به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

حق که این روی دلستان بتو داد

پادشاهی نیکوان بتو داد

در جهان هرچه می خوهی می کن

که جهان آفرین جهان بتو داد

در جهان نیکوان بسی بودند

بنده خود را ازآن میان بتو داد

دل گم گشته باز می جستم

چشم وابروی تو نشان بتو داد

مرغ مرده است دل که صید تو نیست

بتو زنده است هرکه جان بتو داد

حسن روی تو بیش ازین چه کند

که دل وجان عاشقان بتو داد

آفتاب ارچه صورتش پیداست

معنی خویش در نهان بتو داد

زآسمان تا زمین گرفت بخود

وز زمین تا بآسمان بتو داد

هرکه یک روز در رکاب تو رفت

گر بدوزخ بری عنان بتو داد

بخ بخ ای دل (که) دوست در پیری

اینچنین دولت جوان بتو داد

روی نی، شمس غیب باتو نمود

بوسه نی، عمر جاودان بتو داد

آن حیاتی که روح زنده بدوست

از دو لعل شکر فشان بتو داد

بر در دوست سیف فرغانی

سگ درون رفت و آستان بتو داد

بر سر خوان لطف او اصحاب

مغز خوردند واستخوان بتو داد

آنکه عشقش بروح جان بخشد

دل بغیر تو وزبان بتو داد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

از سر صدق ارکسی بر آستانت سر نهاد

تخت بختش پای برکرسی هفت اختر نهاد

حبذا آن عاشق سیار کز صدق طلب

گرد هردر گشت وپیش آستانت سر نهاد

درمقامات ارچه عاشق را مددها کرد عقل

عقل را از عشق قدسی چون توان برتر نهاد

گرچه سوی آسمان همراه باشد جبرئیل

چون تواند پای بر معراج پیغمبر نهاد

حرف عشقت نسخهای کفرو ودین را نسخ کرد

نام آن نسخه سقیم ونام این ابتر نهاد

ازپی احیای اموات وعلاج دردمند

عیسی آمد رخت جالینوس رابر خر نهاد،

کارداران تواند اندر جهان خاک وآب

ای فتاده آتش عشق تو مارا در نهاد

پرتو خورشید کندر طبع معدن زر سرشت

ابر در باران که در جوف صدف گوهر نهاد

هرکه آمد از جهانداران درین حضرت کسی

کو بنام خویش مهری بر جبین زر نهاد

چون غلامان از برای پایگاه خدمتت

گر ملکشاهست عشقت نام او سنجر نهاد

در ره وصف تومسکین سیف فرغانی چه گفت

اسب عقلم سم فگند ومرغ وهمم پر نهاد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

ای زروی تو مه و خور را مدد

از ازل دوران حسنت تا ابد

حسن را از عاشقان باشد کمال

پادشاه از لشکری دارد مدد

در کتاب ما نمی گنجد حروف

درحساب ما نمی آید عدد

معنی اسما همه در ذات تو

مضمر ست ای دوست چون نه در نود

کشته عشقت نمیرد در مصاف

مرده شوقت نخسبد در لحد

صعب باشد در دل شوریده عشق

گرم باشد آفتاب اندر اسد

آدمی بی عشق تو دل مرده ییست

ورفرشته جان خود دروی دمد

در ره عشقت براق همتم

می زند بر توسن گردون لگد

وصف حسنت کی توان گفتن بشعر

کسب دولت چون توان کردن بکد

خامشی بهتر که نتوانم گرفت

خیمه گردون چو خرگه در نمد

نفس اسرار ترا نبود امین

دزد بر جوهر نباشد معتمد

عاشق از چرخ و ز انجم برترست

اختر عاشق نیاید در رصد

از کلام او خلایق بی خبر

وز مقام او ملایک در حسد

ترک گفته جان او ملک دو کون

محو کرده روح او رسم جسد

سیف فرغانی بتو جان تحفه داد

تحفه درویش نتوان کرد رد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

زکوی دوست بادی بر من افتاد

چه بادست این که رحمتها بروباد

بمن آورد از آن دلبر پیامی

چنان شیرین که شوری در من افتاد

بدو گفتم اگر آنجا روی باز

دل غمگین ما را شادکن شاد

بگویش بی تو او را نیم جانیست

وگر در دست بودی می فرستاد

دل چون مومش از مهرت جدا نیست

چو نقش از خاتم و جوهر ز پولاد

وگر آن آب اینجامی نیاید

برو این خاک را آنجا بر ای باد

که یاد بی فراموشیست اینجا

وزآن جانب فراموشیست بی یاد

چو جان او دل شهری خرابست

ز جور هجرت ای سلطان بی داد

نگویم کز پری زادی ولیکن

بدین خوبی نباشد آدمی زاد

اگر چشمت بغمزه دل همی برد

لب لعلت ببوسه جان همی داد

مرا شیرینی تو کشته وتو

چو خسرو شادمان از مرگ فرهاد

بسوی کوی عشقت عاشقان را

ز خود رفتن رهست و بیخودی زاد

بیاد سیف فرغانی بسی کرد

دل غمگین خود را خرم آباد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

ای چو انجم جیش حسنت بی عدد

ماه از روی تو می خواهد مدد

محرم قرب ترا میقات وصل

مجرم بعد ترا شمشیر حد

وی الف قدی که بی وصل توم

حرف با تشدید هجران یافت مد

در حساب حسن تو بی کار شد

راست چون دست اشل انگشت عد

رفتی و اندوه تو در دل بماند

همچونم در خاک و گرد اندر نمد

صبر در دل زآتش هجران تو

جا نمی گیرد چو آب اندر سبد

منکر هجرت عذابی می کند

مرده دل را که هست از تن لحد

سنگ دل از گازر اندوه تو

می خورد چون جامه چرکین لگد

آفتابا در فراقت هر نفس

صبح شوق از شرق جانم می دمد

بی مه رویت که شب روزست ازو

آفتاب از سایه ما می رمد

سیف فرغانی بعشقت نادرست

زین دل خود رای و عقل بی خرد

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

زهی بالعل تو شهد و شکر هیچ

خهی با روی تو شمس وقمر هیچ

لبم را بر لبت نه تا ببینم

که بااو نسبتی دارد شکر هیچ

دهانت دیدم وآن گشت باطل

که می گفتم نیاید درنظر هیچ

وزین معنی عجب دارم که چون من

جهانی دل نهادستند بر هیچ

زدندان تو نیز اندر شگفتم

که چندین در نهان چونست در هیچ

درین مدت که از روی تو دورم

که چون عمرت ندیدم برگذر هیچ

شکیبایی و دل آبند و روغن

ندارند الفتی با یکدگر هیچ

تو مست حسن و من مست تو ونیست

ترا ازمن مراازخود خبر هیچ

همی ترسم که عشق سیف با تو

شود چون کار دنیا سربسر هیچ

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

زآنگه که مست عشق تو شدسیف رابهست

یک کام از لب تو که صد جام از صبوح

ای پیک نامه ور زمن آن ماه را بگوی

فی جنب شمس غرتک البدر لا یلوح

واین خسته فراق ترا طرفه حالتیست

من ذکر کم یسرومن شوقکم ینوح

ای اهل دل زلعل تو کرده غذای روح

مردن زعشق تو بر زنده دلان فتوح

از من مباش دور که وصل وفراق تست

خوش همچو بسط روزی وناخوش چو قبض روح

گر تو بوصل وعده کنی کی کنی وفا

ورمن ز عشق توبه کنم که بود نصوح

خستم لب تو زآنکه دلم از تو خسته بود

وآنک بحکم شرع قصاص است در جروح

از چشم من که میدهد از ریش دل خبر

اشک آنچنان برفت که خونابه از قروح

ارزان وزود باشد اگر عاشقی بیافت

وصل ترا بملک سلیمان وعمر نوح

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

زهی بالعل میگونت شکر هیچ

خهی با روی پر نورت قمر هیچ

عزیزش کن بدندان گر بیفتد

ملاقاتی لبت رابا شکر هیچ

دلم رادر نظر آمد دهانت

عجب چون آمد او را در نظر هیچ

عرق بر عارض تو آب برآب

حدیثم در دهانت هیچ در هیچ

ز وصف آن دهان من در شگفتم

که مردم چون سخن گویند برهیچ

من ازعشق تو افتاده بدین حال

نمی پرسی زحال من خبر هیچ

چنان بیگانه کشتستی که گویی

ندیدستی مرا بر ره گذرهیچ

نشستم سالها بر خوان عشقت

بجز حسرت ندیدم ماحضر هیچ

دلی از سیف فرغانی ببردی

چه آوردی تو مارااز سفر هیچ

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

بهشت روح شد گلزار رویت

امید عاشقان دیدار رویت

ندانستم که لطف صنع ایزد

بحسن اینجا رساند کار رویت

زمین را ذرها خورشید گردد

اگر بروی فتد انوار رویت

لبانت شکر مصر جمالت

زبانت بلبل گلزار رویت

گل سوری چو خار اندر گلستان

بها ناورد در بازار رویت

بدیدم از درست ماه بیش است

عیار حسن در دینار رویت

مه نو کومدد دارد ز خورشید

نگردد بدر بی تیمار رویت

فروغ شمع مه پشت زمین را

نگیرد جز باستظهار رویت

بجز آیینه ارواح عشاق

نداند هیچ کس مقدار رویت

ترا بیند نظر در هر چه دارد

کسی کو کسب کرد اسرار رویت

ببین چون سیف فرغانی جهانی

چو چشم تو شده بیمار رویت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

ای مه و خور بروی تو محتاج

بر سر چرخ خاک پای تو تاج

چه کنم وصف تو که مستغنیست

مه ز گلگونه گل ز اسپیداج

هرکه جویای تو بود همه روز

همه شبهای او بود معراج

پادشاهان که زر همی بخشند

بگدایان کوی تو محتاج

ندهد عاشق تو دل بکسی

بکسی چون دهد خلیفه خراج

عیب نبود تصلف از عاشق

کفر نبود اناالحق از حلاج

عشق را باک نیست از خون ریز

ترک را رحم نیست در تاراج

چاره با عشق نیست جز تسلیم

خوف جانست با ملوک لجاج

دل نیاید بتنگ از غم عشق

کعبه ویران نگردد از حجاج

دل بتو داد سیف فرغانی

از نمد پاره دوخت بر دیباج

سخن اهل ذوق می گوید

بانگ بلبل همی کند دراج

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4416813
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث