به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد

همه شب دیده من بر فلک استاره شمرد

خوابم از دیده چنان رفت که هرگز ناید

خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد

چه شود گر ز ملاقات دوایی سازی

خسته‌ای را که دل و دیده به دست تو سپرد

نه به یک بار نشاید در احسان بستن

صافی ار می‌ندهی کم ز یکی جرعه درد

همه انواع خوشی حق به یکی حجره نهاد

هیچ کس بی‌تو در آن حجره ره راست نبرد

گر شدم خاک ره عشق مرا خرد مبین

آنک کوبد در وصل تو کجا باشد خرد

آستینم ز گهرهای نهانی پر دار

آستینی که بسی اشک از این دیده سترد

شحنه عشق چو افشرد کسی را شب تار

ماهت اندر بر سیمینش به رحمت بفشرد

دل آواره اگر از کرمت بازآید

قصه شب بود و قرص مه و اشتر و کرد

این جمادات ز آغاز نه آبی بودند

سرد سیرست جهان آمد و یک یک بفسرد

خون ما در تن ما آب حیاتست و خوش است

چون برون آید از جای ببینش همه ارد

مفسران آب سخن را و از آن چشمه میار

تا وی اطلس بود آن سوی و در این جانب برد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:00 PM

 

بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد

آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد

آزمودم دل خود را به هزاران شیوه

هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد

آنچ از عشق کشید این دل من که نکشید

و آنچ در آتش کرد این دل من عود نکرد

گفتم این بنده نه در عشق گرو کرد دلی

گفت دلبر که بلی کرد ولی زود نکرد

آه دیدی که چه کردست مرا آن تقصیر

آنچ پشه به دماغ و سر نمرود نکرد

گر چه آن لعل لبت عیسی رنجورانست

دل رنجور مرا چاره بهبود نکرد

جانم از غمزه تیرافکن تو خسته نشد

زانک جز زلف خوشت را زره و خود نکرد

نمک و حسن جمال تو که رشک چمن است

در جهان جز جگر بنده نمکسود نکرد

هین خمش باش که گنجیست غم یار ولیک

وصف آن گنج جز این روی زراندود نکرد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:00 PM

 

ای خدایی که چو حاجات به تو برگیرند

هر مرادی که بودشان همه در بر گیرند

جان و دل را چو به پیک در تو بسپارند

جان باقی خوش شاد معطر گیرند

بندگانند تو را کز تو تویشان مقصود

پای در راه تو بنهند و کم سر گیرند

ترک این شرب بگویند در این روزی چند

عوض شرب فنا شربت کوثر گیرند

چون ستاره شب تاریک پی مه گردند

چو مه چارده رخسار منور گیرند

گر بمانند یتیم از پدر و مادر خاک

پدر و مادر روحانی دیگر گیرند

چون ببینند که تن لقمه گورست یقین

جان و دل زفت کنند و تن لاغر گیرند

بس کن این لکلک گفتار رها کن پس از این

تا سخن‌ها همه از جان مطهر گیرند

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:00 PM

 

از دلم صورت آن خوب ختن می‌نرود

چاشنی شکر او ز دهن می‌نرود

بالله ار شور کنم هر نفسی عیب مکن

گر برفت از دل تو از دل من می‌نرود

بوالحسن گفت حسن را که از این خانه برو

بوالحسن نیز درافتاد و حسن می‌نرود

جان پروانه مسکین ز پی شعله شمع

تا نسوزد پر و بالش ز لگن می‌نرود

همه مرغان چمن هر طرفی می‌پرند

بلبل از واسطه گل ز چمن می‌نرود

مرغ جان هر نفسی بال گشاید که پرد

وز امید نظر دوست ز تن می‌نرود

زن ز شوهر ببرد چون به تو آسیب زند

مرد چون روی تو بیند سوی زن می‌نرود

جان منصور چو در عشق توش دار زدند

در رسن کرد سر خود ز رسن می‌نرود

جان ادیم و تو سهیلی و هوای تو یمن

از پی تربیت تو ز یمن می‌نرود

چون خیال شکن زلف تو در دل دارم

این شکسته دلم از عشق شکن می‌نرود

گر سبو بشکند آن آب سبو کی شکند

جان عاشق به سوی گور و کفن می‌نرود

حیله‌ها دانم و تلبیسک و کژبازی‌ها

جان ز شرم تو به تلبیس و به فن می‌نرود

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:00 PM

 

عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند

خوش به هر قطره دو صد گوهر جان بردارند

همه از کار از آن روی معطل شده‌اند

چو از آن سر نگری موی به مو در کارند

گر چه بی‌دست و دهانند درختان چمن

لیک سرسبز و فزاینده و دردی خوارند

صد هزارند ولیکن همه یک نور شوند

شمع‌ها یک صفتند ار به عدد بسیارند

نورهاشان به هم اندرشده بی‌حد و قیاس

چون برآید مه تو جمله به تو بسپارند

چشم‌هاشان همه وامانده در بحر محیط

لب فروبسته از آن موج که در سر دارند

ای بسا جان سلیمان نهان همچو پری

که به لشکرگهشان مور نمی‌آزارند

هست اندر پس دل واقف از این جاسوسی

کو بگوید همه اسرار گرش بفشارند

بی کلیدیست که چون حلقه ز در بیرونند

ور نه هر جزو از آن نقده کل انبارند

این بدن تخت شه و چار طبایع پایش

تاجداران فلک تخت به تو نگذارند

شمس تبریز اگر تاج بقا می‌بخشد

دل و جان را تو بشارت ده اگر بیدارند

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 1:00 PM

 

به میان دل خیال مه دلگشا درآمد

چو نه راه بود و نی در عجب از کجا درآمد

بت و بت پرست و مؤمن همه در سجود رفتند

چو بدان جمال و خوبی بت خوش لقا درآمد

دل آهنم چو آتش چه خواست در منارش

نه که آینه شود خوش چو در او صفا درآمد

به چه نوع شکر گویم که شکرستان شکرم

ز در جفا برون شد ز در وفا درآمد

همه جورها وفا شد همه تیرگی صفا شد

صفت بشر فنا شد صفت خدا درآمد

همه نقش‌ها برون شد همه بحر آبگون شد

همه کبریا برون شد همه کبریا درآمد

همه خانه‌ها که آمد در آن به سوی دریا

چو فزود موج دریا همه خانه‌ها درآمد

همه خانه‌ها یکی شد دو مبین به آب بنگر

که جدا نیند اگر چه که جدا جدا درآمد

همه کوزه‌ها بیارید همه خنب‌ها بشویید

که رسید آب حیوان و چنین سقا درآمد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 12:55 PM

 

هله هش دار که در شهر دو سه طرارند

که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند

دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند

که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند

سردهانند که تا سر ندهی سر ندهند

ساقیانند که انگور نمی‌افشارند

یار آن صورت غیبند که جان طالب اوست

همچو چشم خوش او خیره کش و بیمارند

صورتی‌اند ولی دشمن صورت‌هااند

در جهانند ولی از دو جهان بیزارند

همچو شیران بدرانند و به لب می‌خندند

دشمن همدگرند و به حقیقت یارند

خرفروشانه یکی با دگری در جنگند

لیک چون وانگری متفق یک کارند

همچو خورشید همه روز نظر می‌بخشند

مثل ماه و ستاره همه شب سیارند

گر به کف خاک بگیرند زر سرخ شود

روز گندم دروند ار چه به شب جو کارند

دلبرانند که دل بر ندهد بی‌برشان

سرورانند که بیرون ز سر و دستارند

شکرانند که در معده نگردند ترش

شاکرانند و از آن یار چه برخوردارند

مردمی کن برو از خدمتشان مردم شو

زانک این مردم دیگر همه مردم خوارند

بس کن و بیش مگو گر چه دهان پرسخنست

زانک این حرف و دم و قافیه هم اغیارند

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 12:55 PM

 

سحری چو شاه خوبان به وثاق ما درآمد

به مثال ساقیان او به سبو و ساغر آمد

نه سبوی او بدیدم نه ز ساغرش چشیدم

که هزار موج باده به دماغ من برآمد

بگشاد این دماغم پر و بال بی‌نهایت

که به آفتاب ماند که به ماه و اختر آمد

به مبارکی و شادی چو جمال او بدیدم

ز جمال او دو دیده ز دو کون برتر آمد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 12:55 PM

 

صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد

بگذر بدین حوالی که جهان به هم برآمد

به دو چشم نرگسینت به دو لعل شکرینت

به دو زلف عنبرینت که کساد عنبر آمد

به پلنگ عزت تو به نهنگ غیرت تو

به خدنگ غمزه تو که هزار لشکر آمد

به حق دل لطیفی خوش و مقبل و ظریفی

که بر او وظیفه تو ابدا مقرر آمد

که خلیل حق که دستش همه سال بت شکستی

به خیال خانه تو شب و روز بتگر آمد

تو مپرس حال مجنون که ز دست رفت لیلی

تو مپرس حال آزر که خلیل آزر آمد

به جهانیان نماید تن مرده زنده کردن

چو مسیح خوبی تو سوی گور عازر آمد

چه خوش است داغ عشقت که ز داغ عشق هر جان

ز خراج و عشر و سخره ابدا محرر آمد

به سوار روح بنگر منگر به گرد قالب

که غبار از سواری حسن و منور آمد

ز حجاب گل دلا تو به جهان نظاره‌ای کن

که پس گل مشبک دو هزار منظر آمد

دو سه بیت ماند باقی تو بگو که از تو خوشتر

که ز ابر منطق تو دل و سینه اخضر آمد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 12:55 PM

 

همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد

چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد

سر خنب‌ها گشادم ز هزار خم چشیدم

چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد

چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد

که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد

ز پیت مراد خود را دو سه روز ترک کردم

چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامد

دو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاکر

به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامد

خردم گفت برپر ز مسافران گردون

چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد

چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل

به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد

چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان

چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد

برو ای تن پریشان تو وان دل پشیمان

که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد

ادامه مطلب
پنج شنبه 25 خرداد 1396  - 12:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4364398
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث