به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مرا تا دل شد اندر کار رویت

بصد شادی شدم غمخوار رویت

مرا گر دست گیری جای آنست

که حیران مانده ام در کار رویت

برد ارزان مکن نرخ دل و جان

بحسن ار تیز شد بازار رویت

بهر دم صورتی در خاطر آید

مرا از لفظ معنی دار رویت

اگر تو پرده برداری از آن روی

نگنجد در جهان انوار رویت

وگر نه زلف تو بودی نماندی

نهفته بر کسی اسرار رویت

وگر چه خاک را زر کرد خورشید

ندارد سکه دینار رویت

ز روی تو بعالم در اثر هاست

بهار آنک یکی ز آثار رویت

مرو ای سیف فرغانیت قربان

بیا ای عید من دیدار رویت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

زهی جهان شده روشن بآفتاب جمالت

کسی بچشم سرو سر ندیده روی مثالت

بقول راست چو مطرب سحرگهان ببسیطی

بگوید از غزل من نشید وصف جمالت

چو دست مرتعش آن دم زمین بلرزه درآید

ز پای وجد که کوبند مردم از سر حالت

تو نقل مجلس مستان عشق خویشی ازیرا

چو پسته یی بدهان (و) چو شکری بمقالت

جریح تیغ غمت را حیات درد دل آمد

که عشق راحت جانش بمرگ کرد حوالت

چو عشق ملک بگیرد سپاه طبع بمیرد

که عادلان ننشانند دزد را بایالت

درت مقید دیوار هر دو کون نباشد

ز هفت پرده برونست آستان جلالت

بعقل کس نتوانست ره بسوی تو بردن

سها نکرد کسی را بآفتاب دلالت

تو شاه ملک جمالی و دل پیاده راهت

که جان بعشق رخ تو بداد و برد خجالت

مکن بآتش هجران دگر عذاب کسی را

که همچو آیت رحمت بسی گرفت بفالت

اگر چه انده عشقت بجان خریدم لیکن

زیان نکرد و مصونست بیع ما ز اقالت

حیات رخت اقامت بر اسب رحلت بستی

اگر عنان نگرفتی مرا امیذ وصالت

چو نیست ذکر تو عادت چو نیست کار تو پیشه

حدیث جمله فسونست و شغل جمله بطالت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

هر دوچشمت ز فتنه نک خفته است

خفیه در زیر طاق ابرویت

بهر آشوبشان کند بیدار

هر زمان غمزه سخن گویت

استخوانی زدر برون انداز

که چو سگ می دویم در کویت

بس که بر جان بنده راه زدند

حسن دلگیر و عشق دلجویت

هر که بیند مرا همی گوید

کز پی چیست این تک وپویت

سخت سرگشته ای، ندانم سیف

که چه چوگان رسید بر گویت

ای که رنگی ندیده از رویت

دل من جان بداد بر بویت

لاله کز رخ شه گلستان است

سر بخس درکشید از رویت

از پی رنگ و بو بنفشه و مشک

خویشتن بسته اند بر مویت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

هر دوچشمت ز فتنه نک خفته است

خفیه در زیر طاق ابرویت

بهر آشوبشان کند بیدار

هر زمان غمزه سخن گویت

استخوانی زدر برون انداز

که چو سگ می دویم در کویت

بس که بر جان بنده راه زدند

حسن دلگیر و عشق دلجویت

هر که بیند مرا همی گوید

کز پی چیست این تک وپویت

سخت سرگشته ای، ندانم سیف

که چه چوگان رسید بر گویت

ای که رنگی ندیده از رویت

دل من جان بداد بر بویت

لاله کز رخ شه گلستان است

سر بخس درکشید از رویت

از پی رنگ و بو بنفشه و مشک

خویشتن بسته اند بر مویت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:29 PM

 

یار دل بر بود و از من روی پنهان کردو رفت

ای گل خندان مرا چون ابر گریان کرد و رفت

تا بزنجیر کسی سر در نیارید بعد از این

حلقه ای از زلف خود در گردن جان کرد و رفت

یوسف خندان که رویش ملک مصر حسن داشت

خانه بر یعقوب گریان بیت احزان کردو رفت

من بدان سان که بدم دیدند مردم حال من

آمد آن سنگین دل و حالم بدین سان کردو رفت

از فراغت بنده را صد همچو خسرو ملک بود

او بشیر ینیم چون فرهاد حیران کرد و رفت

یک بیک حق مرا برخود بهیچ آورد باز

درد عشق خویش را بر من دوچندان کرد و رفت

بی تو گفتم چون کنم؟گر عاشقی گفتا بمیر

پیش از این دشوار بود، این کار آسان کردو رفت

گفتم ای دل بی دلارامت کجا باشد قرار؟

در پی جانان برو،بیچاره فرمان کرد ورفت

دوش با بنده خیالت گفت بنشین،جمع باش

گر چه یار از هجر خود حالت پریشان کردو رفت

همچو تو دلداده را در دام عشق آورد و بست

همچو تو آزاده را در بند هجران کرد و رفت

بعد از این یابی ز جانان راحت از یزدان فرج

دل بیکبار از فرج نومید نتوان کردو رفت

کز پی یعقوب محزون از بر یوسف بشیر

چون زمان آمد ز مصرآهنگ کنعان کردو رفت

سیف فرغانی بیامد چند روزی در جهان

در سخن همچو لب او شکر افشان کردو رفت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

جانم از عشقت پریشانی گرفت

کارم از هجر تو ویرانی گرفت

وصل تو دشوار یابد چون منی

مملکت نتوان بآسانی گرفت

گر سعادت یار باشد بنده را

سهل باشد ملک و سلطانی گرفت

دست در زلفت بنادانی زدم

مار را کودک بنادانی گرفت

دوست بی همت نگردد ملک کس

ملک بی شمشیر نتوانی گرفت

حسن رویت ای صنم آفاق را

راست چون دین مسلمانی گرفت

بر سر بالین عشاقت بشب

خواب چون بلبل سحرخوانی گرفت

گفتمت کامم بده، گفتی بطنز

من بدادم گر تو بتوانی گرفت

دربهای وصل اگر جان میخوهی

راضیم چون نرخش ارزانی گرفت

اینچنین ملکی که سلطان را نبود

چون تواند سیف فرغانی گرفت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

دل حظ خویشتن ز رخ یار برگرفت

دیده نصیب خویش ز دیدار بر گرفت

شیرین من بیامد و تلخی هجر خویش

از کام من بلعل شکر بار برگرفت

ملک سکندرست نه آب آنکه جان من

ز آن چشمه حیات خضروار برگرفت

آن درد را که هیچ طبیبی دوا نکرد

عیسی رسید و از تن بیمار برگرفت

بنشین بگوشه یی بفراغت که لطف او

رنج طلب ز جان طلب کار برگرفت

بر در نشسته دید مرا پرده بر فگند

بر ره فتاده یافت مرا خوار برگرفت

وصلش بلای هجر ز عشاق دفع کرد

مطرب صداع زخمه از او تار برگرفت

هر بیش و کم که هست بیاور که آن نگار

رسم طمع از مال خریدار برگرفت

کاریست عشق صعب و اگر جان رود در آن

هرگز نمی توان دل از این کار برگرفت

عشق آمد و ز دل غم جان برد حبذا

این خستگی که از دلم آزار بر گرفت

دل خود نماند در دو جهان سیف از آنکه یار

رسم دل از میانه بیکبار برگرفت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

عشق تو عالم دل جمله بیکبار گرفت

بختیار اوست برما که ترا یار گرفت

من اسیر خود واز عشق جهانی بیخود

من درین ظلمت وعالم همه انوار گرفت

وقت آنست که از روزن ما در تابد

آفتابی که شعاعش در ودیوار گرفت

بلبل از غلغل مستانه خود بی خبرست

که گل از باغ بشهر آمد و بازار گرفت

دوست در روز نهان نیست چو آتش در شب

لیک نورش ره ادراک بر ابصار گرفت

باغ وصل تو که هجران چو سر دیوارش

از پی حفظ گل وصل تو در خار گرفت

هست ملکی که سلاطین جهاندار آنرا

نتوانند بشمشیر گهر دار گرفت

حسن تو یوسفی و عشق تو روح القدسی است

که ازو مریم اندیشه من بار گرفت

دل خود را پس ازین قلب نخوانم چو زعشق

مهر همچون درم وسکه چو دینار گرفت

دوست چون روی بغمخواری من کرد مرا

چه غم ار پشت زمین دشمن (خون) خوار گرفت

سیف فرغانی اگر نیز مرا قدح کند

عیب او هم نکنم نیست بر اغیار گرفت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

ای نور دیده دیده ز (روی) تو نور یافت

جان حزینم از غم عشقت سرور یافت

خورشید سوی مشرق از آن راه گم نکرد

کز روی همچو ماه تو هر روز نور یافت

از نفحه هوای تو جان را میسر است

آن زندگی که قالبش از نفخ صور یافت

بی رهبر عنایت تو بنده جای خود،

گرچه بسی دوید، ز کوی تو دور یافت

ایوب وار دل ز پی نعمت وصال

بر محنت فراق تو خود را صبور یافت

جز وصف حسن صورت زیبای تو نکرد

معنی چو بر مظنه خاطر ظهور یافت

رویت بسوی کعبه وصلت دلیل شد

آنرا که از شعایر عشقت شعور یافت

موسی مناقب تو در الواح خویش خواند

داود وصف حسن تو اندر زبور یافت

گرچه بسیف میل نکردی ولی ورا

نی میل کم شد و نه ارادت فتور یافت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

عاشق روی تو از کوی تو ناید در بهشت

نزد عاشق فخر دارد خاک کویت بر بهشت

عاشق عالی نظر آنست که کو بیند بچشم

روی تو امروز در دنیا و فردا در بهشت

وقت دیدار تو با درویش، شرکت کی بود

آن توانگر را که چون شداد هست از زر بهشت

عاشقان دوزخ آشام ترا امروز هست

در دل از یاد تو این معشوق جان پرور بهشت

عاشقت بستد بدست همت و از پس فگند

اندرین ره پیش او گر دوزخ آمد گر بهشت

چون دل بیگانگان جانا ز ذکرت غافلست

گر بود در خاطرش با یادت ای دلبر بهشت

بر امید صحت مستان خمر عشق تو

پای کوبند از طرب حوران بسی در هر بهشت

چون خضر آب حیات وصل چون یابد کسی

ایستاده در میان چون سد اسکندر بهشت

تا درو گوهر ز آب چشم عشاقت بیافت

شاهدان خلد را نگرفت در زیور بهشت

گر برحمت ننگری جنت بود همچون جحیم

ور قدم در وی نهی دوزخ شود یکسر بهشت

سیف فرغانی مکن بیرون خیال روی دوست

از درون خود که با حورست نیکوتر بهشت

گر کند در کوی تو عاشق بجنت التفات

هست بر عاشق غرامت هست منت بر بهشت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4416819
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث