به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ماه دو هفته را نبود نور روی دوست

باغ شکفته را نبود رنگ و بوی دوست

با حاجیان شهر نشینیم و کرده ایم

کعبه ز کوی دلبر و قبله ز روی دوست

هرکو ز خود نرست نیفتد بدام یار

هر کو ز خود نرفت نیاید بکوی دوست

یارب تو روی دوست بدین عاشقان نما

کین جمع مانده اند پریشان چو موی دوست

بر یاد روی دوست دل خود همی کنند

خرم چو روی دلبر و خوش همچو خوی دوست

گر پیش دل چراغ ز خورشید و مه کنی

بی شمع عشق ره نبرد دل بسوی دوست

کس را بغیر او بسوی او دلیل نیست

هان تا بعقل خود نکنی جست و جوی دوست

باشد غزل ترا نه مگر وصف حسن یار

باشد سخن فسانه مگر گفت و گوی دوست

بر روی روزگار چو چیزی نیافتم

تا بشکنم بدیدن آن آرزوی دوست

منزل بباغ کردم و ایام خویش را

با سرو و گل همی گذرانم ببوی دوست

با روزگار سیف غمش کرد آنچه کرد

شادی بروزگار گدایان کوی دوست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:21 PM

 

ماه دو هفته را نبود نور روی دوست

باغ شکفته را نبود رنگ و بوی دوست

با حاجیان شهر نشینیم و کرده ایم

کعبه ز کوی دلبر و قبله ز روی دوست

هرکو ز خود نرست نیفتد بدام یار

هر کو ز خود نرفت نیاید بکوی دوست

یارب تو روی دوست بدین عاشقان نما

کین جمع مانده اند پریشان چو موی دوست

بر یاد روی دوست دل خود همی کنند

خرم چو روی دلبر و خوش همچو خوی دوست

گر پیش دل چراغ ز خورشید و مه کنی

بی شمع عشق ره نبرد دل بسوی دوست

کس را بغیر او بسوی او دلیل نیست

هان تا بعقل خود نکنی جست و جوی دوست

باشد غزل ترا نه مگر وصف حسن یار

باشد سخن فسانه مگر گفت و گوی دوست

بر روی روزگار چو چیزی نیافتم

تا بشکنم بدیدن آن آرزوی دوست

منزل بباغ کردم و ایام خویش را

با سرو و گل همی گذرانم ببوی دوست

با روزگار سیف غمش کرد آنچه کرد

شادی بروزگار گدایان کوی دوست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:21 PM

 

آفتاب حسن را برج شرف شد روی دوست

سایه دولت خوهی بیرون مباش از کوی دوست

کی تواند روی او بی عشق دشمن روی دید

دوست روی عشق باید تا ببیند روی دوست

گرچه جان بخش است بوی دوست مر عشاق را

من دلی دارم که هردم جان دهد بر بوی دوست

بر بساط وصل میخواهم که رانم شاه وار

همعنان اسب نظر را با رخ نیکوی دوست

کاشکی امروز برخیزد قیامت تا روند

دیگران سوی بهشت و دوزخ و ما سوی دوست

خاک را صد بار باد از جا ببرد و کم نشد

آتش عشق از دل ما و آب حسن از جوی دوست

ماه با سلطان حسنش گوی در میدان فگند

پس بماند و پیش شد هفتاد میدان گوی دوست

گیسوی لیلی نگردد سلسله جنبان جان

چون شود مجنون دل زنجیردار از موی دوست

خلق را سالی دو مه عیدست لیکن هر نفس

عاشقانرا عید باشد دیدن ابروی دوست

پای بر گردون نهیم از فخر اگر خواهیم دید

سر که بر زانوی خود داریم بر زانوی دوست

ما ز بهر احتیاط کار عشقش کرده ایم

دل ببذل جان فراخ ار تنگ باشد خوی دوست

شاعران گر در سخن گفتن ز من نیکوترند

همچو من زاهل سخن کس نیست نیگو گوی دوست

بوی گل آمد بسوی سیف فرغانی مگر

صبحدم خاکی بصحرا برد باد از کوی دوست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:21 PM

 

آن عاشقی که طعمه عشق تو جان اوست

از بهره خوردن غم تو دل دهان اوست

همچون رهست پی سپر کاروان درد

از قالب آن پلی که بر آب روان اوست

آن کو بجست و جوی تو پا در رکاب کرد

لطف تو تا بحضرت تو همعنان اوست

آن محتشم که او نبود مایه دار عشق

هر چیز را که سود شمارد زیان اوست

وآنکس که هیچ ندارد بغیر تو

آنجا که هیچ جای نباشد مکان اوست

آن صادقی که بهر تو روزی بتیغ عشق

خود را بکشت زندگی دل نشان اوست

وآنکو بعقل خویش ترا وصف می کند

تو دیگری و هر چه بگوید گمان اوست

وصاف حسنت ار بسخن بگذرد ز عرش

بی منتهای وصف تو حد بیان اوست

در وصف تو که بهره ما زآن حکایتیست

آنکس فصیح تر که خموشی زبان اوست

وصلت پیام داد شبی سیف را و گفت

زآنجا که حسن منطق و لطف بیان اوست

بحریست عشق و چون بکنارش رسی منم

هر جا تو از میان بدر افتی کران اوست

من کیستم که همچو منی را خبر بود

زآن سر که در میان تو و در میان اوست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:21 PM

 

دل درو بند که دلدارت اوست

ره او رو که بره یارت اوست

کار اگر بهر دل دوست کنی

بی گمان عاقبت کارت اوست

در نخستین قدم از ره او را

یافت خواهی که طلب کارت اوست

هست سر بر تن چون گل بر شاخ

لیک در زیر قدم خارت اوست

دل یکی کن بدو عالم مفروش

خویشتن را چو خریدارت اوست

تا بدان حضرت اعلی برسی

چاره یی ساز که ناچارت اوست

با کسی درد دل خویش مگوی

که دوای دل بیمارت اوست

تویی تست که تو با همه کس

فخر ازو می کنی و عارت اوست

دور کن از رخ خود گرد خودی

زآنکه بر آینه زنگارت اوست

عندلیب چمن عشق شدی

خوش همی گوی که گلزارت اوست

سیف فرغانی بهر دل خویش

عافیت خواه که بیمارت اوست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:21 PM

 

دوست سلطان و دل ولایت اوست

خرم آن دل که در حمایت اوست

هر کرا دل بعشق اوست گرو

از ازل تا ابد ولایت اوست

پس نماند ز سابقان در راه

هر کرا پیش رو هدایت اوست

عرش بر آستانش سر بنهد

هر کرا تکیه بر عنایت اوست

در دو عالم ز کس ندارد خوف

هرکه در مأمن رعایت اوست

چون ز غایات کون در گذرد

این قدم در رهش بدایت اوست

منتها اوست طالب او را

مقبل آنکس که او نهایت اوست

با خود از بهر او جهاد کند

اسدالله که شیر رایت اوست

گو مکن وقف هیچ جا گر چه

مصحف کون پر زآیت اوست

خود عبارت نمی توان کردن

زآنچه آن انتها و غایت اوست

سیف فرغانی ار سخن شنود

اندکی زین نمط کفایت اوست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:21 PM

 

یار من خسرو خوبان ولبش شیرینست

خبرش نیست که فرهاد وی این مسکینست

نکنم رو ترش ار تیز شود کز لب او

سخن تلخ چو جان در دل من شیرینست

دید خورشید رخش وز سر انصاف بماه

گفت من سایه او بودم وخورشید اینست

با رخ او که در او صورت خود نتوان دید

هرکه در آینه یی می نگرد خود بینست

پای در بستر راحت نکنم وز غم او

شب نخسبم که مرا درد سر از بالینست

خار مهرش چو برآورد سر از پای کسی

رویش از خون جگر چون رخ گل رنگینست

دلستان تر نبود از شکن طره او

آن خم وتاب که در گیسوی حورالعینست

در ره عشق که از هر دوجهانست برون

دنیی ای دوست زمن رفت وسخن دردینست

گر کسی ماه ندیدست که خندید آنست

ورکسی سرو ندیدست که رفتست اینست

سیف فرغانی تا ازتو سخن می گوید

مرغ روح از سخنش طوطی شکر چینست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:21 PM

 

هم کوی تو از جهان برونست

هم وصف تو از بیان برونست

اندر ره تو کسی قدم زد

کورا قدم از جهان برونست

طاق در ساکنان کویت

از قبه آسمان برونست

در کون و مکانت می نجویم

کآن حضرت ازین و آن برونست

خرگاه جلالت از دو عالم

چون خیمه عاشقان برونست

جوینده کوی تو نشان داد

زآن جای که از مکان برونست

دیوانه سخن نگه ندارد

سرش ز میان جان برونست

این نکته مجو ز چار مذهب

کین کاسه ز هفت خوان برونست

از شدت شوق شعر گفتم

کز صنعت شاعران برونست

خودکام کسی چه ذوق یابد

زآن لقمه از دهان برونست

شک نیست که شطحهای حلاج

از شرع پیمبران برونست

در ذوق محمدیست داخل

وز فتوی مفتیان برونست

بی بهره ز عشق تو چو دشمن

از زمره دوستان برونست

دنیا طلب اندرین حرم نیست

سگ از پی استخوان برونست

عاشق چو غم ترا غذا کرد

قوت وی از آب و نان برونست

هر حلقه که ذکر تو در آن نیست

سیف تو از آن میان برونست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:20 PM

 

مهی که از غم عشقش دلم پر ازخونست

شبی نگفت که بیمار عشق من چونست

زدست نشتر غمهای او که نوشش باد

دل شکسته من همچو رگ پر از خونست

اگر چه دل بغمش داده ام چو می نگرم

درین معامله بی جان غم تو مغبونست

نه دلستان چوتو باشد هرآنکه نیکوروست

نه مستی آرد چون می هرآنچه میگونست

کسی که هر دو جهان ملک اوست گر راضی است

دلش بدون تو ای دوست همتش دونست

بلطف از همه خوبان زیادی که ترا

جمال معنی از حسن صورت افزونست

بعهد حسن تو تنها نه من شدم مفتون

که برجمال تو امروز فتنه مفتونست

عجب مشاهده روی تو چگونه بود

که دیدن سگ کویت بفال میمونست

بنوبت تو که لیلی وقتی آن عاقل

که برجمال تو واله نگشت مجنونست

بهر که او غم من می خوردهمی گویم

اگر ترا دل صافی وطبع موزونست

رقیب تو وترا من بشعر رام کنم

که رام کردن دیو وپری بافسونست

چو برکنار فتاد ازتو سیف فرغانی

ازآب دیده (خود) در میان جیحونست

ازو بپرس که دست از دلم نمی دارد

زمن مپرس که در دست او دلت چونست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:20 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4416823
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث