به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

قند بگشا ای صنم تا عیش را شیرین کند

هین که آمد دود غم تا خلق را غمگین کند

ای تو رنگ عافیت زیرا که ماه از خاصیت

سنگ‌ها را لعل سازد میوه را رنگین کند

پرده بردار ای قمر پنهان مکن تنگ شکر

تا بر سیمین تو احوال ما زرین کند

عشق تو حیران کند دیدار تو خندان کند

زانک دریا آن کند زیرا که گوهر این کند

از میان دل صبوحی کآفتابت تیغ زد

گردن جان را بزن گر چرخ را تمکین کند

چشم تو در چشم‌ها ریزد شرابی کز صفا

زان سوی هفتاد پرده دیده را ره بین کند

گر شبی خلوت کنی گویم من اندر گوش تو

لطف‌هایی را که با ما شه صلاح الدین کند

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:21 PM

 

مشک و عنبر گر ز مشک زلف یارم بو کند

بوی خود را واهلد در حال و زلفش بو کند

کافر و مؤمن گر از خوی خوشش واقف شوند

خوی را خود واکند در حین و خو با او کند

آفتابی ناگهان از روی او تابان شود

پردها را بردرد وین کار را یک سو کند

چنگ تن‌ها را به دست روح‌ها زان داد حق

تا بیان سر حق لایزالی او کند

تارهای خشم و عشق و حقد و حاجت می‌زند

تا ز هر یک بانگ دیگر در حوادث رو کند

شاد با چنگ تنی کز دست جان حق بستدش

بر کنار خود نهاد و ساز آن را هو کند

اوستاد چنگ‌ها آن چنگ باشد در جهان

وای آن چنگی که با آن چنگ حق پهلو کند

باز هم در چنگ حق تاریست بس پنهان و خوش

کو به ناگه وصف آن دو نرگس جادو کند

نرگسان مست شمس الدین تبریزی که هست

چشم آهو تا شکار شیر آن آهو کند

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:21 PM

 

نام آن کس بر که مرده از جمالش زنده شد

گریه‌های جمله عالم در وصالش خنده شد

یاد آن کس کن که چون خوبی او رویی نمود

حسن‌های جمله عالم حسن او را بنده شد

جمله آب زندگانی زیر تختش می‌رود

هر کی خورد از آب جویش تا ابد پاینده شد

یک شبی خورشید پایه تخت او را بوسه داد

لاجرم بر چرخ گردون تا ابد تابنده شد

زندگی عاشقانش جمله در افکندگیست

خاک طامع بهر این در زیر پا افکنده شد

آهوان را بوی مشک از طره‌اش بر ناف زد

تا مشام شیر صید مرج‌ها غرنده شد

بال و پر وهم عاشق ز آتش دل چون بسوخت

همچو خورشید و قمر بی‌بال و پر پرنده شد

ای خنک جانی که لطف شمس تبریزی بیافت

برگذشت از نه فلک بر لامکان باشنده شد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:21 PM

 

مطربم سرمست شد انگشت بر رق می‌زند

پرده عشاق را از دل به رونق می‌زند

رخت بربندید ای یاران که سلطان دو کون

ایستاده بر فراز عرش سنجق می‌زند

اولیا و انبیا حیران شده در حضرتش

یحیی و داوود و یوسف خوش معلق می‌زند

عیسی و موسی که باشد چاوشان درگهش

جبرئیل اندر فسونش سحر مطلق می‌زند

جان ابراهیم مجنون گشت اندر شوق او

تیغ را بر حلق اسماعیل و اسحق می‌زند

احمدش گوید که واشوقا لقا اخواننا

در هوای عشق او صدیق صدق می‌زند

لیلی و مجنون به فاقه آه حسرت می‌خورند

خسرو و شیرین به عشرت جام راوق می‌زند

شمس تبریز ایستاده مست در دستش کمان

تیر زهرآلود را بر جان احمق می‌زند

رستم و حمزه فکنده تیغ و اسپر پیش او

او چو حیدر گردن هشام و اربق می‌زند

کیست آن کس کو چنین مردی کند اندر جهان

شمس تبریزی که ماه بدر را شق می‌زند

هر که نام شمس تبریزی شنید و سجده کرد

روح او مقبول حضرت شد اناالحق می‌زند

ای حسام الدین تو بنویس مدح آن سلطان عشق

گر چه منکر در هوای عشق او دق می‌زند

منکرست و روسیه ملعون و مردود ابد

از حسد همچون سگان از دور بق بق می‌زند

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:21 PM

 

دوش آمد پیل ما را باز هندستان به یاد

پرده شب می‌درید او از جنون تا بامداد

دوش ساغرهای ساقی جمله مالامال بود

ای که تا روز قیامت عمر ما چون دوش باد

باده‌ها در جوش از او و عقل‌ها بی‌هوش از او

جزو و کل و خار و گل از روی خوبش باد شاد

بانگ نوشانوش مستان تا فلک بررفته بود

بر کف ما باده بود و در سر ما بود باد

در فلک افتاده ز ایشان صد هزاران غلغله

در سجود افتاده آن جا صد هزاران کیقباد

روز پیروزی و دولت در شب ما درج بود

شب ز اخوان صفا ناگه چنین روزی بزاد

موج زد دریا نشانی یافت زین شب آسمان

آن نشان را از تفاخر بر سر و رو می‌نهاد

هر چه ناسوتی ز ظلمت راه‌ها را بسته بود

نور لاهوتی ز رحمت بسته‌ها را می‌گشاد

کی بماند زان هوا اشکال حسی برقرار

چون بماند برقرار آن کس که یابد این مراد

عمر را از سر بگیرید ای مسلمانان که یار

نیستان را هست کرد و عاشقان را داد داد

یار ما افتادگان را زین سپس معذور داشت

زان که هر جا کوست ساقی کس نماند بر سداد

جوش دریای عنایت ای مسلمانان شکست

طمطراق اجتهاد و بارنامه اعتقاد

آن عنایت شه صلاح الدین بود کو یوسفیست

هم عزیز مصر باید مشتریش اندر مزاد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:21 PM

 

گر یکی شاخی شکستم من ز گلزاری چه شد

ور ز سرمستی کشیدم زلف دلداری چه شد

گر بزد ناداشت زخمی از سر مستی چه باک

ور ز طراری ربودم رخت طراری چه شد

ور یکی زنبیل کم شد از همه بغداد چیست

ور یکی دانه برون آمد ز انباری چه شد

ای فلک تا چند از این دستان و مکاری تو

گر یکی دم خوش نشیند یار با یاری چه شد

گوییم از سر او ناگفتنی‌ها گفته‌ای

چند گویی چند گویی گفته‌ام آری چه شد

گر میان عاشق و معشوق کاری رفت رفت

تو نه معشوقی نه عاشق مر تو را باری چه شد

از لب لعلش چه کم شد گر لبش لطفی نمود

ور ز عیسی عافیت یابید بیماری چه شد

گر براتست امشب و هر کس براتی یافتند

بی خطی گر پیشم آید ماه رخساری چه شد

شمس تبریزی اگر من از جنون عشق تو

برشکستم عاشقان را کار و بازاری چه شد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:21 PM

 

دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود

در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود

عقل باتدبیر آمد در میان جوش ما

در چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود

در شکار بی‌دلان صد دیده جان دام بود

وز کمان عشق پران صد هزاران تیر بود

آهوی می‌تاخت آن جا بر مثال اژدها

بر شمار خاک شیران پیش او نخجیر بود

دیدم آن جا پیرمردی طرفه‌ای روحانیی

چشم او چون طشت خون و موی او چون شیر بود

دیدم آن آهو به ناگه جانب آن پیر تاخت

چرخ‌ها از هم جدا شد گوییا تزویر بود

کاسه خورشید و مه از عربده درهم شکست

چونک ساغرهای مستان نیک باتوفیر بود

روح قدسی را بپرسیدم از آن احوال گفت

بیخودم من می‌ندانم فتنه آن پیر بود

شمس تبریزی تو دانی حالت مستان خویش

بی دل و دستم خداوندا اگر تقصیر بود

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:21 PM

 

ذره ذره آفتاب عشق دردی خوار باد

مو به موی ما بدان سر جعفر طیار باد

ذره‌ها بر آفتابت هر زمان بر می‌زنند

هر که این بر خورد از تو از تو برخوردار باد

هر کجا یک تار مویت بر هوس سر می‌نهد

تار ما را پود باد و پود ما را تار باد

در بیابان غم از دوری دارالملک وصل

چند غم بردار بودستم که غم بر دار بود

خار مسکینی که هر دم طعنه گل می‌کشد

خواجه گلزار باد و از حسد گل زار باد

گل پرستان چمن را دشمن مخفیست مار

این چمن بی‌مار باد و دشمنش بیمار باد

چونک غمخواری نباشد سخت دشوارست غم

همنشین غمخوار باد و بعد از این غم خوار باد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:21 PM

 

مطربا این پرده زن کز رهزنان فریاد و داد

خاصه این رهزن که ما را این چنین بر باد داد

مطربا این ره زدن زان رهزنان آموختی

زانک از شاگرد آید شیوه‌های اوستاد

مطربا رو بر عدم زن زانک هستی ره‌زنست

زانک هستی خایفست و هیچ خایف نیست شاد

می‌زن ای هستی ره هستان که جان انگاشتست

کاندر این هستی نیامد وز عدم هرگز نزاد

ما بیابان عدم گیریم هم در بادیه

در وجود این جمله بند و در عدم چندین گشاد

این عدم دریا و ما ماهی و هستی همچو دام

ذوق دریا کی شناسد هر که در دام اوفتاد

هر که اندر دام شد از چار طبع او چارمیخ

دانک روزی می‌دوید از ابلهی سوی مراد

آتش صبر تو سوزد آتش هستیت را

آتش اندر هست زن و اندر تن هستی نژاد

قدحه و الموریاتش نیست الا سوز صبر

ضبحه و العادیاتش نیست جز جان‌های راد

برد و ماندی هست آخر تا کی ماند کی برد

ور نه این شطرنج عالم چیست با جنگ و جهاد

گه ره شه را بگیرد بیدق کژرو به ظلم

چیست فرزین گشته‌ام گر کژ روم باشد سداد

من پیاده رفته‌ام در راستی تا منتها

تا شدم فرزین و فرزین بندهاام دست داد

رخ بدو گوید که منزل‌هات ما را منزلیست

خط و تین ماست این جمله منازل تا معاد

تن به صد منزل رود دل می‌رود یک تک به حج

ره روی باشد چو جسم و ره روی همچون فؤاد

شاه گوید مر شما را از منست این یاد و بود

گر نباشد سایه من بود جمله گشت باد

اسب را قیمت نماند پیل چون پشه شود

خانه‌ها ویرانه‌ها گردد چو شهر قوم عاد

اندر این شطرنج برد و ماند یک سان شد مرا

تا بدیدم کاین هزاران لعب یک کس می‌نهاد

در نجاتش مات هست و هست در ماتش نجات

زان نظر ماتیم ای شه آن نظر بر مات باد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:21 PM

 

اینک آن مرغان که ایشان بیضه‌ها زرین کنند

کره تند فلک را هر سحرگه زین کنند

چون بتازند آسمان هفتمین میدان شود

چون بخسپند آفتاب و ماه را بالین کنند

ماهیانی کاندرون جان هر یک یونسیست

گلبنانی که فلک را خوب و خوب آیین کنند

دوزخ آشامان جنت بخش روز رستخیز

حاکمند و نی دعا دانند و نه نفرین کنند

از لطافت کوه‌ها را در هوا رقصان کنند

وز حلاوت بحرها را چون شکر شیرین کنند

جسم‌ها را جان کنند و جان جاویدان کنند

سنگ‌ها را کان لعل و کفرها را دین کنند

از همه پیداترند و از همه پنهان ترند

گر عیان خواهی به پیش چشم تو تعیین کنند

گر عیان خواهی ز خاک پای ایشان سرمه ساز

زانک ایشان کور مادرزاد را ره بین کنند

گر تو خاری همچو خار اندر طلب سرتیز باش

تا همه خار تو را همچون گل و نسرین کنند

گر مجال گفت بودی گفتنی‌ها گفتمی

تا که ارواح و ملایک ز آسمان تحسین کنند

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4368639
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث