به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گل خوش بوی که پار از بر یار آمده بود

آمد امسال برآن شیوه که پار آمده بود

همچو هدهد بسبا رفته دگر باز آمد

گل که بلقیس سلیمان بهار آمده بود

شطح حلاج در اطراف چمن بلبل گفت

گل چون پنبه چرا بر سر دار آمده بود

هرکجا چشم نهم گوش کنم بلبل را

سخن اینست که گل بهر چه کار آمده بود

باغ با خیل گل خویش چو شب با انجم

بتماشای مه روی نگار آمده بود

برگ خود همچو درم بر سر و پای او ریخت

گشت معلوم که از بهر نثار آمده بود

عشق از بلبل شوریده بباید آموخت

کز پی شاهد گل شیفته وار آمده بود

از گریبان گلش دست تعلق نگسست

بهر او پایش اگر برسر خار آمده بود

از پی یک گل صد برگ بصد گونه نوا

همچو من بلبل شوریده هزار آمده بود

دوست چون صورت گل دید بعشاق نمود

گل صورت که خطش گرد عذار آمده بود

گرد روی چو گلش خط چو عنبر گویی

بر سر یاسمن از مشک غبار آمده بود

حسن در صحبت آن روی که مه پرتو اوست

همچو در صحبت خورشید نهار آمده بود

فارس وهم باندیشه وصفش نرسید

گرچه بر مرکب اندیشه سوار آمده بود

بر درش از اثر صحبت عشاق شناس

سیف فرغانی اگر عاشق زار آمده بود

عاقبت همچو بشر کس شد ونام آور گشت

سگ که در خدمت اصحاب بغار آمده بود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

مشکلست این که کسی را بکسی دل برود

مهرش آسان بدرون آید و مشکل برود

دل من مهر ترا گر چه بخود زود گرفت

دیر باید که مرا نقش تو از دل برود

بحر عشقت گر ازین شیوه زند موج فراق

کشتی من نه همانا که بساحل برود

بی وصال تو من مرده چراغم مانده

همچو پروانه که شمعش ز مقابل برود

در عروسی جمال تو نمی دانم کس

که ز پیرایه سودای تو عاطل برود

با تو خوبی نتوان گفت و ندارم باور

که بتبریز کسی آید و عاقل برود

آمن از فتنه حسن تو درین دوران نیست

مگر آنکس که بشهر آید و غافل برود

لایق بدرقه راه تو از هرچه مراست

آب چشمی است که آن با تو بمنزل برود

خاک کویت همه گل گشت زآب چشمم

چون گران بار جفاهای تو در گل برود

عهد کرده است که در محمل تن ننشیند

جانم آن روز که از کوی تو محمل برود

سیف فرغانی یارست ترا حاصل عمر

چه بود فایده از عمر چو حاصل برود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

ای دل فغان که آن بت چالاک می رود

ما در غمیم و یار طربناک می رود

خوردی شراب وصل بشادی بسی کنون

با زهر غم بسازکه تریاک می رود

چون مرغ نیم بسمل وچون صید خون چکان

دلهای خلق بسته بفتراک می رود

در شاه راه هجر چو عیار بادیه

زر برده مرد کشته وبی باک می رود

چون شبنم آب دیده من در فراق تو

بر گرد می نشیند ودر خاک می رود

چون چشم ابر دیده اختر گرفت آب

از دود آه من که بر افلاک می رود

بر روی روزگار جزو کو رونده یی

کو همچو آب دیده من پاک می رود

اوآب بود وزآتش شوق این دل حزین

بااو دراوفتاد وچو خاشاک می رود

چون دوست عزم کرد همی گوی همچو سیف

ای دل فغان که آن بت چالاک می رود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

دوشم اسباب عیش نیکو بود

خلوتم با نگار دلجو بود

اندرآن خلوت بهشت آیین

غیر من هرچه بود نیکو بود

با دلارام من مرا تا روز

سینه بر سینه روی بر رو بود

سخنش چاشنی شکر داشت

دهنش پسته سخن گو بود

نکنی باور ار ترا گویم

که چه سیمین بروسمن بو بود

بود دردست شاه چون چوگان

آنکه درپای اسب چون گو بود

آسیای مراد را همه شب

سنگ بر چرخ وآب درجو بود

من بنور جمال او خود را

چون نکو بنگریستم او بود

زنگی شب چراغ ماه بدست

پاسبان وار بر سر کو بود

دوری ازدوست، سیف فرغانی

گر زتو تا تو یک سر مو بود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

با رخ خوب تو قمر چه بود

بالب لعل توشکر چه بود

پیش گفتار تو شکر چه زند

پیش رخسار تو قمر چه بود

آرزو دارم از تو من نظری

خود مرا آرزو دگر چه بود

وعدها کردی و نکرد وفا

ای بخیل آخر این قدرچه بود

جان دهم در بهای وصل تو لیک

قیمت جان مختصر چه بود

گوهر کان جسم ما جانست

چون بدادیم قدر زر چه بود

بدهان دلی زجان شده سیر

بخورم جز غم تو هرچه بود

چند گویی بمن که خواهم رفت

آخر این رفتن تو برچه بود

غرضت قصد سیف فرغانیست

ورنه مقصودت ازسفر چه بود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

گر جمله شهر صورت و روی نکو بود

کو صورتی که این همه معنی درو بود

خرم دل بهشتی و خوش عالمی بهشت

گر در بهشت حور باین رنگ و بو بود

در سجده گاه بندگی تو چو آسمان

پیش تو بر زمین نهد آن را که رو بود

آن کو بر آستانه کویت مقیم نیست

چون کلب دربدر چو گدا کو بکو بود

خو کرده با وصال ترا ای فرشته خو

از خود بهجر دور کنی این چه خو بود

آن زلف بسته گر بگشایی و هر دمی

بر دوش افگنی سرش از پا فرو بود

بوی شراب عشق تو آید ز جان من

گر جسم خاک باشد و خاکش سبو بود

گفتم بسی و میل نکردی بسوی سیف

گل را چه میل بلبل بسیار گو بود

با عاشقان خویش جفاها کند بسی

«ناچار هرکه صاحب روی نکو بود»

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

بی تو دانی حالم ای جان چون بود

دل خراب و دیده گریان چون بود

باچنین صبر و تحمل حال من

کز تو دور افتادم ای جان چون بود

تن چو ازجان بازماند مرده ییست

جان که دورافتد زجانان چون بود

آنکه سر بر زانوی وصل تو داشت

زیر دست وپای هجران چون بود

تو(چو)خورشیدی و من چون ذره یی

ذره بی خورشید تابان چون بود

تو گلستانی و من چون بلبلم

حال بلبل بی گلستان چون بود

هجر و وصل تست چون موت و حیات

این یکی دیدیم تا آن چون بود

درد هجرت راست درمان از وصال

آزمودم درد و درمان چون بود

در درون سیف فرغانی غمت

آتش اندر نی همی دان چون بود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

هرچند لطف عادت آن نازنین بود

با جمله مهر ورزد وبا ما بکین بود

رویش درآب آینه بیند نظیر خویش

حد جمال وغایت خوبی همین بود

مانند رنگ داده صباغ صنع نیست

صورت که نقش کرده نقاش چین بود

معنی لعل وقیمت یاقوت کی دهند

مر شمع را که صورت نقش از نگین بود

در دلبران شمایل آن دلستان کجاست

درخاک کی لطافت ماء معین بود

در گیسوی بتان نبود تاب زلف یار

در ریسمان چه قوت حبل المتین بود

ای دوست با رخ تو چه باشد چراغ ماه

شب را چه روشنایی نور مبین بود

لعل لب تو گنج گهر را بها شکست

خرمهره را چه قیمت در ثمین بود

برخاستن زجان وجهان از لوازمست

هر کس خوهد که باتو دمی همنشین بود

گوید خرد که بهر کسی ترک جان مکن

این رسم عشق باشد وآن حکم دین بود

کس نیست در زمانه که باتو بنیکویی

چون مه بآفتاب بخوبی قرین بود

گردون ندید ومادر ایام هم نزاد

آنرا که حسن وشکل وشمایل چنین بود

چندانکه سیف گفت سخن کرد ذکر تو

هرجا که نحل شمع نهاد انگبین بود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

دولت نیافت هر که طلب کار ما نبود

سودی نکرد هرکه خریدار ما نبود

آن کوزهر دو کون بغیر التفات داشت

او حظ خویش جست، طلب کار ما نبود

سگ از کسی بهست که او راه ما نرفت

شیراز سگی کمست که در غار ما نبود

آن کو متاع جان نکند ترک، رخت او

در خانه به که لایق بازار مانبود

آن مرد کاردان که همه ساله کار کرد

خاکش دهند مزد که در کار مانبود

زاهد نخواست دنیی وعقبی امید داشت

جنت پرست عاشق دیدار مانبود

تو بنده خودی دم آزادگی نزن

کآزاد نیست هر که گرفتار ما نبود

در کیسه قبول منه گر چه زر بود

آن نقد را که سکه دینار ما نبود

ازدردها که خاصیتش مرگ جان بود

آن دل شفا نیافت که بیمار ما نبود

صد خانه رابآتش خود پر ز دود کرد

آن تیره دل که قابل نوارما نبود

شاعر همه زلیلی و مجنون کند حدیث

کو را خبرز مخزن اسرار ما نبود

هر سوشتافتی و ندانم که یافتی

جای دگر گلی که بگلزار ما نبود

باصد گل عطا که بگلزار ما درست

یک خار منع برسر دیوار ما نبود

ای جمله از تو،از همه کس در طریق تو

تقصیر رفت،بخت مگر یار ما نبود

رویت جمال خویش بر آفاق عرضه کرد

ادراک آن وظیفه ابصار ما نبود

باآن همه خطر که درین راه سیف راست

بعداز مقام قرب تو مختارما نبود

این کار دولتست کنون تا کرا رسد

قرب جناب تو حدو مقدار مانبود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

دل عاشق رهین جان نبود

دادن جان بر او گران نبود

حال عاشق بگفت در ناید

سخن عشق را زبان نبود

هرکرا عشق سوخت همچون نار

زآب وآتش ورا زیان نبود

عاشق از مردن ایمنست ازآن

که ورا زندگی بجان نبود

گرچه نبود ازو جهان خالی

عاشق دوست در جهان نبود

خانه عاشقان بی مسکن

چون زمین زیر آسمان نبود

تو تعجب مکن که لاشی را

بجز از لامکان مکان نبود

عاشقان را زخود قیاس مکن

قرص خورشید همچونان نبود

تا زهستی تو ترا اثریست

این خبرها ترا عیان نبود

ابر چون از میانه برخیزد

آفتاب از کسی نهان نبود

ترک اغیار کن بیار برس

دیدن یار را مکان نبود

چونکه در مصر شد عزیز چه غم

یوسف ار با برادران نبود

سیف فرغانی این نمط اشعار

لایق فهم این وآن نبود

این سخن در درون نگه می دار

مغز بیرون استخوان نبود

جهد کن تا زنفس در سخنت

چون بر آب از قدم نشان نبود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4398893
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث