوق را گرفتم پستان مادر آمد

بنهاد در دهانت آخر مکید باید

خامش که در فصاحت عمر عزیز بردی

در روضه خموشان چندی چرید باید

ای شمس حق تبریز در گفتنم کشیدی

روزی دو در خموشی دم درکشید باید

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:19 PM

 

برجه ز خواب و بنگر نک روز روشن آمد

دل را ز خواب برکن هنگام رفتن آمد

تا کی اشارت آید تو ناشنوده آری

ترسم که عشق گوید کاین خواجه کودن آمد

رفتند خوشه چینان وین خوشه چین نشسته

کز ثقل و از گرانی چون تل خرمن آمد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:19 PM

 

گفتی که در چه کاری با تو چه کار ماند

کاری که بی‌تو گیرم والله که زار ماند

گر خمر خلد نوشم با جام‌های زرین

جمله صداع گردد جمله خمار ماند

در کارگاه عشقت بی‌تو هر آنچ بافم

والله نه پود ماند والله نه تار ماند

تو جوی بی‌کرانی پیشت جهان چو پولی

حاشا که با چنین جو بر پل گذار ماند

عالم چهار فصلست فصلی خلاف فصلی

با جنگ چار دشمن هرگز قرار ماند

پیش آ بهار خوبی تو اصل فصل‌هایی

تا فصل‌ها بسوزد جمله بهار ماند

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:19 PM

 

گفتم مکن چنین‌ها ای جان چنین نباشد

غم قصد جان ما کرد گفتا خود این نباشد

غم خود چه زهره دارد تا دست و پا برآرد

چون خرده‌اش بسوزم گر خرده بین نباشد

غم ترسد و هراسد ما را نکو شناسد

صد دود از او برآرم گر آتشین نباشد

غم خصم خویش داند هم حد خویش داند

در خدمت مطیعان جز چون زمین نباشد

چون تو از آن مایی در زهر اگر درآیی

کی زهر زهره دارد تا انگبین نباشد

در عین دود و آتش باشد خلیل را خوش

آن را خدای داند هر کس امین نباشد

هر کس که او امین شد با غیب همنشین شد

هر جنس جنس خود را چون همنشین نباشد

ای دست تو منور چون موسی پیمبر

خواهم که دست موسی در آستین نباشد

زیرا گل سعادت بی‌روی تو نروید

ایاک نعبد ای جان بی‌نستعین نباشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:19 PM

 

عید آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد

هر مرده‌ای ز گوری برجست و پیشش آمد

دل را زبان بباید تا جان به چنگش آرد

جان پاکشان بیاید کان یار سرکش آمد

جان غرق شهد و شکر از منبع نباتش

مه در میان خرمن زان ترک مه وش آمد

خاک از فروغ نفخش قبله فرشته آمد

کب از جوار آتش همطبع آتش آمد

جان و دل فرشته جفت هوای حق شد

گردون فرشتگان را زان روی مفرش آمد

نر باش و صیقلی کن دل را و نقش برخوان

بی نقش و بی‌جهات این شش سو منقش آمد

آن لعل را در آخر در جیب خویش یابی

بر جیب پاک جیبان نورش مر شش آمد

ز افیون شربت او سرمست خفت بدعت

ز استون رحمت او دولت منعش آمد

ای هوشمند گوشی کو را کشید دستش

وی روسپید رویی کز وی مخمش آمد

خاموش پنج نوبت مشنو ز آسمانی

کان آسمان برون این پنج و این شش آمد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:19 PM

 

جز لطف و جز حلاوت خود از شکر چه آید

جز نور بخش کردن خود از قمر چه آید

جز رنگ‌های دلکش از گلستان چه خیزد

جز برگ و جز شکوفه از شاخ تر چه آید

جز طالع مبارک از مشتری چه یابی

جز نقدهای روشن از کان زر چه آید

آن آفتاب تابان مر لعل را چه بخشد

وز آب زندگانی اندر جگر چه آید

از دیدن جمالی کو حسن آفریند

بالله یکی نظر کن کاندر نظر چه آید

ماییم و شور مستی مستی و بت پرستی

زین سان که ما شدستیم از ما دگر چه آید

مستی و مستتر شو بی‌زیر و بی‌زبر شو

بی خویش و بی‌خبر شو خود از خبر چه آید

چیزی ز ماست باقی مردانه باش ساقی

درده می رواقی زین مختصر چه آید

چون گل رویم بیرون با جامه‌های گلگون

مجنون شویم مجنون از خواب و خور چه آید

ای شه صلاح دین تو بیرون مشو ز صورت

بنما فرشتگان را تو کز بشر چه آید

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:19 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4368151
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث