به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مرا در دل غم جان می نگنجد

درو جز عشق جانان می نگنجد

چنان پر شد دلم از شادی عشق

که اندر وی غم جان می نگنجد

نگارا عشق تو زآن عقل من برد

که در ملکی دوسلطان می نگنجد

غم تو گردن هستیم بشکست

دو سر در یک گریبان می نگنجد

دل عاشق زشادی بی نصیب است

فرح در بیت احزان می نگنجد

درون عاشقان زآن سان پر از تست

که دل نیز اندر ایشان می نگنجد

مرا عشق تو با دنیا و عقبی

دو نانم بر یکی خوان می نگنجد

برویت نسبتی کردیم گل را

زشادی در گلستان می نگنجد

چوآمد عشق تو من رفتم از دست

بهرجا کین نشست آن می نگنجد

دل تنگ احتمال عشق نکند

سریر شه در ارمان می نگنجد

برو خیمه مزن در خانه آن را

که خرگه در بیابان می نگنجد

درین ره سیف فرغانی نگنجید

وزغ در آب حیوان می نگنجد

زمین را جا کجا باشد برآن اوج

که دروی چرخ گردان می نگنجد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

در دل از عشق کسی گر خار خارت اوفتد

قصه درد دل من استوارت اوفتد

توچنین آزاد و فارغ غافلی از کار من

باش تا با چون خودی زین نوع کارت اوفتد

باد عشق اریک نفس بر خرمن عقلت وزد

آتش اندر کاهدان اختیارت اوفتد

این پریشانی که مارا در دلست از عشق تو

زآن همی ترسم که اندر روزگارت اوفتد

من زعشاقت گرفتم خویشتن را در شمار

باشد آحادی چو من اندر شمارت اوفتد

تیر مژگانت چو من صد صید افگندست لیک

صادقی چو من نخیزد گر هزارت اوفتد

رنگها گیرد زنقش تو چو انگشت از حنا

گر دلی ساده بدست چون نگارت اوفتد

پشت طاقت ریش گرداند چو من اشتر دلی

کو بنا دانی چو خردر زیر بارت اوفتد

ز احتمال بار اندوهت میانم بگسلد

کآن دو زلف تا میان اندر کنارت اوفتد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

درین سخن صفت حسن یار چون گنجد

حساب بی عدد اندر شمار چون گنجد

درین جهان که مرا بهره زوست دلتنگی

چو عشق یار نگنجید یار چون گنجد

بعالمی که ز زلف و رخش اثر باشد

درو دو رنگی لیل و نهار چون گنجد

چو ماه اشرقت الارض بر جهان تابد

در آسمان و زمین نور و نار چون گنجد

ز شرم روی چو گلزار او عجب دارم

که در فضای جهان نوبهار چون گنجد

ندای وصلش در گوش خلق چون آید

فروغ رویش در روز بار چون گنجد

من از شگرفی آن مه همیشه در عجبم

که روز وصل مرا در کنار چون گنجد

امیدم ارچه فراخست دست تنگی هست

ببین که در کف من آن نگار چون گنجد

منش نیامدم اندر نظر، در آن چشمی

که سرمه راه نیابد غبار چون گنجد

غم تو و دل مسکین سیف فرغانی!

درین طویله در شاهوار چون گنجد

بکام خویش غمش جای ساخت در دل من

وگرنه در دهن مور مار چون گنجد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

درین تفکرم ای جان که گر فراق افتد

مرا وصال تو دیگر کی اتفاق افتد

همین بس است زهجران دوست عاشق را

که قدر وصل بداند چودر فراق افتد

بدرد هجر شدم مبتلا ازآن هردم

صدای ناله من اندرین رواق افتد

مرا زتلخی آن وارهان وآنگه زهر

بدست خویش بمن ده که بر مذاق افتد

زهجرت ای بت خورشید رو من آن ماهم

که ازخسوف برسته است ودر محاق افتد

زفرقت گل روی تو بنده دور ازتو

چو بلبلیست که از جفت خویش طاق افتد

گر اجتماع دگر باره دیر دست دهد

میان روح وبدن زود افتراق افتد

باشک شسته شود نامه گر درو سخنم

بذکر آرزو و شرح اشتیاق افتد

زجورها که تو با بنده کرده ای در روم

عجب مدار گر آوازه در عراق افتد

بود که بوی وی آرد بسیف فرغانی

نسیم باد بهاری گر اتفاق افتد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

خوشا دلی که چو تو دلبرش بدست افتد

زخمر عشق تو یک ساغرش بدست افتد

چو با کسی تو بیک بوسه در میان آیی

کنار حور ولب کوثرش بدست افتد

سزد که از پر طاوس بادزن سازد

هر آن مگس که چوتو شکرش بدست افتد

مشام روح معطر کند نسیم صبا

گرآن کلاله (عنبرچه اش) بدست افتد

کسی که پای ارادت نهاد بر در تو

بهر قدم که زند صد سرش بدست افتد

مقیم کوی ترا گر بهشت باشد جای

کدام جای ازین خوشترش بدست افتد

مرا چه آرزوی پای زشت طاوس است

چو در میانه مصحف پرش بدست افتد

چو دوست دست دهد مال گو برو از دست

صدف نخواهم چون گوهرش بدست افتد

باهل دل نرسد جان نفس تن پرور

وگر چه دلبر جان پرورش بدست افتد

کجا چو زهره زند گر به ناخنی باصول

وگرچه بربط خنیا گرش بدست افتد

درین مصاف بر اعدای خود ظفر اوراست

که خویشتن کشد ار خنجرش بدست افتد

شکست یابد لابد بکوری نمرود

خلیل را چو بت آزرش بدست افتد

بزیر پای نهد مرد ره چو هشت بهشت

وگر چه پایه هفت اخترش بدست افتد

شکسته بسته دلی داد سیف فرغانی

چو جان فدا کند ار دیگرش بدست افتد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

نسیم باد بهاری گر اتفاق افتد

که ره گذار تو بر جانب عراق افتد

چو بگذری بسر کوی یار من برسان

سلام من اگرش هیچ بر مذاق افتد

بدان نگار که گرماه روی او بیند

شب چهارده ازشرم در محاق افتد

وگر بپرسدت از حال و روزگار دلم

بفرصت ار نفسی با تو هم وثاق افتد

بگو چگونه بود حال آنکه دور از تو

زآب وصل تو درآتش فراق افتد

دلش گداخته از راه دیدگان بچکد

چودر حدیث توبا وصف اشتیاق افتد

بیادگار دل تنگ ما نگه می دار

که باز وصل من وتوکی اتفاق افتد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

نسیم باد بهاری گر اتفاق افتد

که ره گذار تو بر جانب عراق افتد

چو بگذری بسر کوی یار من برسان

سلام من اگرش هیچ بر مذاق افتد

بدان نگار که گرماه روی او بیند

شب چهارده ازشرم در محاق افتد

وگر بپرسدت از حال و روزگار دلم

بفرصت ار نفسی با تو هم وثاق افتد

بگو چگونه بود حال آنکه دور از تو

زآب وصل تو درآتش فراق افتد

دلش گداخته از راه دیدگان بچکد

چودر حدیث توبا وصف اشتیاق افتد

بیادگار دل تنگ ما نگه می دار

که باز وصل من وتوکی اتفاق افتد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

نگارا بارعشقت رادل وجان برنمی تابد

چه جای جان ودل باشد که دو جهان برنمی تابد

چودردل رخت خود بنهاد تن بگریزد اندرجان

چو برجان بار خود افگند تن جان برنمی تابد

فلک راطاقت آن نی وانجم را کجا زهره

ملک را قدرت آن نی وانسان برنمی تابد

کجا با عشق سازد مرد کز محنت بپرهیزد

بدریا چون درآید آنکه باران برنمی تابد

سپاه عشق می آید سوی میدان دل، کم کن

سواری چند ازآن لشکر که میدان برنمی تابد

ترا کبریست ازخوبی که درهر سر نمی گنجد

مرا دردیست ازعشقت که درمان برنمی تابد

دل من شیرخوار لطف و قوتش قهر شد جانا

مزاج شیرخواران را غذا نان برنمی تابد

خیالت در دلم بنشست واین غم برنمی خیزد

مرا یک تخت درخانه دو سلطان برنمی تابد

اگر در دیدن رویت نمایم سعی معذورم

دلم با وصل خو کردست هجران برنمی تابد

گرفتم کین دل غمگین بقوت همچو آهن شد

نیارد تاب آن زخمی که سندان بر نمی تابد

اگر خصمان خون آشام پیش آیند عاشق را

گرش تو پشت باشی رو زخصمان برنمی تابد

برای وصل آن دلبر حدیث جان خود دیگر

مگو ای سیف فرغانی که جانان برنمی تابد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

دلم از وصل تو ای طرفه پسر نشکیبد

چکنم با دل خویش از تو اگر نشکیبد

گر دل و جان زتو ناچار شکیبا گردند

دل از اندیشه و دیده زنظر نشکیبد

کار من نیست شکیبایی ازآن شیرین لب

باورم دار که طوطی زشکر نشکیبد

من لب لعل شکر بار ترا آن مگسم

که چو زنبور عسل ازگل تر نشکیبد

گر بسنگم بزنند از سر کویت نروم

بنده زین کعبه چو حاجی زحجر نشکیبد

سگ که از خوان کس امید بنانی دارد

گرش از خانه برانند زدر نشکیبد

ای شبم روز ز خورشید رخت یک ساعت

بنده از روی تو چون شب زقمر نشکیبد

بنده گر در دگری می نگرد بی رخ تو

خاک چون آب نیابد زمطر نشکیبد

از پی روی تو درویش که اندر کویت

او مقیم است و تو رفته بسفر نشکیبد

سیف فرغانی اگر خون شود اندر غم دوست

دل برآنست که از دوست دگر نشکیبد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

گشت گرد عالم وبر آستانت سر نهاد

دل که تخت خود بر از کرسی هفت اختر نهاد

کشور عشق از حوادث ایمن آمد زآن دلم

پشت برآفاق کرد ورو بدین کشور نهاد

ازخواص خانه تست آنکه دراول قدم

سرنهد بیرون درآنکس که پای اندر نهاد

همچو دانه جان فشاند پیش هر مرغ آنکه او

پای دل در دام عشق همچو تو دلبر نهاد

زآفتاب حسن تو افتاد بر دل نور عشق

پرتو خورشید در اجزای کان گوهر نهاد

پادشاهان را جهان بخشید ومارامهر خود

دیگران راسنگ ومارا در ترازو زر نهاد

چون زسیر عاشقان ازخاک کویت گرد خاست

ازبرای عزتش جبریل بر شهپر نهاد

زآتش آه زبان سوزم نمی یارد خیال

برلب خشکم بخواب اندر دهان تر نهاد

من چو شکر در قصب ایمن بدم ازسوختن

عنبر خطت مرا چون عود در مجمر نهاد

چون توانم حال خود پوشید چون عشقت مرا

در گریبان مشک واندر آستین عنبر نهاد

من بشکر زآن سبب خود رادهان خوش میکنم

کزلبت بردند شیرینی ودر شکرنهاد

حسن تو بالا وپستی زود گیر چون قدت

سر سوی بالا وزلفت سوی پستی سرنهاد

سیف فرغانی ازین پس شعر تو عالی کند

حسن اوکز پایه اعلی قدم برتر نهاد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4414473
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث