به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

هر کو نه خدمت تو کند در بطالتست

وآن کو نه مدحت تو کند در ضلالتست

قومی بکار دنیی وقومی بآخرت

مشغولیی که با تو نباشد بطالتست

نظمی که می کنیم وبآخر نمی رسد

از داستان عشق تو اول مقالتست

از حال ما خبر ز مجانین عشق پرس

هشیار را خبر نبود کین چه حالتست

گفتم بدل که تحفه جانان مکن زجان

گو را بکار ناید ومارا خجالتست

ابرام نامه گرچه ازآن در بریده ام

آهم رسول صادق وشعرم رسالتست

ای عالم ار تو وعده بجنت کنی خطاست

مشتاق دوست را که ز حورش ملالتست

آنکو بعلم وعقل خود از دوست باز ماند

عقلش جنون شناس که علمش جهالتست

وقتست سیف را که نگوید دگر سخن

ذکرت بدل کند که زبان را کلالتست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

دل چون بجان نظر فگند جای عشق تست

دل جان شود درو چو تمنای عشق تست

سیمرغ وار خود نتوان یافتن نشان

زآن دل که آشیانه عنقای عشق تست

جانم فدای تو که دل مرده رهی

از زنده کردگان مسیحای عشق تست

ای نور دیده درتن مشکات شکل ما

مصباح روح زنده باحیای عشق تست

چون جان بزندگی ابد شادمان بود

آن دل که درحمایت غمهای عشق تست

فرهاد وار در پس هر سنگ بی دلیست

بیگانه خسروست که شیدای عشق تست

من خام کیستم که پزم دیگ این هوس

هرجا سریست مطبخ سودای عشق تست

گردن کش خرد که هوا را نداد دست

سرمست و پای کوب زصهبای عشق تست

افراز و شیب کون و مکان زیر پای کرد

دل منزلی ندید که بالای عشق تست

ما خامشیم و مهر ادب بر زبان چو سیف

این جمله گفت و گو بتقاضای عشق تست

موج غم تو از صدف دل برون فگند

این نظم را که گوهر دریای عشق تست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

روز رخت که غره ماه جمال تست

هر شب مدد کننده بدر کمال تست

هم نظم شعر من خبری از حدیث عشق

هم حسن روی گل اثری از جمال تست

عنقای عقل بنده چو پروانه چراغ

پر سوخته ز پرتو شمع جلال تست

تیر نظر همی نرسد آفتاب را

آنجا که قوس ابروی همچون هلال تست

در بوستان که خلعت سبز از بهار یافت

لاله نمونه یی زد و گل برگ آل تست

تا باز جره گرچه کند مرغ ملک صید

خسرو شکار طوطی شیرین مقال تست

چندین غزل که مردم از آن رقص میکنند

تأثیر وجد عاشق شوریده حال تست

با آنک اهل مدرسه لالند ازین حدیث

آنجا چو نیک در نگری قیل و قال تست

عین الحیات را بکفی خاک کی خرد

آن سوخته که تشنه آب وصال تست

سیف اردرین طریق کمالی نیافتی

در خویشتن تصور نقصان کمال تست

آن دوست در تصور ناید خیال وار

در وصف او هر آنچه تو گفتی خیال تست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

تا مرا آن ماه تابان دوستست

جمله دشمن کامیم زآن دوستست

دوستی خونت بخواهد ریختن

هوش دارای دل که این آن دوستست

کی بمن پردازی ای جان چون ترا

هر طرف چون من هزاران دوستست

دوست می دارد ترامسکین دلم

عیب نتوان کردنش جان دوستست

با دلم زلف ترا پیوندهاست

کافرست اما مسلمان دوستست

هرکه با من بیندت گوید همی

کین گدا با چون تو سلطان دوستست

آشکارش خلق دشمن می شوند

هر که چون من باتو پنهان دوستست

دشمن او می شود پیراهنش

دامنش گربا گریبان دوستست

عاشقان را عامیان گر دشمنند

دیو کی با نوع انسان دوستست

همچو باز از بانگ زاغانش چه باک

بلبلی گر با گلستان دوستست

سایه محروم است ازآن گوید چرا

ذره با خورشید تابان دوستست

هرکه همچون من به جز تو میل کرد

عاشقش مشمر که سگ نان دوستست

سیف فرغانی بکن گر عاشقی

جان فدای او که جانان دوستست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

آنکوبتست زنده بجانش چه حاجتست

قوت از غم تو کرده بنانش چه حاجتست

عاشق بسان مرده بود،جان اوست دوست

چون دوست دست داد بجانش چه حاجتست

آن کو بدل حدیث تو تکرار می کند

از بهر ذکر تو بزبانش چه حاجتست

وآن کس که از جهانش تمنا وصال توست

چون یافت وصال تو بجهانش چه حاجتست

عاشق بهشت از پی روی تو می خوهد

چون دید روی تو بجنانش چه حاجتست

عاشق بمال دل ندهد بهر آنکه اوست

کان گهر بگوهر کانش چه حاجتست

او بر در تو از همه خلقست بی نیاز

آنرا که کس تویی بکسانش چه حاجتست

با او چو دست لطف بیاری بر آوری

زآن پس بیاری دگرانش چه حاجتست

از کشف و از عیان نتوان گفت نزد او

چون عین او تویی بعیانش چه حاجتست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

من می روم و دلم بر تست

جان نیز ملازم در تست

گرچه نبود دلت بر من

ای دلبر من دلم بر تست

با بنده اگر چه سر گرانی

سوگند گران من سر تست

گر چاکر اگر غلام خواهی

این بنده غلام و چاکر تست

پهلوی جمالت ای دلارام

فربه ز میان لاغر تست

خاصیت آب زندگانی

اندر لب روح پرور تست

ای از تن تو شده پر از گل

پیراهن تو که در بر تست

رویی بنما که چشم جانها

روشن برخ منور تست

ملک دل و جان گرفتی آری

سلطانی و حسن لشکر تست

ای شهد روان بگاه خنده

زآن پسته که تنگ شکر تست

زآن پسته بسیف شکرش ده

بستان ز وی آنچه در خور تست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

دلبری کز لطف گویی بر تنش جان غالبست

حسن بر رویش چو نزهت بر گلستان غالبست

نیکوان را بر بدن غالب بود اوصاف روح

بر بهشتی گرچه تن دارد ولی جان غالبست

ملک سلطانیست او را در جمال و حسن از آن

عشق او بر بنده چون بر ملک سلطان غالبست

آب حیوانست مضمر در لب لعلش ولیک

چون سخن گوید شکر بر آب حیوان غالبست

گرچه در دعوی خوبی ماه را حجت قویست

آفتاب روی او بر وی ببرهان غالبست

ور مرا از وی نداند کس عجب نبود ازآنک

هرکه چیزی دوست می دارد برو آن غالبست

گرچه در انعام عام او تأمل میکنم

بار جای وصل بر من خوف هجران غالبست

چون زنان پوشیده باید داشت از نامحرمان

آنچه از اسرار او بر جان مردان غالبست

سیف فرغانی ز درد عشق او احوال خویش

با گروهی گو که این حالت برایشان غالبست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

آن کو بدر تو سر نهاده است

پای از دو جهان بدر نهاده است

در دام غم تو طایر وهم

با بال شکسته پر نهاده است

سلطان که بسکه نقش نامش

بر چهره سیم و زر نهاده است

تا باشدش آب روی حاصل

بر خاک در تو سر نهاده است

در خانه دل ز دست عشقت

غم بر سر یکدگر نهاده است

عاشق چه کند چو اندرین ره

از بهر تو پای در نهاده است

باری بکشد بپشت همت

چون روی بدین سفر نهاده است

بیچاره سری گرفته بر دست

پای از همه پیشتر نهاده است

از بهر مراد دل درین راه

جا نیست که در خطر نهاده است

عاشق سر خدمتی عجب نیست

در پای رقیب اگر نهاده است

ترسا بنهد ز بهر عیسی

سر بر قدمی که خر نهاده است

رویت که بنور او توان دید

ارواح که در صور نهاده است

دیر است که از پس هوایت

اندر پی ما شرر نهاده است

در پیش رخ تو عقل کوریست

کش آینه در نظر نهاده است

از بهر بهای بوسه تو

کش روح به از شکر نهاده است

گر جان برود تفاوتی نیست

اندر لبت آن اثر نهاده است

خورشید و مهت نمی توان گفت

در من خرد این قدر نهاده است

کز جبهه تو هزار اکلیل

بر تارک ماه و خور نهاده است

آن خشک لبی که دست عشقش

داغی ز تو بر جگر نهاده است

از خون جگر بر آستانت

صد نقطه بچشم تر نهاده است

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

دلبر ما کهربا بر دست بست

هیچ می دانی چرا بر دست بست

دل بنرخ که ستاند بعد ازین

دل ربا چون کهربا بر دست بست

بندم اندر ششدر غم سخت کرد

مهره یی کآن جان فزا بر دست بست

آن نه مهره دانه دام دلست

کان صنم از بهر ما بر دست بست

مرغ دل را همچو باز نو گرفت

ریسمان آورد و پا بر دست بست

قصه دریا و در شد پایمال

چون گهر کان صفا بر دست بست

حسن روی آرای بر پشت زمین

اینچنین زیور کرا بر دست بست

گوییا هرگز چنین پیرایه یی

شاخ را از گل صبا بر دست بست

هست این مهره بر آن ساعد چنانک

آب جردی از هوا بر دست بست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

عذر قدمت بسر توان خواست

بوسی زلبت بزر توان خواست

گرچه تو کرم کنی ولیکن

بی زر نتوان اگر توان خواست

درکیسه خراج مصر باید

تا ازلب تو شکر توان خواست

بوسی برتو چه قدر دارد

دانم زتو اینقدر توان خواست

بالای تو سرو میوه دارست

این میوه ازآن شجر توان خواست

نی نی غلطم درین حکایت

ازسرو کجا ثمر توان خواست

ازمعدن اگر چه هیچ ندهند

عیبی نبود گهر توان خواست

گنج از (تو) توقع است مارا

آنرا زکدام در توان خواست

وآنچ ازدر تو رسد بدرویش

هرگز زکسی دگر توان خواست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4416824
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث