به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دلبرم عزم سفرکردو روان خواهدشد

دردلم آنچه همی گشت چنان خواهدشد

اوچو آبست ومن سوخته بادیده تر

خشک لب ماندم وآن آب روان خواهدشد

بود بیگانه زمن چون بر من نامده بود

از برم چون برود باز همان خواهدشد

ازپی گریه مرا چشم شود جمله مسام

وزپی ناله مرا موی زبان خواهدشد

می رود نیستش اندیشه که مردم گویند

که فلان کشته هجران فلان خواهدشد

دلبرا در دل من از غم تو سوداییست

که مرا جان سر اندر سر آن خواهدشد

جان من بودی وچون نیست رفتن کردی

از من دل شده شک نیست که جان خواهدشد

دیده چون روی تو می دید دلم فارغ بود

چون زچشمم بروی دل نگران خواهدشد

از برای دل تو غصه هجرت بخورم

ور چه جانیم درین غصه زیان خواهدشد

برمن ازبار فراقت چو عنان برتابی

دل من همچو رکاب تو گران خواهدشد

دل که در حوصله انده تو یک لقمه است

تا غم تو بخورد جمله دهان خواهدشد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:01 PM

زخاک کوی توبوی هوا معطر شد

ز نور روی تو شب همچو مه منور شد

چو عشق تو بزمین زآسمان فرود آمد

زمین زشادی آن تا بآسمان برشد

بیمن عشق تو دیدم که روح پاک چوطفل

مسیح وار بگهواره در سخن ور شد

نشد رسیده کسی کو بعشق تو نرسید

که بی صدف نتوانست قطره گوهر شد

اگرچه دردل کان بود جوهر خاکی

بیافت تربیت ازآفتاب تا زر شد

بسعی عشق تو آن کو زنه فلک بگذشت

بدیدمش که زهفتم زمین فروتر شد

مرا چو عشق تو گشت از دو کون دامن گیر

بسی زشوق توام آستین بخون ترشد

زبهر خدمت خاک درتو عاشق تو

بآب چشم وضو ساخت تامطهر شد

ازآنکه خواجه خود را بصدق خدمت کرد

بسی غلام خداوند بنده پرور شد

بداد جان ودل آن کو گدای (کوی) توگشت

نخواست سیم وزر آن کو بتو توانگر شد

اگر بخانه عشق اندر آیی ای درویش

پی خلاص تو دیوارها همه در شد

بکوش تا نرود عشقت از درون بیرون

که پادشاه ولایت ستان بلشکر شد

همه جهان را بی تیغ سیف فرغانی

بخصم داد چو این دولتش میسر شد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:01 PM

 

مرا چندانکه در سر دیده باشد

خیال روی تو در دیده باشد

ز عشقت چون نگه داردل خویش

کسی کو چون تو دلبر دیده باشد

بجز سودای تو هرچ اندرو هست

ز سر بیرون کنم گر دیده باشد

فلک گر چه بسی گرد جهان گشت

ولیکن چون تو کمتر دیده باشد

بدیگر جای آنرا کن حواله

که چون تو جای دیگر دیده باشد

رخ و قد ترا آنکس کند وصف

که ماهی بر صنوبر دیده باشد

دهانت را کسی داند صفت کرد

که او در پسته شکر دیده باشد

نپندارم که خورشید جهان گرد

ترا جز سایه همسر دیده باشد

کسی کو در عرق بیند رخ تو

بگل بر آتش تر دیده باشد

اگر با سیف فرغانی نشینی

گدا خود را توانگر دیده باشد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:00 PM

 

هرچند دیده هرگز رویت ندیده باشد

جز روی تو نبیند آنراکه دیده باشد

در خوبی رخ تو من تیره دل چه گویم

کآیینه همچو رویت رویی ندیده باشد

گر روی تو زبستان روزی خراج خواهد

گل از میانه جان زر برکشیده باشد

چون عارض تو بیند نرگس بلاله گوید

هرگز بنفشه بر گل زین سان دمیده باشد

ای در عرق ز خوبی رخسار لاله رنگت

همچون گلی که بر وی باران چکیده باشد

حال دل حزینم زآنکس بپرس کو را

دل از درون و آرام از دل رمیده باشد

بر بوی وصل هجران آنکس کند تحمل

کو بر امید شکر زهری چشیده باشد

آنکس نکو شناسد حال دل زلیخا

کو از برای یوسف دستی بریده باشد

گفتی بصبر می کن با هجر سازگاری

بی وصل دوست عاشق چون آرمیده باشد

بر دامگاه عشقت مرغی فرو نیاید

کز طبل باز هجرت بانگی شنیده باشد

سیف ار غزل سراید در وصف صورت تو

یک بیت او بمعنی چندین قصیده باشد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:00 PM

 

گر نور حسن نبود رو کی چو ماه باشد

ور رنگ و بوی نبود گل چون گیاه باشد

اندر زمین چه جویی آنرا که از نکویی

چون آسمانش بر رو خورشید و ماه باشد

ای دانه وجودت بی مغز جان چو کاهی

گر جان مغز نبود دانه چو کاه باشد

صورت بجان معنی آراستست ورنی

در خانهای شطرنج از چوب شاه باشد

جانرا درین گریبان (دیگر) سریست با تو

کین سر که هست پیدا آنرا کلاه باشد

تو معتبر بعشقی ای مشتغل بصورت

وین را ز روی معنی بیتی گواه باشد

گر نان خور نباشد بر روی خوان گردون

چون پشت دیگ مه را کاسه سیاه باشد

گر کم ز تار مویی از تست با تو باقی

می دان که از تو تا او بسیار راه باشد

سر را بدست خدمت جاروب کوی او کن

تا مر ترا درین ره آن پایگاه باشد

ای سیف عاشق او آفاق را بسوزد

زآن آتشی که او را در دود آه باشد

با صد هزار لشکر سلطان نباشد ایمن

زآن صفدری که او را همت سپاه باشد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:00 PM

 

عمر بی روی یار چون باشد

بوستان بی بهار چون باشد

عشق با من چه می کند دانی

آتش و مرغزار چون باشد

چند گویی که باغمش چونی

ملخ و کشتزار چون باشد

بار بر سر گرفته ره درپیش

رفته در پای خار چون باشد

من پیاده کمند در گردن

هم ره من سوار چون باشد

عالمی در وصال و من محروم

عید و من روزه دار چون باشد

درچنین کار دورم از دل و صبر

هیچ دانی که کار من چون باشد

شتری زیر بار در صحرا

بگسلد ازقطار چون باشد

خود تو دانی که سیف فرغانی

دور از روی یار چون باشد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:00 PM

 

این حسن و آن لطافت در حور عین نباشد

وین لطف و آن حلاوت در ترک چین نباشد

ماهی اگر چه مه را بر روی گل نروید

جانی اگر چه جان را صورت چنین نباشد

از جان و دل فزونی وز آب و گل برونی

کین آب (و) لطف هرگز در ما و طین نباشد

ای خدمت تو کردن بهتر ز دین و دنیا

آنرا که تو نباشی دنیا و دین نباشد

مشتاق وصلت ای جان دل در جهان نبندد

انگشتری جم را زآهن نگین نباشد

چون دامن تو گیرد در پای تو چه ریزد

بیچاره یی که جانش در آستین نباشد

هان تا گدا نخوانی درویش را اگرچه

اندر طریق عشقش دنیا معین نباشد

اندر روش نشاید شه را پیاده گفتن

گر بر بساط شطرنج اسبی بزین نباشد

مرده شناس دل را کز عشق نیست جانی

عقرب شمر مگس را کش انگبین نباشد

آن کو بعشق میرد اندر لحد نخسبد

گور شهید دریا اندر زمین نباشد

الا بعشق جانان مسپار سیف دل را

کز بهر این امانت جبریل امین نباشد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:00 PM

 

دین و دنیا از آن من باشد

اگر او دلستان من باشد

دارم از جان خویش دوسترش

اگر آن دوست جان من باشد

آن حلاوت که در لبست او را

اگر اندر لبان من باشد

من گمان می برم که روح القدس

هر شبی میهمان من باشد

من گدایم برین درو روزی

ملک کونین نان من باشد

گر شبی مر سگان کویش را

طعمه از استخوان من باشد

بگزارم خراج هر دو جهان

اگر او در ضمان من باشد

خویشتن را بجان زیان کنم ار

سود او در زیان من باشد

ننویسم به جز حکایت دوست

تا قلم در بنان من باشد

غزلکهای اینچنین شیرین

دستکار زبان من باشد

همه اشعار سیف فرغانی

چون ببینی از آن من باشد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:00 PM

 

دل زنده بدرد عشق باشد

بی درد چه مرد عشق باشد

چون روح نمیرد آن دلی کو

بیمار ز درد عشق باشد

دل از همه نقشها شود پاک

تا مهره نرد عشق باشد

از خاک چو لاله سرخ روید

آن روی که زرد عشق باشد

با خاک چه کار دارد آن روی

کآلوده بگرد عشق باشد

با جان جهان کجا شود جفت

آن مرد که فرد عشق باشد

گردن نکند تحمل سر

آنجا که نبرد عشق باشد

دل پاک شود ز خار هستی

تا گلشن ورد عشق باشد

زین درد بمرد سیف اگر چه

دل زنده بدرد عشق باشد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:00 PM

 

سعادت دل دهد آنرا که چون تو دلستان باشد

نمیرد تا ابد آنکس که او را چون تو جان باشد

رخت در مجمع خوبان مهی بر گرد او انجم

تنت در زیر پیراهن گل اندر پرنیان باشد

نگاری را که موی او سر اندر پای او پیچد

کجا همسر بود آنکس که مویش تا میان باشد

چو چشم و ابرویش دیدی ز مژگانش مشو غافل

بترس ای غافل از مستی که تیرش در کمان باشد

گه از عارض عرق ریزد که گل زو رنگ و بو گیرد

گه از پسته شکر بارد که آب از وی روان باشد

زمین از روی او پر نور و با خورشید رخسارش

فراغت دارم از ماهی که جایش آسمان باشد

حدیث او کسی گوید که دایم چون قلم او را

زبان اندر دهان نبود دهان اندر زبان باشد

چو کرد او آستین افشان و در رقص آمد آن ساعت

بسروی ماند آن قامت که شاخش گل فشان باشد

بگرد او همی گردم مگر آن خود خواند

وگر گردشکر گردد مگس کی اهل آن باشد

اگرچه حد من نبود چه باشد گر چو من مسکین

چو سگ بیرون در خسبد چو در بر آستان باشد

بسی با درد عشق او بکوشید این دل غمگین

طبیعت با مرض لابد بکوشد تا توان باشد

چو گل پیدا شود بلبل بنالد، سیف فرغانی

چو بلبل می کند افغان که گل تا کی نهان باشد

چو مجنون با غم لیلی بخواهد از جهان رفتن

ولیکن قصه دردش بماند تا جهان باشد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:00 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4414472
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث