به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نور رخ تو قمر ندارد

ذوق لب تو شکر ندارد

در دور تو مادر زمانه

مانند تو یک پسر ندارد

بی بهره ز دولت غم تو

از محنت ما خبر ندارد

آنکس که چو من بروی خوبت

دل می ندهد مگر ندارد

دلداده صورت تو ای دوست

جان را ز تو دوستر ندارد

جانا دل تو چو روزگارست

کآنرا که فگند بر ندارد

در سنگ اثر کند فغانم

وندر دل تو اثر ندارد

مگذار بدیگران کسی را

کو جز تو کسی دگر ندارد

از خون جگر کسی به جز سیف

در عشق تو دیده تر ندارد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:56 PM

 

دل بی رخ خوب تو سر خویش ندارد

جان طاقت هجرتو ازین بیش ندارد

از عاقبت عشق تو اندیشه نکردم

دیوانه دل عاقبت اندیش ندارد

مه پیش تو ازحسن زند لاف ولیکن

او نوش لب و غمزه چون نیش ندارد

ازمرهم وصل تو نصیبی نبود هیچ

آن را که زعشق تو دل ریش ندارد

خود عاشق صاحب نظر از عمر چه بیند

چون آینه روی تو در پیش ندارد

از دایره عشق دلا پای برون نه

کآن محتشم اکنون سر درویش ندارد

چون سیف هرآنکس که ترا دید بیکبار

بیگانه شد از خلق وسر خویش ندارد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:56 PM

 

کسی که عشق نورزد مگو که جان دارد

جزین حدیث نگوید کسی که آن دارد

ز مرگ چون دل صاحب دلان بود آمن

کسی که او بتو زنده است و چون تو جان دارد

زمین ز روی تو چون آفتاب روشن شد

که ماه حسن ز رخسارت آسمان دارد

لبت ببوسه مرا وعده داد لیکن گفت

شکر ز قاعده بیرون خوری زیان دارد

ببوی گل همه ساله چو بلبلم در باغ

که گل برنگ ز رخسار تو نشان دارد

چو گل ز پرده برون آمد و وصال رسید

ز بیم هجر که در پی بود فغان دارد

دلم بصبر همی خواهد ار چه نتواند

که سر عشق ترا همچو جان نهان دارد

که در هوای تو این عاشق زلیخا مهر

برای کید چو یوسف برادران دارد

اگر چه در پیت آنکس نراند اسب هوس

کز اختیار بدست اندرون عنان دارد

ولی کسی که ازو سر برآرد آن همت

که محنت تو کشد دولتش بر آن دارد

بمنع دور نگردد چو سیف فرغانی

هر آن گدا که ازین در امید نان دارد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:56 PM

 

کسی که عشق نورزد مگو که جان دارد

جزین حدیث نگوید کسی که آن دارد

ز مرگ چون دل صاحب دلان بود آمن

کسی که او بتو زنده است و چون تو جان دارد

زمین ز روی تو چون آفتاب روشن شد

که ماه حسن ز رخسارت آسمان دارد

لبت ببوسه مرا وعده داد لیکن گفت

شکر ز قاعده بیرون خوری زیان دارد

ببوی گل همه ساله چو بلبلم در باغ

که گل برنگ ز رخسار تو نشان دارد

چو گل ز پرده برون آمد و وصال رسید

ز بیم هجر که در پی بود فغان دارد

دلم بصبر همی خواهد ار چه نتواند

که سر عشق ترا همچو جان نهان دارد

که در هوای تو این عاشق زلیخا مهر

برای کید چو یوسف برادران دارد

اگر چه در پیت آنکس نراند اسب هوس

کز اختیار بدست اندرون عنان دارد

ولی کسی که ازو سر برآرد آن همت

که محنت تو کشد دولتش بر آن دارد

بمنع دور نگردد چو سیف فرغانی

هر آن گدا که ازین در امید نان دارد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:56 PM

 

نگارا دل همی خواهد که عشقت را نهان دارد

ولیکن اشک را نطق است و رنگ رو زبان دارد

اگر چه آتش مجمر ندارد شعله پیدا

ولیکن عود نتواند که دود خود نهان دارد

کسی کز درد عشق تو ندارد زندگی دل

اگر جان در تنش ریزند چون زهرش زیان دارد

کسی کز سوز عشق تو ندارد جان ودل زنده

بسان خاک گورستان درون پر مردگان دارد

طریق عشق جان بازیست تا خود زین جوانمردان

کرا دولت کند یاری کرا همت برآن دارد

چو فرهاد از غم شیرین زبهر دوست می میرم

که این لیلی بهر جانب چو مجنون کشتگان دارد

مرا با دوست این حالست وبا هرکس نمی گویم

اگر یک جان دو تن پرورد وگر یک تن دو جان دارد

بجان قصدت کند دشمن چو داری دوستی در دل

صدف مجروح از آن گردد که لؤلو در میان دارد

همیشه فتنه خوبان بود در شهر وکوی ما

گل آنجا می شود پیدا که بلبل آشیان دارد

اگر چون حلقه نتوانی که رویی بر درش مالی

سری بر پای آن سگ نه که رو بر آستان دارد

پناه و حرز عشاقند در دنیا خلایق را

بجز بیدار نتواند که پاس خفتگان دارد

بلندی جو ی و در پستی ممان چون سیف فرغانی

که بام قصر این کار از معالی نردبان دارد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:56 PM

 

روی تو که ماه را خجل دارد

شاهی است که ملک جان و دل دارد

یک ترک ز لشکر جمال تو

از ملک ولایت چگل دارد

وآن سدره منتهای قد تو

مر طوبی را بزیر ظل دارد

دل نبود از تو منفصل زیرا

چشم از تو خیال متصل دارد

غم ملک دلت و او درین دعوی

از قاضی عشق تو سجل دارد

گفتم ببساط وصل پیوندم

ای تن ز تو پای روح گل دارد

چل صبح بجوی از آنکه این دلبر

ماهیست که روزها چهل دارد

در خطبه وصفش ار خطایی رفت

عقل از چه مرا بدان خجل دارد

در جامع تن که منبر روح است

شمشیر زبان خطیب دل دارد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:56 PM

 

اندر ره تو دل چه بود جان چه قدر دارد

نزد گدای کوی تو سلطان چه قدر دارد

نزد کسی که عاشق بی جان زنده دل را

از لب حیات بخش بود جان چه قدر دارد

نام تو در میان و همه غافل از تو آری

مهتاب در مجالس کوران چه قدر دارد

چون جان گرفت سکه مهرت چو زر بر تو

ای گنج حسن این دل ویران چه قدر دارد

تو خسرو ممالک حسنی سخن نخواهی

شیرین بر تو ای شکرستان چه قدر دارد

ای آنکه بهره نیست ترا زین حدیث و گویی

در کوی دوست عاشق حیران چه قدر دارد

نزدیک آفتاب که زاید بود کمالش

ماهی که هست قابل نقصان چه قدر دارد

در پای اسب شاه که دارد بدست چوگان

بیچاره گوی با سر گردان چه قدر دارد

گر عاشقی و قیمت معشوق می شناسی

در راه عشق ترک کنی آن چه قدر دارد

با خویشتن چو سیف اگر دشمنی نکردی

جان دوستی بنزد تو جانان چه قدر دارد

قیمت شناس جوهر یوسف عزیز مصرست

این پادشاه حسن بکنعان چه قدر دارد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:56 PM

 

شمع خورشید که آفاق منور دارد

مهر تو در دل و سودای تو در سر دارد

رنگ روی تو باقلام تصور ما را

خانه دل ز خیال تو مصور دارد

روز و شب در طلبت گرد زمین گردانست

آسمانی که شب و روز مه و خور دارد

آنچه من دیده ام از حسن تو گر گویم کس

نشنود، ور شنود نیز که باور دارد؟

ای در دوست طلب کرده ز هر دیواری

خانه دوست برون از دو جهان در دارد

عشق با راحت تن هر دو نباشد کس را

آب حیوان خضر و ملک سکندر دارد

غافل از خوردن نان گر ببدن فربه شد

عاشق از پرورش جان تن لاغر دارد

آنک بر شهپر جبریل نشیند چو مسیح

کفو عیسی بود او را چه غم خر دارد

اهل دنیا اگر از همت دون بی غم عشق

تنگ دل نیست چو غنچه که چو گل زر دارد

مرد عشق از گهر نفس بود در همه حال

چون ترازو که ز رو سنگ برابر دارد

سیف فرغانی یکدم بسوی عالم قدس

همچو جان بر شو اگر مرغ دلت پر دارد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

کسی کز دل سخن گوید دمش چون جان اثر دارد

بپرس از وی که صاحب دل زعلم جان خبر دارد

ازآن معدن طلب کن زر که باشد اندرو وجوهر

گل ومیوه زشاخی جو که برگ سبز وتر دارد

تو هر صورت نمایی را مدان از اهل این معنی

که نی هر بحر مروارید ونی هر نی شکر دارد

درین بازار قلابان بهر جانب نظر می کن

زصرافی حذر می کن که روی اندود زر دارد

چو آیینه دلی داری وبروی زنگ تو بر تو

بدست آور ده آیینه که از وی زنگ بردارد

بوقت صید مرغابی گر او را درهوا یابی

نه شاهینی کند موری که همچون تیر پر دارد

درین شهر ار کسی بینی درین مردم بسی بینی

کسی کوبر سری دوروی و بر گردن دو سر دارد

زحال عاشقان او عبارت کردمی نتوان

بلفظ وحرف درناید معانی کین صور دارد

بقوت همت عاشق برآرد کوه را ازجا

چو آهن تیز شد در سنگ اثر دارد اثر دارد

بلای عاشقی صعبست یا بگریز یا خود را

چو هیزم بشکن ای مروان که بو مسلم تبر دارد

وگر زآن مخزن شاهی ترا دادند آگاهی

همی کن کتم اسرارش که کشف سر خطیر دارد

زجهال بنی آدم نه سر روح را محرم

بسی تهمت کشد مریم که چون عیسی پسر دارد

بر معشوق معیوبی بر عشاق محجوبی

بجان این رمز را بشنو دلت گوشی اگر دارد

گرت درخانه کاهی هست گو یکجو بخود گیرد

ورت درکیسه کوهی هست گو زر برکمر دارد

درین صف سیف فرغانیست خون خود هدر کرده

که این شمشیر تیز و او نه جوشن نی سپر دارد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

دی یکی گفت که از عشق خبرها دارد

سر خود گیر که این کار خطرها دارد

دگری گفت قدم در نه و اندیشه مکن

اندرین بحر که این بحر گهرها دارد

ای گرو برده ز خوبان، به جز از شیرینی

قصب السبق کمال تو شکرها دارد

آنچه از حسن تو دیدم ز کبوتر طوقیست

وه که طاوس جمال تو چه پرها دارد

آمد بر در تو تا مگر از صحبت تو

چون تو سلطان شوم و صحبت اثرها دارد

همه دانند ز درویش و توانگر در شهر

کین گدا از پی در یوزه چه درها دارد

گر چه در صف غلامان تو دارم کاری

شاخ دولت به جز این میوه ثمرها دارد

کیسه پر کرده ام از نقد امید و املم

بر میان از پی این کیسه کمرها دارد

هفت عضوم ز غم عشق تو خون می گریند

اشک خونین به جز از چشم ممرها دارد

از غم اندیشه ندارم که درین کار دلم

از پی خون شدن ای دوست جگرها دارد

گر بتیغم بزنی کشته نگردم که چو شمع

گردنم از پی شمشیر تو سرها دارد

انده عشق تو امروز درآویخت چو فقر

بگدایان که توانگر غم زرها دارد

سیف فرغانی اگر مرد بود بنشیند

پس هر پرده که در پیش سقرها دارد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4405492
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث