به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

سفره کهنه کجا درخور نان تو بود

خرمگس هم ز کجا صاحب خوان تو بود

در زمانی که بگویی هله هان تان چه کمست

کو زبانی که مجابات زبان تو بود

گر سیه روی بود زنگی و هندوی توست

چه غمست از سیهی چونک از آن تو بود

ببری در خم خویش و خوش و یک رنگ کنی

تا همه روح بود فر و نشان تو بود

ترس را سر ببر و گردن تعظیم بزن

در مقامی که عطاها و امان تو بود

ما همه بر سر راهیم و جهانی گذرست

چشم روشن نفسی کان ز جهان تو بود

دل اگر بی‌ادبی کرد بر این صبر مگیر

طعمش بد که در این جنگ عوان تو بود

سگ به هر سو که چخد نعره به کوی تو زند

شیرگیرش که بود تا که زیان تو بود

هین صبوحست بده می که همه مخموریم

تا که جان یک نفسی مست ضمان تو بود

در قدح درنگری زود فرح بخش شود

گرگ چون دید سگ کهف شبان تو بود

همه خفتند و دو مخمور چنین بیدارند

نظری کن سوی خم‌ها که نهان تو بود

سر و پا مست شود هر چه تو خواهی بشود

برسد چون نرسد چونک رسان تو بود

هله درویش بخور نک قدح زفت رسید

سست بودن چه بود چونک اوان تو بود

هله امروز نشستیم به عشرت تا شب

چه کم آید می و مطرب چو بیان تو بود

خاک بر سر همه را دامن این دولت گیر

چو بر این خاک نشستی همه آن تو بود

می او خور همه او شو سر شش گوش مباش

مطلب که دو سه خر گوش کشان تو بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:00 PM

 

گر نخسبی ز تواضع شبکی جان چه شود

ور نکوبی به درشتی در هجران چه شود

ور به یاری و کریمی شبکی روز آری

از برای دل پرآتش یاران چه شود

ور دو دیده به تماشای تو روشن گردد

کوری دیده ناشسته شیطان چه شود

ور بگیرد ز بهاران و ز نوروز رخت

همه عالم گل و اشکوفه و ریحان چه شود

آب حیوان که نهفته‌ست و در آن تاریکیست

پر شود شهر و کهستان و بیابان چه شود

ور بپوشند و بیابند یکی خلعت نو

این غلامان و ضعیفان ز تو سلطان چه شود

ور سواره تو برانی سوی میدان آیی

تا شود گوشه هر سینه چو میدان چه شود

دل ما هست پریشان تن تیره شده جمع

صاف اگر جمع شود تیره پریشان چه شود

به ترازو کم از آنیم که مه با ما نیست

بهر ما گر برود ماه به میزان چه شود

چون عزیر و خر او را به دمی جان بخشید

گر خر نفس شود لایق جولان چه شود

بر سر کوی غمت جان مرا صومعه ایست

گر نباشد قدمش بر که لبنان چه شود

هین خمش باش و بیندیش از آن جان غیور

جمع شو گر نبود حرف پریشان چه شود

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:00 PM

 

ننگ عالم شدن از بهر تو ننگی نبود

با دل مرده دلان حاجت جنگی نبود

عشق شیرینی جانست و همه چاشنی است

چاشنی و مزه را صورت و رنگی نبود

عشق شاخیست ز دریا که درآید در دل

جای دریا و گهر سینه تنگی نبود

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو

کاندر این بحر تو را خوف نهنگی نبود

صورت هر دو جهان جمله ز آیینه عشق

بنماید چو که بر آینه زنگی نبود

کار روبه نبود عشق که هر روبه را

حمله شیر نر و کبر پلنگی نبود

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:00 PM

 

وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد

مرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد

سیه آن روز که بی‌نور جمالت گذرد

هیچ از مطبخ تو کاسه و خوانی نرسد

وای آن دل که ز عشق تو در آتش نرود

همچو زر خرج شود هیچ به کانی نرسد

سخن عشق چو بی‌درد بود بر ندهد

جز به گوش هوس و جز به زبانی نرسد

مریم دل نشود حامل انوار مسیح

تا امانت ز نهانی به نهانی نرسد

حس چو بیدار بود خواب نبیند هرگز

از جهان تا نرود دل به جهانی نرسد

غفلت مرگ زد آن را که چنان خشک شدست

از غم آنک ورا تره به نانی نرسد

این زمان جهد بکن تا ز زمان بازرهی

پیش از آن دم که زمانی به زمانی نرسد

هر حیاتی که ز نان رست همان نان طلبد

آب حیوان به لب هر حیوانی نرسد

تیره صبحی که مرا از تو سلامی نرسد

تلخ روزی که ز شهد تو بیانی نرسد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:00 PM

 

ز اول روز که مخموری مستان باشد

شیخ را ساغر جان در کف دستان باشد

پیش او ذره صفت هر سحری رقص کنیم

این چنین عادت خورشیدپرستان باشد

تا ابد این رخ خورشید سحر در سحرست

تا دل سنگ از او لعل بدخشان باشد

ای صلاح دل و دین تو ز برون جهتی

تا چنین شش جهت از نور تو رخشان باشد

بنده عشق تو در عشق کجا سرد شود

چون صلاح دل و دین آتش سوزان باشد

تو رضای دل او جو اگرت دل باید

دل او چون طلبد آنک گران جان باشد

ای بس ایمان که شود کفر چو با او نبود

ای بسی کفر که از دولتش ایمان باشد

گلخنی را چو ببینی به دل و روی سیاه

هر چه از کان گهر گوید بهتان باشد

شمس تبریز تو سلطان همه خوبانی

هم جمال تو مگر یوسف کنعان باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:00 PM

 

وقت آن شد که ز خورشید ضیایی برسد

سوی زنگی شب از روم لوایی برسد

به برهنه شده عشق قبایی بدهند

وز شکرخانه آن دوست نوایی برسد

این همه کاسه زرین ز بر خوان فلک

بهر آنست که یک روز صلایی برسد

بره و خوشه گردون ز برای خورش است

تا ز خرمنگه آن ماه عطایی برسد

عاشقان را که جز این عشق غذایی دگرست

کاسه کدیه ایشان به ابایی برسد

نوخرانی که رهیدند ز بازار کهن

کهنه کاسد ایشان به بهایی برسد

مه پرستان که ستاره همه شب می‌شمرند

آخر این کوشش و اومید به جایی برسد

رو ترش کرده چو ابری که ببارید جفا

از وفا رست جفا هم به وفایی برسد

آنک دانست یقین مادر گل‌ها خارست

همچو گل خندد چون خار جفایی برسد

خضری گرد جهان لاف زد از آب حیات

تا به گوش دل ما طبل بقایی برسد

گر ز یاران گل آلود بریدی مگری

چون ز گل دور شود آب صفایی برسد

دل خود زین دودلان سرد کن و پاک بشوی

دل خم شسته شود چون به سقایی برسد

ناسزا گفتن از آن دلبر شیرین عجبست

ناسزا گفت که تا جان به سزایی برسد

یار چون سنگ دلان خانه ما را بشکست

تا که هر خانه شکسته به سرایی برسد

دوش در خواب بدیدم صلاح الدین را

گسترد سایه دولت چو همایی برسد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:00 PM

 

هست مستی که مرا جانب میخانه برد

جانب ساقی گلچهره دردانه برد

هست مستی که کشد گوش مرا یارانه

از چنین صف نعالم سوی پیشانه برد

نعل آنست که بوسه گه او خاک بود

لعل آنست که سوی می و پیمانه برد

جان سپاریم بدان باده جان دست نهیم

پیشتر زانک خردمان سوی افسانه برد

شاخ شاخست دل از رنگ سر زلف خوشش

تا چرا بند چنان موسی سر شانه برد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:00 PM

 

هر کی از حلقه ما جای دگر بگریزد

همچنان باشد کز سمع و بصر بگریزد

زان خورد خون جگر عاشق زیرا شیر است

شیردل کی بود آن کو ز جگر بگریزد

دل چو طوطی بود و جور دلارام شکر

طوطیی دید کسی کو ز شکر بگریزد

پشه باشد که به هر باد مخالف برود

دزد شب باشد کز نور قمر بگریزد

هر سری را که خدا خیره و کالیوه کند

صدر جنت بهلد سوی سقر بگریزد

و آنک واقف بود از مرگ سوی مرگ گریخت

سوی ملک ابد و تاج و کمر بگریزد

چون قضا گفت فلانی به سفر خواهد مرد

آن کس از بیم اجل سوی سفر بگریزد

بس کن و صید مکن آنک نیرزد به شکار

که خیال شب و شب هم ز سحر بگریزد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:00 PM

 

این کبوتربچه هم عزم هوا کرد و پرید

چون صفیری و ندایی ز سوی غیب شنید

آن مراد همه عالم چه فرستاد رسول

که بیا جانب ما چون نپرد جان مرید

بپرد جانب بالا چو چنان بال بیافت

بدرد جامه تن را چو چنان نامه رسید

چه کمندست که پر می‌کشد این جان‌ها را

چه ره است آن ره پنهان که از آن راه کشید

رحمتش نامه فرستاد که این جا بازآ

که در آن تنگ قفس جان تو بسیار طپید

لیک در خانه بی‌در تو چو مرغی بی‌پر

این کند مرغ هوا چونک به چستی افتید

بی قراریش گشاید در رحمت آخر

بر در و سقف همی‌کوب پر اینست کلید

تا نخوانیم ندانی تو ره واگشتن

که ره از دعوت ما گردد بر عقل بدید

هر چه بالا رود ار کهنه بود نو گردد

هر نوی کید این جا شود از دهر قدید

هین خرامان رو در غیب سوی پس منگر

فی امان الله کان جا همه سودست و مزید

هله خاموش برو جانب ساقی وجود

که می پاک ویت داد در این جام پلید

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:00 PM

 

هله پیوسته سرت سبز و لبت خندان باد

هله پیوسته دل عشق ز تو شادان باد

غم پرستی که تو را بیند و شادی نکند

همه سرزیر و سیه کاسه و سرگردان باد

چونک سرزیر شود توبه کند بازآید

نیک و بد نیک شود دولت تو سلطان باد

نور احمد نهلد گبر و جهودی به جهان

سایه دولت او بر همگان تابان باد

گمرهان را ز بیابان همه در راه آرد

مصطفی بر ره حق تا به ابد رهبان باد

آن خیال خوش او مشعله دل‌ها باد

وان نمکدان خوشش بر زبر این خوان باد

کمترین ساغر بزم خوش او شد کوثر

دل چون شیشه ما هم قدح ایشان باد

شمس تبریز تویی واقف اسرار رسول

نام شیرین تو هر گمشده را درمان باد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:00 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4368649
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث