به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

عاشقان روی یار از وصل و هجران فارغند

مخلصان دین عشق از کفر و ایمان فارغند

اختیار از دل برون و دل برون از اختیار

بر سر کوی رضا از وصل و هجران فارغند

دوزخ و جنت اگرچه مایه خوف و رجاست

آتش آشامان تو زین ایمن و زآن فارغند

محو کرده از دل امید حیات (و) هم مرگ

زنده از عشق تواند ای دوست وز جان فارغند

در خلافت کمتر از داود نتوان فرض کرد

این گدایان را که از ملک سلیمان فارغند

چون شوند از آتش شوقش چو موسی گرم رگ

گر خضر ساقی بود از آب حیوان فارغند

هم باستیلای عشق از کار عالم بی خبر

هم باستغنای فقر از ملک سلطان فارغند

چون کلیم از مال قارون این فقیران بی نیاز

چون خلیل از ملک نمرود این گدایان فارغند

گر بدوزخشان بری در حبس مالک خرمند

ور بجنتشان بری از باغ رضوان فارغند

وین جهان سفله شان چون هیچ دامن گیر نیست

زو قدم بیرون زده سر در گریبان فارغند

گر ز طوفان بلا دریا شود روی زمین

کشتی نوحست عشق ایشان ز طوفان فارغند

کرده اند از بهر رقص از سر نشاطی در سماع

وز دو کون افشانده دست این پای کوبان فارغند

کشتگان خنجر عشق از حوادث ایمنند

خستگان این نبرد از تیرباران فارغند

سیف فرغانی مرض داری، شفای خویشتن

زاین جماعت جو که با دردش ز درمان فارغند

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:05 PM

 

قومی که جان بحضرت جانان همی برند

شور آب سوی چشمه حیوان همی برند

بی سیم و زر گدا و بهمت توانگرند

این مفلسان که تحفه بدو جان همی برند

جان بر طبق نهاده بدست نیاز دل

پای ملخ بنزد سلیمان همی برند

آن دوست را بجان کسی احتیاج نیست

خرما ببصره زیره بکرمان همی برند

تمثال کارخانه مانی نقش بند

سوی نگارخانه رضوان همی برند

اندر قمارخانه این قوم پاک باز

دلق گدا و افسر سلطان همی برند

این راه را که ترک سراست اولین قدم

از سر گرفته اند و بپایان همی برند

میدان وصل او ز پی عاشقان اوست

وین گوی دولتیست که ایشان همی برند

بیچارگان چو هیچ ندارند نزد دوست

آنچه ز دوست یافته اند آن همی برند

گر گوهرست جان تو ای سیف زینهار

آنجا مبر که گوهر از آن کان همی برند

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:05 PM

 

دلبر من که همه مهر جمالش دارند

هست چون آیت رحمت که بفالش دارند

این هما سایه که مرغان سپید ارواح

حوصله پر زسیه دانه خالش دارند

پادشاهی که زر سکه او مهر ومه است

نه اجیریست که خشنود بمالش دارند

جان فدا کرده و از شرم بضاعت خجلند

تنگ دستان که تمنای وصالش دارند

عاشقان گشته چو موسی همه دیدار طلب

کاشکی تاب تجلی جمالش دارند

خلق بی دیده همه چیز ببینند چو چشم

گر در آیینه دل نقش خیالش دارند

او بمعنی ملک و صورت انسان دارد

همچو ریحان که در اشکسته سفالش دارند

لیلی من که جهانی چو منش مجنونند

خسروان حسرت شیرین مقالش دارند

آل رخ بر سر یرلیغ چمن زآن زده اند

لاله وگل که مثال از رخ آلش دارند

سیف فرغانی در عشق اگرش حالی هست

اهل معنی خبر از صورت حالش دارند

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:05 PM

 

چو عاشقان تو عیش شبانه می کردند

می صبوحی اندر چمانه می کردند

بنام تو غزل عاشقانه می گفتند

بیاد تو طرب عارفانه می کردند

خمار در سرو گل در کنار و می در دست

حدیث حسن تو اندر میانه می کردند

بوصف حسن رخت چون روان شد آب سخن

ز سوز وجد چو آتش زبانه می کردند

چو بلبلان چمن ناله و فغانشان بود

ز عشق روی تو گل را بهانه می کردند

بچنگ مطرب حاجت نداشت مجلس شان

که بلبلان همه بانگ چغانه می کردند

عروس لطف برون آمد از عماری غیب

چو مهد غنچه گل را روانه می کردند

بخار مشک برانگیختند در بستان

مگر بنفشه زلف تو شانه می کردند

چو موش در دهن گربه دشمنان خاموش

که بهر ما و تو عوعو سگانه می کردند

درین خرابه که من دارم و دلش نامست

غم ترا چو گهر در خزانه می کردند

توانگران را زر بود لیک درویشان

درین نیاز در اشک دانه می کردند

برآن امید که پرده برافگنی شب و روز

چو در مقام برین آستانه می کردند

جفای تو چو بدیدند شد بشکر بدل

شکایتی که ز جور زمانه می کردند

چو تو ز شهر برفتند سیف فرغانی

جماعتی که درین کوی خانه می کردند

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:05 PM

 

مه و خورشید اگرچه رخ نیکو دارند

پیش آن روی نکو صورت بر دیوارند

گل رخسار ترا میوه جمال و حسنست

وین نکویان همه بی میوه چو اسپیدارند

آیت محکم این سوره تویی و دگران

چون حروفند و ندانم که چه معنی دارند

حلقه زلف ترا هست بسی دل دربند

بهر زنجیر تو دیوانه چومن بسیارند

دی یکی گفت که عشاق بنزد معشوق

راست چون در دل دین دار چو دنیا دارند

گفتم ایشان را چون چشم همی دارد دوست

می نبینی که چو چشمش همگان بیمارند

حذر از دیده مردم که ترا ومارا

مردم دیده چو نیکو نگری اغیارند

شاید ار بر سر کوی تو بخسبند بروز

که چو سگ بر در وبام تو بشب بیدارند

در ره خدمت اگر مال خوهی در بازند

وز سر رغبت اگر جان طلبی بسپارند

پاس امر تو چو روزه است ببایدشان داشت

کار عشقت چو نمازست چرا نگزارند

از گل وخار نگوییم که عشاقت را

خارها جمله گل اندر ره وگلها خارند

گر چونرگس همه چشمند نبینند ترا

کور بختان که بر آیینه خود زنگارند

نگذارم که زمن فوت شود همچو نفس

گرمرا باتو بیکجا نفسی بگذارند

گرچه در خدمت تو عمر بپایان نرسد

عمر آنست که با دوست بپایان آرند

سیف فرغانی هرکس که درین کار افتاد

کار او دارد وچون تو دگران بی کارند

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:05 PM

 

آخر ای سرو قد سیب زنخدان تا چند

دل بیمار من از درد تو نالان تا چند

از پی یافتن روز وصالت چون شمع

خویشتن سوختن اندر شب هجران تا چند

زآرزوی لب خندان تو هر شب ما را

خون دل ریختن از دیده گریان تا چند

گل خندانی و ما در غم تو گریانیم

آخر این گریه ما زآن لب خندان تا چند

آشکارا نتوانم که برویت نگرم

عشق پیدا و نظر کردن پنهان تا چند

تو چو یوسف شده بر تخت عزیزی بجمال

من چو یعقوب درین کلبه احزان تا چند

یک جهان بی خبر از مشرب وصلت سیراب

قسم ما تشنگی از چشمه حیوان تا چند

دشمنان بهر تو ای دوست جفاگوی منند

بردباری من و طعنه ایشان تا چند

سیف فرغانی از عشق تو سودایی شد

خود نگویی تو که بیچاره بدین سان تا چند

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:05 PM

 

چه مرد عشق تو باشند خودپرستی چند

ببین چه لایق این ذروه اند پستی چند

اگر پرستش یارست عشق را معنی

چگونه یار پرستند خودپرستی چند

بنقل مجلس وصلت چه لایق اند ایشان

که خمر عشق تو ما خورده ایم مستی چند

حدیث دنیی و عقبی مپرس از عشاق

که هست و نیست ندانند نیست هستی چند

مزن قفای جفا گرچه دست حکمت هست

گشاده بر سر بیچاره پای بستی چند

مرا ولایت وصلت شود میسر اگر

ز حملهای تو بر من فتد شکستی چند

بپای رغبت برخیزم از سر دو جهان

بود که دست دهد با توام نشستی چند

بر آن امید برین نطع پای بر جایم

که شاه عشق تو ماتم کند بدستی چند

ببوی ماهی مقصود سیف فرغانی

در آبگیر تمنا فگند شستی چند

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:05 PM

 

مقبل آن قومی که با تو عشق دعوی کرده اند

وز دو عالم قصد آن درگاه اعلی کرده اند

روضه مأوی نمی خواهند و نخلستان خلد

بینوایانی که در کوی تو مأوی کرده اند

زندگی تن چو جان را مانع است از روی تو

عاشقان زنده دل مردن تمنی کرده اند

عاشقان از بهر جانان ترک عالم گفته اند

زاهدان از بهر جنت ترک دنیی کرده اند

عاشق عالی نظر را کآرزو دیدار تست

کحل چشم جانش از نور تجلی کرده اند

خال بر روی تو گویی از سواد چشم حور

نقش بندی بر بیاض دست موسی کرده اند

زآه عشاق تو مرده زنده می گردد مگر

تعبیه در وی دم احیای عیسی کرده اند

عشق ورز ار نام خواهی ای پسر کاهل سخن

از برای عشق مجنون ذکر لیلی کرده اند

سیف فرغانی اگر بد گفت و گر نیک از کرم

بشنو و عیبش مکن کز غیبش املی کرده اند

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:05 PM

 

عاشقانی که مبتلای تواند

پادشاهند چون گدای تواند

حزن یعقوبشان بود زیرا

هر یک ایوب صد بلای تواند

گرچه دارند در درون صد درد

همه موقوف یک دوای تواند

دل قومی بوصل راضی کن

که بجان طالب رضای تواند

مرده عشق و زنده امید

زنده ومرده از برای تواند

آفت عقل و هوش اهل نظر

چشم و ابروی دلربای تواند

ای سلیمان بدستگاه مکوب

سر موران که زیر پای تواند

یک زبانند در ملامت ما

این دو رویان که در قفای تواند

عالمی همچو سیف فرغانی

با چنین حسن مبتلای تواند

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:05 PM

 

دلی کز وصل جانان بازماند

تنی باشد که از جان باز ماند

نگارینا منم بی روی خوبت

شبی کز ماه تابان باز ماند

چه باشد حال آن بیچاره عاشق

که از وصلت بهجران باز ماند

چه گردد ذره سرگشته راحال

که از خورشید رخشان باز ماند

اگر خورشید رخسار تو بیند

درآن رخساره حیران بازماند

وگر بار فراقت بروی افتد

ز دور این چرخ گردان باز ماند

غم تو قوت جان عاشقانست

روا نبود کز ایشان بازماند

نه دست خلق راشاید عصایی

که از موسی عمران باز ماند

کسی را دست آن خاتم نباشد

کز انگشت سلیمان بازماند

باسکندر کجا خواهد رسیدن

گر از خضرآب حیوان بازماند

بزیر ران هر مردی نیاید

چو رخش از پور دستان باز ماند

نگارا سیف فرغانیست بی تو

چو بلبل کز گلستان بازماند

زر اشعار او در روم گنجیست

که زیر خاک پنهان بازماند

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:05 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4418248
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث