به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

کسی کو غم عشق جانان نداشت

چو زنده نفس می زد و جان نداشت

گدای توام ای توانگر بحسن

چنین مملکت هیچ سلطان نداشت

تویی آن شفایی که بیمار دل

بجز درد تو هیچ بیمار نداشت

دلی را که اندوه تو جمع کرد

غم هر دو کونش پریشان نداشت

از آن مشتغل شد بشیرین خود

که خسرو چو تو شکرستان نداشت

بملک ارسکندر بود مفلس است

که همچون خضر آب حیوان نداشت

بخارست جانی که عاشق نشد

دخانست ابری که باران نداشت

غم عشق خور سیف اگر زنده ای

هر آنکس که این غم نخورد آن نداشت

مرو بی محبت که مفتی عشق

چنین مؤمنی را مسلمان نداشت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

گشت روی زمین چو صحن بهشت

از رخ خوب یار حور سرشت

دیده از دل کن وببین دیدار

ای قصارای همت تو بهشت

بر گل از روی لاله رخ که نمود

بر مه از مشک سوده خط که نوشت

حسن رویش زخط نگردد کم

رخ ماه از کلف نگردد زشت

یار من در میانه خوبان

همچو لاله است در میانه کشت

بر رخ لاله رنگ او خالیست

همچو نقطه بر آتش از انگشت

عشق او در دل آن اثر دارد

کآب در خاک و آتش اندر خشت

چون منی ذکر غیر او نکند

کرم قز ریسمان نداند رشت

دل نگهدار سیف فرغانی

زآنکه در کعبه بت نشاید هشت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

آن نگاری کو رخ گلرنگ داشت

بی رخش آیینه دل زنگ داشت

وآن هلال ابرو که چون ماه تمام

غره یی در طره شبرنگ داشت

یک نظر کرد و مرا از من ببرد

جادوی چشمش چنین نیرنگ داشت

چون نگین بر دل نشان خویش کرد

یار نام آور که از ما ننگ داشت

دل برفت و خانه بر غم شد فراخ

کانده او جای بر دل تنگ داشت

بی غم او مرده کش باشد چو نعش

قطب گردونی که هفت اورنگ داشت

هم ز دست او قفا خوردم چو چنگ

گرچه بر زانوم همچون چنگ داشت

صد نوا شد پرده افغان من

ارغنون عشقش این آهنگ داشت

روز و شب چون دیگ جوشان ناله کرد

آب خامش چون گذر بر سنگ داشت

سیف فرغانی بصلحش پیش رفت

گرچه او در قبضه تیغ جنگ داشت

آفتابی اینچنین بر کس نتافت

تا اسد خورشید و مه خرچنگ داشت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

چون ترا میل و مرا ازتو شکیبایی نیست

صبر خواهم که کنم لیک توانایی نیست

مر ترا نیست بمن میل و شکیبایی هست

بنده را هست بتو میل و شکیبایی نیست

چه بود سود از آن عمر که بی دوست رود

چه بود فایده ازچشم چو بینایی نیست

بر سر کوی تو در قید وفای خویشم

ور نه رفتنم ای دوست زبی پایی نیست

من سگ کویم و هرجای مرا مأواییست

بودنم بر در این خانه زبی جایی نیست

گفتی از اهل زمان نیست وفایی کس را

بنده را هست ولیکن چو تو فرمایی نیست

دل رهایی طلبد از تو بهر روی که هست

ور چه داند که چو روی تو بزیبایی نیست

در چو دربهر بود چون تو نباشد صافی

گل چو بر شاخ بود چون تو بر عنایی نیست

سیف فرغانی هر روز بیاید بر تو

دولت آنکه تو یکشب بر او آیی نیست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

چون کنم ای جان مرااز چون تو یاری چاره نیست

غمخور عشقم مرااز غمگساری چاره نیست

گرچه عشقت چاره دارد ازهزاران همچو ما

چاره ما کن که ماراازتو باری چاره نیست

پایدار آمد سر زلفت بدست دیگران

آخر اندر چنگ ما از چند تاری چاره نیست

تن بزن در هجر او ای دل که اندر کوی عشق

تا بدانی قدر وصل از انتظاری چاره نیست

از سر رحم ای رفیقان بنده را یاری کنید

کین زپا افتاده را از دستیاری چاره نیست

راحت دیدار جانان نیست بی رنج رقیب

هرکجا باشد گلی آنجا ز خاری چاره نیست

بی گمان چون موکب سلطان جایی بگذرد

دیده نظارگی رااز غباری چاره نیست

در شب وصلش بسی اندیشه کردم از فراق

هر که می نوشید او را از خماری چاره نیست

در جهان افسانه یی شد سیف فرغانی بعشق

عاشقان هستند لیک از نامداری چاره نیست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

مرا که یک نفس از وصل یار سیری نیست

زبوسه صبر نه واز کنار سیری نیست

ازآن گلی که ز رنگش خجل شود لاله

چو عندلیب مرا از بهار سیری نیست

اگر جهان همه پر گل کنند رنگ برنگ

مرا زدیدن آن لاله زار سیری نیست

درخت حسن گلی ماه رو ببار آورد

چو نحلم ازگل آن شاخسار سیری نیست

گرم چو عود بسوزند برسر آتش

مرا از آن شکر آبدار سیری نیست

بدست دشمنی ار بر سرم زند شمشیر

مرا زدوستی آن نگار سیری نیست

جماعتی که چومن منصفند می گویند

که یار را چه عجب گر زیار سیری نیست

گرم چو گوی نهد اسب یار برسر پای

مرا از آن شه چابک سوار سیری نیست

مرا زدوست اگر مرده باشم اندرخاک

بگویم ونشوم شرمسار، سیری نیست

بخورد دهر بسی همچو سیف فرغانی

هنوز در شکم روزگار سیری نیست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

جانا بیا که مرا جان دریغ نیست

عید منی مرا زتو قربان دریغ نیست

هرگز بصدر دل نرسد دوستی جان

آنرا که از محبت تو جان دریغ نیست

هر چیز کآن من بود ای جان اگر منم

بستان زمن که از تو مرا آن دریغ نیست

عشاق سیم و زر بگدایان کو دهند

زین هر دو جان بهست و زجانان دریغ نیست

سلطان عشقت آمد و در دل نهاد تخت

کرسی مملکت زسلیمان دریغ نیست

در سفره گرچه نان نبود من گدای را

در خانه هرچه هست زمهمان دریغ نیست

دل جان خود دریغ نمی دارد از غمت

ما را سریر ملک زسلطان دریغ نیست

دل با غم تو گفت که گرچه شکسته ام

چون من سفال از چو تو ریحان دریغ نیست

ممنوع از سکندر دنیا طلب بود

از خضر آب چشمه حیوان دریغ نیست

درراه عشق تو که مرا دوست دشمنست

عرض من از ملامت خصمان دریغ نیست

بهر چو تو عزیز که یوسف غلام تست

این گوسپند بنده ز گرگان دریغ نیست

من مرغ دانه ام ز پی دام مرغ تو

مرغم ز دانه دانه ز مرغان دریغ نیست

من نان خود دریغ نمی دارم از سگت

ای دوست گر ترا سگ ازین نان دریغ نیست

گر پسته تر است ز طوطی شکر دریغ

این طوطی ازچو تو شکرستان دریغ نیست

گوهر بیار سیف و زجانان نظر بخواه

کان آفتاب را نظر از کان دریغ نیست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

جانا بیا که مرا جان دریغ نیست

عید منی مرا زتو قربان دریغ نیست

هرگز بصدر دل نرسد دوستی جان

آنرا که از محبت تو جان دریغ نیست

هر چیز کآن من بود ای جان اگر منم

بستان زمن که از تو مرا آن دریغ نیست

عشاق سیم و زر بگدایان کو دهند

زین هر دو جان بهست و زجانان دریغ نیست

سلطان عشقت آمد و در دل نهاد تخت

کرسی مملکت زسلیمان دریغ نیست

در سفره گرچه نان نبود من گدای را

در خانه هرچه هست زمهمان دریغ نیست

دل جان خود دریغ نمی دارد از غمت

ما را سریر ملک زسلطان دریغ نیست

دل با غم تو گفت که گرچه شکسته ام

چون من سفال از چو تو ریحان دریغ نیست

ممنوع از سکندر دنیا طلب بود

از خضر آب چشمه حیوان دریغ نیست

درراه عشق تو که مرا دوست دشمنست

عرض من از ملامت خصمان دریغ نیست

بهر چو تو عزیز که یوسف غلام تست

این گوسپند بنده ز گرگان دریغ نیست

من مرغ دانه ام ز پی دام مرغ تو

مرغم ز دانه دانه ز مرغان دریغ نیست

من نان خود دریغ نمی دارم از سگت

ای دوست گر ترا سگ ازین نان دریغ نیست

گر پسته تر است ز طوطی شکر دریغ

این طوطی ازچو تو شکرستان دریغ نیست

گوهر بیار سیف و زجانان نظر بخواه

کان آفتاب را نظر از کان دریغ نیست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

کیست کاندر دو جهان عاشق دیدار تو نیست

کو کسی کو بدل و دیده خریدار تو نیست

دور کن پرده زرخسار و رقیب از پهلو

که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست

در تو حیرانم وآنکس که ندانست ترا

وندر آن کس که بدانست وطلب کارتو نیست

در طلب کاری گلزار وصالت امروز

نیست راهی که درو پای من وخار تو نیست

شربت وصل ترا وقت صلای عام است

زآنکه در شهر کسی نیست که بیمار تو نیست

من بشکرانه وصلت دل وجان پیش کشم

گر متاع دل وجان کاسد بازار تو نیست

در بهای نظری از تو بدادم جانی

بپذیر از من اگرچند سزاوار تو نیست

وصل تو خواستم از لطف تو روزی، گفتی

چون مرا رای بود حاجت گفتار تو نیست

سیف فرغانی ازتو بکه نالد چون هیچ

«کس ندانم که درین شهر گرفتار تو نیست »

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

عاشقان را در ره عشق آرمیدن شرط نیست

وصل جانان را نصیب خویش دیدن شرط نیست

بربلا و نعمت ارحکمت دهد چون زآن اوست

نعمتش را بر بلای او گزیدن شرط نیست

گر ترا سودای خورشید جمال او بود

همچوسایه درپی مردم دویدن شرط نیست

آتش سودای او چون تیز گشت ازباد شوق

همچو آب تیره با خاک آرمیدن شرط نیست

گرچه نزد عاشقان اوکه صاحب دولتند

زین چنین محنت بجان خود را خریدن شرط نیست

همچو آن دریادلان جان بذل کن، زیرا هنوز

راه باقی داری ازیاران بریدن شرط نیست

چون سگ وچون مرغ باش اندر شکار وصل یار

کز دویدن چون بمانی جز پریدن شرط نیست

تا بصدر صفه وصلت رساند لطف دوست

زین وحل پای طلب بیرون کشیدن شرط نیست

دی تمنای وصال دوست کردم عشق گفت

زهر غم کم خورده ای شکر مزیدن شرط نیست

آب عزت در دهان کن خاک پایش بوسه ده

زآنکه این معشوق رابر لب گزیدن شرط نیست

اندرآن مجلس که نقل عاشقان ریزد زلب

هرمگس را ذوق این شکر چشیدن شرط نیست

رو ببوی از دور قانع شو که در گلزار او

خیره چون باد صبا برگل وزیدن شرط نیست

سیف فرغانی برو تسلیم حکم عشق شو

چون گرفتار آمدی برخود طپیدن شرط نیست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4418249
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث