به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بتی که بر همه خوبان امیر خواهد بود

گمان مبر که کس او را نظیر خواهد بود

گرم ملوک جهان بندگی کنند بطوع

مرا ز خدمت او ناگزیر خواهد بود

زقوس ابروی تو چون ز خاک برخیزم

نشانه وارم در سینه تیر خواهد بود

بحسن یوسفی و زآب دیده چون یعقوب

کسی که بی تو بماند ضریر خواهد بود

ز هجر یوسف یعقوب چشم پوشیده

ببوی پیراهن آخر بصیر خواهد بود

نه مرد عشقم اگر شادی دو کون مرا

چنانکه انده تو دلپذیر خواهد بود

برای تحفه چو صاحب دلان درین حضرت

حدیث جان نکنم کآن حقیر خواهدبود

بیاد روی تو در جمع عاشقان اول

کسی که جان بدهد این فقیر خواهد بود

بکوی عشق تو بیچاره سیف فرغانی

جوان درآمد و از غصه پیر خواهد بود

گمان مبر که درین روز هیچ چیز او را

برون ناله شب دستگیر خواهد بود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

کسی که همچو تو ازلب شکر فروش بود

اگر بیاد لبش می خورند نوش بود

کسی که عشق تو بروی گذر کند چون برق

چو ابر گرید و چون رعد در خروش بود

زعشق همچو تویی اضطراب من چه عجب

که آب بر سر آتش نهند جوش بود

چو دل ربودی ازابرام من ملول مشو

که درمعامله درویش سخت کوش بود

ترا بنقد روان سخن خریدارم

ازآنکه شاعر مفلس سخن فروش بود

بدور حسن تو گویم سخن چو قاعده نیست

که عندلیب بایام گل خموش بود

بنزد تو سخن آورد سیف فرغانی

وگرنه لایق این در کدام گوش بود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

غم عشق تو مقبلان را بود

چنین درد صاحب دلان را بود

تن از خوردن غم گدازش گرفت

چنین لقمه یی قوت جان را بود

غم جان فزایت غذای دلست

تن اشکمی آب ونان را بود

چو خورشید سوی زمین ننگرد

اگر چون تو مه آسمان را بود

بدنیا نظر اهل دنیا کنند

ببازی هوس کودکان رابود

مده نان طلب را بدین سفره جای

برانش که سگ استخوان رابود

غم عشق تو گنج پر گوهرست

نه سیمست وزر کین وآن را بود

غم جست وجو کار جان ودلست

ولی گفت وگو مرزبان را بود

اگر دشمنی دور ازو شاد باش

که غمهای او دوستان را بود

مباحست مر زاهدان را بهشت

ولی دوست مر عاشقان رابود

که بی لشکری تخت گیتی ستان

سلاطین صاحب قران رابود

گرت عار ناید مران سیف را

ازین در که سگ آستان رابود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

غم عشق تو مقبلان را بود

چنین درد صاحب دلان را بود

تن از خوردن غم گدازش گرفت

چنین لقمه یی قوت جان را بود

غم جان فزایت غذای دلست

تن اشکمی آب ونان را بود

چو خورشید سوی زمین ننگرد

اگر چون تو مه آسمان را بود

بدنیا نظر اهل دنیا کنند

ببازی هوس کودکان رابود

مده نان طلب را بدین سفره جای

برانش که سگ استخوان رابود

غم عشق تو گنج پر گوهرست

نه سیمست وزر کین وآن را بود

غم جست وجو کار جان ودلست

ولی گفت وگو مرزبان را بود

اگر دشمنی دور ازو شاد باش

که غمهای او دوستان را بود

مباحست مر زاهدان را بهشت

ولی دوست مر عاشقان رابود

که بی لشکری تخت گیتی ستان

سلاطین صاحب قران رابود

گرت عار ناید مران سیف را

ازین در که سگ آستان رابود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

آن زمانی که ترا عزم سفر خواهدبود

بس دل و دیده که درخون جگر خواهدبود

همچو من خشک لبی از سر کویت نرود

گر فراق تو نه بادیده تر خواهدبود

مرو ای دوست که مرناوک هجران ترا

دردل مانه که درسنگ اثر خواهد بود

مرو ای دوست مرو ور بروی زود بیا

که مرا چشم بره گوش بدر خواهد بود

صفحه عارض خوش خط توچون یاد کنم

همچو اعراب دلم زیروزبر خواهد بود

ای ز خورشید سبق برده بدان روی بگو

که شب هجر ترا هیچ سحر خواهد بود؟

سیف فرغانی در عشق تو می گفت مگر

شاخ اومید مراوصل تو برخواهد بود

در ضمیرش نگذشت آنک درخت عشقت

آن نهالیست که هجرانش ثمر خواهدبود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

گر او مراست هرچه بخواهم مرا بود

ملکی بدین صفت چو منی راکجا بود

با فقر وفاقه هیچ حسد نیست بر توام

گو هردو کون از آن تو واو مرا بود

در ملک آن فقیر که باشد غنی بعشق

مسکین شمر توانگر وسلطان گدا بود

باآب دیده زآتش شوقش بگور شو

تا خاک تیره را ز روانت صفا بود

مشهور زهد را نه ز بینایی دلست

گر طاعتی کند نظرش بر جزا بود

آن سرفراز دامن جانان کند بچنگ

کش آستین منع چو دست عطا بود

رنج تو هستی تو شد ار عافیت خوهی

با هستی تو عافیت اندر بلا بود

بر دشمنان بلشکر همت بزن که مار

دندان کند سلاح چو بی دست وپا بود

آنگه سزای قربت جانان شوی که تو

بی تو شوی وجای تو بیرون زجا بود

پیش از ممات هرکه فنا کرد نفس را

بعد از حیات مشربش آب بقا بود

عشاق روی دوست نباشند همچوسیف

نی دانه همچو کاه ونه گل چون گیا بود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

دردمندان غم عشق دوا می خواهند

بامید آمده اند از توترا می خواهند

روز وصل تو که عیدست ومنش قربانم

هرسحر چون شب قدرش بدعا می خواهند

اندرین مملکت ای دوست توآن سلطانی

که ملوک ازدر تو نان چو گدا می خواهند

بلکه تا برسر کوی تو گدایی کردیم

پادشاهان همه نان از در ما می خواهند

زآن جماعت که زتو طالب حورند وقصور

در شگفتم که زتو جز تو چرا می خواهند

زحمتی دیده همه برطمع راحت نفس

طاعتی کرده وفردوس جزا می خواهند

عمل صالح خود را شب وروز از حضرت

چون متاعی که فروشند بها می خواهند

عاشقان خاک سر کوی تو این همت بین

که ولایت زکجا تا بکجا می خواهند

عاشقان مرغ و هوا عشق وجهان هست قفس

با قفس انس ندارند هوا می خواهند

تو بدست کرم خویش جدا کن ازمن

طبع ونفسی که مرا از تو جدا می خواهند

عالمی شادی دنیا وگروهی غم عشق

عاقلان نعمت وعشاق بلا می خواهند

سیف فرغانی هر کس که تو بینی چیزی

ازخدا خواهد واین قوم خدا می خواهند

در عزیزان ره عشق بخواری منگر

بنگر این قوم کیانند و کرا می خواهند

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

عاشقان را که دل مرده زعشقت زنده است

تو چو جانی وهمه بی تو تن بی جانند

شود از شعله جهانسوز چراغ خورشید

گر چو شمع قمرش با تو شبی بنشانند

طوطیانی که بیاد تو دهان خوش کردند

ازبر خویش شکر را چو مگس می رانند

خوب رویان همه چون انجم و خورشید تویی

همه از پرتو رخساره تو پنهانند

خرد وعشق اگر چه نشود با هم جمع

مبتلای غم عشق تو خرد مندانند

گر رسد تیر بلایی زکمان حکمت

عاشقان همچو سپر روی نمی گردانند

عاشقانرا که چو من دست بزر می نرسد

سر آن هست که در پای تو جان افشانند

عمر عشاق تو مانند نمازست ای دوست

لاجرم در همه ارکانش ترا می خوانند

دعوی چاکری تو چو منی را نرسد

که غلامان ترا بنده خداوندانند

این لطایف که در اوصاف تو من می گویم

هوس آن همه را هست ولی نتوانند

سیف فرغانی از حرمت نام یارست

گر نویسند سخنهای ترا ور خوانند

وقت آن شد که خضر گوید و مردم دانند

که تویی آب حیات و دگران حیوانند

اهل صورت همه از معنی تو بی خبرند

واهل معنی همه در صورت تو حیرانند

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:05 PM

 

ای ماه اختران تو اندر زمین مهند

وی شاه چاکران تو در مملکت شهند

آن رهبران که سوی تو خوانند خلق را

گر عشق تو دلیل ندارند گمرهند

در روز زندگانی خویش آن بد اختران

بی آفتاب عشق تو شبهای بی مهند

در عشق عاجزند چو در جنگ گربه موش

گرگان شیر پنجه که درحیله روبهند

نان جوی چون سگند پراگنده گرد شهر

شیرند عاشقان که مقیمان درگهند

برگو حدیث عشق که این قوم خفته اند

عیسی بیار سرمه که این خلق اکمهند

قومی که در غم تو بروز آورند شب

مقبول نزد توچو دعای سحرگهند

ازخاک درگه تو که میمون تر از هماست

سازند طایری وچو پر بر کله نهند

ازبهر روی سرخ تو چندین سیه گلیم

با جامه کبود درین سبز خرگهند

یوسف برند در عوض آب سوی قوم

بی دلو تشنگان که چو من بر سر چهند

برخوان هرکسی نه چو انگشت کاسه لیس

کز لقمه مراد همه دست کوتهند

رد کرده اند هر چه درو نیست بوی تو

آنها که رنگ یافته صبعت اللهند

اشجار طور قرب (و)زتأثیر نور عشق

ناری که گوید (انی اناالله) برین رهند

باخلق آشنا شده چون سیف بهر تو

بیگانه زآن شدند که از خویش وارهند

آگه نبود از می عشق توآنکه گفت

(هین دردهید باده که آنها که آگهند)

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:05 PM

 

آنچه عشقت با دل ما می کند

موج در اطراف دریا می کند

آنچه دارم عشق تو از من ببرد

هرچه بیند ترک یغما می کند

نقطه خال عدس مقدار تو

چون عدس تولید سودا می کند

هر غمی کز عشقت آید در درون

جان برغبت در دلش جا می کند

روح را فیض از لب جان بخش تست

زآن چو عیسی مرده احیا می کند

من غلامی تو می خواهم چنانک

بنده آزادی تمنا می کند

آن سر گیسوی همچون سلسله

عقل را زنجیر در پا می کند

من نبودم واله و شوریده لیک

عشق رویت این تقاضا می کند

نیست با عاشق جفا آیین دوست

با من درویش عمدا می کند

گرچه بر چون من گدایی در ببست

بر سگان کوی در وا می کند

در خرامیدن قد چون سرو او

کار صد دل زیر وبالا می کند

دل بخوبان دگر از شوق او

چون مگس آهنگ حلوا می کند

چون صدف ازآب دریا سیر نیست

قطره می بیند دهن وا می کند

وصف رویش سیف فرغانی مدام

همچو مجنون وصف لیلا می کند

شد بهار وگل بباغ آورد رخت

بلبل شوریده غوغا می کند

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:05 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4403542
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث