به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مرا بغیر تو اندر جهان دگر کس نیست

بجز تو دل ندهم کز تو خوبتر کس نیست

بچشم حال چو ما را خبر معاینه شد

بعین چون تو ندیدیم و در خبر کس نیست

مرا که دیده دل از تو روشنی دارد

بهر کجا نگرم جز تو در نظر کس نیست

بگرد کوی تو هر عاشقی که کشته شود

شهید عشق بود خون بهاش بر کس نیست

جهان بجمله خرابست و نیست آبادان

بجز دلی که درو غیر تو دگر کس نیست

جهانیان اگر از حسن روی تو خبری

شنوده اند چرا طالب اثر کس نیست

ره تو معنی و این خلق صورت آرایند

ز بهر کار تو اندر جهان مگر کس نیست

دهان بیاد تو گر خوش نمی کنند این خلق

ز بی کسی مگس اینچنین شکر کس نیست

ز بهر صبح وصالت که کی زند نفسی

شبی ز شوق تو بیدار تا سحر کس نیست

چو عقل بر سر کویت گذر کند داند

که راه عشق تو ای جان بپای هر کس نیست

اگر ز پرده برونست سیف فرغانی

چو آستانه به جز وی مقیم در کس نیست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

دل زمن برد آنکه جان را نزد او مقدارنیست

یک جهان عشاق را دل برده ودلدار نیست

هرکه ترک جان کند آسان بدست آرد دلش

گر بدست آید دل او ترک جان دشوار نیست

در بلای عشق او بی اختیار افتاده ام

گرچه این مذهب ندارم کآدمی مختار نیست

گفتم اندر کنج عزلت رو بدیوار آورم

چون کنم در شهر ما یک خانه را دیوار نیست

دوست ازما بی نیاز و وصل مارا ناگزیر

عشق با جان همنشین وصبر با دل یارنیست

گرچو سگ ازکوی او نانی خوری اندک مدان

ور سگان کوی اورا جان دهی بسیار نیست

حضرت او منزل اصحاب کهفست ای عجب

کاندر آن حضرت سگان را بارومارا بار نیست

ای زتو روزم سیه، شبها که مردم خفته اند

جز سگ ومن هیچ کس در کوی تو بیدار نیست

بار عشقت می کشم خوش زآنکه مر فرهاد را

کوه کندن بر امید وصل شیرین بار نیست

گر سرت در پا نهم ور تیغ بر فرقم زنی

از منت خوشنودی ای جان وزتوام آزار نیست

ور نگارستان شود پشت زمین از روی گل

بلبل جان مرا جز روی تو گلزار نیست

راست گفتی آزمودم با تو گشتم متفق

(ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست)

سیف فرغانی چومن گر حاجتی داری بدوست

دوست خود ناگفته داند، حاجت گفتار نیست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:21 PM

 

در سمن با آن طراوت حسن این رخسار نیست

در شکر با آن حلاوت ذوق این گفتار نیست

ژاله بر برگ سمن همچون عرق بر روی او

لاله در صحن چمن مانند آن رخسار نیست

دوش گفتم از لبش جانم بکام دل رسد

چون کنم او خفته و بخت رهی بیدار نیست

ای بشیرینی ز شکر در جهان معروف تر

شهد با چندان حلاوت چون تو شیرین کار نیست

چون تو روزی مرهم وصلی نهی بر جان من

گر بتیغ هجر مجروحم کنی آزار نیست

بر دل تنگم اگر کوهی نهی کاهی بود

کآنچه جز هجر تو باشد بر دل من بار نیست

تا درآید اندرو غمهای تو هر سو درست

خانه دلرا که جز نقش تو بر دیوار نیست

مستی و دیوانگی از چون منی نبود عجب

کز شراب عشق تو در من رگی هشیار نیست

گر همه جانست اندر وی نباشد زندگی

چون کسی را دل ز درد عشق تو بیمار نیست

در سخن هر لفظ کندر وی نباشد نام تو

صورتش گر جان بود آن لفظ معنی دار نیست

هرکه عاشق نیست از وصلت نیابد بهره یی

هرکه او نبود بهشتی لایق دیدار نیست

سیف فرغانی چو روی دوست دیدی ناله کن

عندلیبی و ترا جز روی او گلزار نیست

چون مدد از غیر نبود صبر کن تا حل شود

« ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست »

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:21 PM

 

دلبرا عشق تو اندر دل وجان داشتنیست

عشق سریست که از خلق نهان داشتنیست

تا پس از مرگ وفنا زنده باقی باشم

دل بعشق تو چو تن زنده بجان داشتنیست

تا مرا ظاهر و باطن ز تو غایب نبود

دل بتو حاضر ودیده نگران داشتنیست

ای ولی نعمت جان چون در دندان دایم

گوهر شکرتو در درج دهان داشتنیست

تا فشاند زلب اندر قفس تنگ دهان

شکر ذکر تو، طوطی زبان داشتنیست

فارغ از جامه ونانم که چو نان وجامه

غم وسودای تو این خوردنی آن داشتنیست

تا بترک غم تو پند کسی ننیوشد

سر ازین عقل سبک گوش گران داشتنیست

تازهرچه نتوانم نگهم دارد دوست

شیر همت زپی دفع سگان داشتنیست

تا که همکاسه مردم نشود، مروحه یی

از پی رد مگس برسر خوان داشتنیست

تا زخوان ملکوتی شودت حوصله پر

شکم وهم تهی از غم نان داشتنیست

سیف فرغانی ازین درد نمی کرد فغان

عشق گل گفت ببلبل که فغان داشتنیست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:21 PM

 

ای دریغا کز وصال یار ما را رنگ نیست

دل ز دستم رفته و دلدارم اندر چنگ نیست

چون بمهر دوست ورزیدن مرا نیکوست نام

گر بطعن دشمنان بدنام باشم ننگ نیست

بی تو عالم بر دلم ای جان چو چشم سوزنست

چشم سوزن بر دلم چون با تو باشم تنگ نیست

کس بتو مانند و نسبت نیست با تو خلق را

زنگ همچون آینه آیینه همچون زنگ نیست

گر میانت در زرو یاقوت گیرم چون کمر

خدمتی نبود که آن جز خاک و این جز سنگ نیست

سعدی اریک چند در میدان تو اسبی براند

مرکب ما پشت ریش و باره ما لنگ نیست

در سخن نیکست هرکس را و بر بالای چنگ

این بریشمها که می بینی بیک آهنگ نیست

سازها دارند مردم مختلف بهر طرب

لیک از آنها در خوش آوازی یکی چون چنگ نیست

سیف فرغانی نکو گوید سخن منکر مشو

چون توان گفتن شکر را طعم و گل را رنگ نیست

کار خواهی کرد عاشق شو که به زین نیست کار

شعر خواهی گفت ازین سان گو که به زین لنک نیست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:21 PM

 

مرا با رخ تو نظر بهر چیست

چو رویت نبینم بصر بهر چیست

چو شیرین نگردد ازو کام من

ترا این لب چون شکر بهر چیست

چواز روز (بی بهره باشند) خلق

بر افلاک شمس وقمر بهر چیست

چو از وی توانگر نگردد فقیر

غنی را همه سیم وزر بهر چیست

چو عاشق نشد بر پری منظری

پس این آدمی ای پسر بهر چیست

چو از دست برنایدت کار عشق

پس ارواح اندر صور بهر چیست

چو بی بهره باشیم ازآب حیات

برین خاک مارا گذر بهر چیست

تو از بهر عشق آفریده شدی

چو میوه نباشد شجر بهر چیست

چو مردم بهر دام بهر قفس

بگیرندت این بال وپر بهر چیست

من ارنیستم عاشق روی او

لب وچشم من خشک و تر بهر چیست

برین روی زردی زبهر چه رنج

درین جسم خون جگر بهر چیست

پس این سیف فرغانی اندر جهان

چو مجنون ولیلی سمر بهر چیست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:21 PM

 

همچو من وصل ترا هیچ سزاواری هست

یا چو من هجر ترا هیچ گرفتاری هست

دیده دهر بدور تو ندیده است بخواب

که چو چشمت بجهان فتنه بیداری هست

ای تماشای رخت داروی بیماری عشق

خبرت نیست که در کوی تو بیماری هست

هرکجا دل شده یی بر سر کویت بینم

گویم المنت لله که مرا یاری هست

گر من از عشق تو دیوانه شوم باکی نیست

که چو من شیفته در کوی تو بسیاری هست

هرکه روی چو گلت بیند داند بیقین

که ز سودای تو در پای دلم خاری هست

« گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست »

قاضی شهر گواهی بدهد کآری هست

هرکرا کار نه عشقست اگر سلطانست

تو ورا هیچ مپندار که در کاری هست

تا زر شعر من از سکه تو نام گرفت

هر در مسنگ مرا قیمت دیناری هست

گر بگویم که مرا یار تویی بشنو لیک

مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست

سیف فرغانی نبود بر یارت قدری

گر دل و جان ترا نزد تو مقداری هست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:21 PM

 

ترا من دوست دارم تا جهان هست

همه نام تو گویم تا زبان هست

اثر گر باز گیرد عشقت از خلق

سراسر نیست گردد در جهان هست

ترا خاطر سوی مانی و ما را

سوی تو میل خاطر همچنان هست

بکوشش وصل تو دریافت نتوان

ولیکن من بکوشم تا توان هست

بود بر آتش دل دیگ سودا

مرا تا گوشتی بر استخوان هست

چو من زنجیر زلفین تو دیدم

اگر دیوانه گردم جای آن هست

بآب دیده شستم رو، هنوزم

ز خاک کوی تو بر رخ نشان هست

شوم گردن فراز ار بر تن من

سری شایسته آن آستان هست

دلم بی انده تو نیست، دیر است

که سیمرغی درین زاغ آشیان هست

غمت با سیف فرغانی شبی گفت

مرا خود با تو چیزی در میان هست

کجا باشد نصیب از وصل جانان

هرآنکس را که دل دربند جان هست

زبان از ذکر غیر او فرو شوی

گرت آب سخن زین سان روان هست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:21 PM

 

عاشقانرا می دهد دایم نشان از روی دوست

گل که هر سالی بمردم می رساند بوی دوست

دم بدم چون تار موسیقار در هر پرده یی

خوش بنال ای یار تا در چنگت افتد موی دوست

زآفتاب و ماه و انجم گر تو خواهی راه رفت

مشعله بر مشعله است از کوی تو با کوی دوست

گر نظر داری برو از دیدن آن مشعله

چشم دربند ای مبصر تا ببینی روی دوست

اندرین پستی ندیدم هیچ، زیباتر نبود

زیر گردون همچو بر بالای چشم ابروی دوست

گاو گردون که کشد از بهر اسب دولتت

گر شوی یک روز شهمات از رخ نیکوی دوست

خفته مر مقصود را چون دست در گردن کنی

ای بپای جست و جو گامی نرفته سوی دوست

زاهل این خرگاه اطناب تعلق قطع کن

پس بزن هرجا که خواهی خیمه در پهلوی دوست

سیف فرغانی بتیغ دوست گر کشته شوی

عاشقی باش که (عاشق) کشتن آمد خوی دوست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:21 PM

 

ماه دو هفته را نبود نور روی دوست

باغ شکفته را نبود رنگ و بوی دوست

با حاجیان شهر نشینیم و کرده ایم

کعبه ز کوی دلبر و قبله ز روی دوست

هرکو ز خود نرست نیفتد بدام یار

هر کو ز خود نرفت نیاید بکوی دوست

یارب تو روی دوست بدین عاشقان نما

کین جمع مانده اند پریشان چو موی دوست

بر یاد روی دوست دل خود همی کنند

خرم چو روی دلبر و خوش همچو خوی دوست

گر پیش دل چراغ ز خورشید و مه کنی

بی شمع عشق ره نبرد دل بسوی دوست

کس را بغیر او بسوی او دلیل نیست

هان تا بعقل خود نکنی جست و جوی دوست

باشد غزل ترا نه مگر وصف حسن یار

باشد سخن فسانه مگر گفت و گوی دوست

بر روی روزگار چو چیزی نیافتم

تا بشکنم بدیدن آن آرزوی دوست

منزل بباغ کردم و ایام خویش را

با سرو و گل همی گذرانم ببوی دوست

با روزگار سیف غمش کرد آنچه کرد

شادی بروزگار گدایان کوی دوست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4416816
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث