نی دولت آنکه یار غارت بینم
نی فرصت آنکه در کنارت بینم
ماهی که همه وقت ز دورت بینم
عمری که همیشه در گذارت بینم
نی دولت آنکه یار غارت بینم
نی فرصت آنکه در کنارت بینم
ماهی که همه وقت ز دورت بینم
عمری که همیشه در گذارت بینم
دوش آن بت شوخ دلربا گفت به چشم:
با دل که نیایی بر ما، گفت: به چشم
اما به چه رو توانم آمد پیشت
اول تو به ما رهی نما، گفت: به چشم
در وصل نماند بیش ازین تدبیرم
پیشم بنشین دمی که پیشت میرم
چون اشک ز چشم من جدا خواهی شد
آخرکم آنکه در کنارت گیرم
سرمایه دین و دل به غارت دادم
سود دو جهان را به خسارت دادم
سوگند ز می هزار پی خوردم و باز
میخوردم و ایمان به کفارت دادم
شعر تو که هست قوت جان مردم
آورد به ما رقعه رسان مردم
بر مردمک دیده نهادم سخنت
مشهور شد این سخن میان مردم
بیمارم و کس نمیکند درمانم
خواهم که کنم ناله ولی نتوانم
از ضعف چنانم ک اگر ناله کنم
با ناله بر آمدن بر آید جانم
توفیق نمیشود به زاری حاصل
وز عمر عزیز است چه خواری حاصل
چون باد ز گردیدن بیهوده چه چیز
کردیم به غیر جانسپاری حاصل؟
توفیق نمیشود به زاری حاصل
وز عمر عزیز است چه خواری حاصل
چون باد ز گردیدن بیهوده چه چیز
کردیم به غیر جانسپاری حاصل؟
در باغ بهشت اگر نباشی خوشدل
میدان به یقین که خوش نیاید منزل
بی برگ نوای عیش و عشرت چه بود
از برگ و گل و نوای بلبل حاصل
ای کارگزاران درت شمس و زحل،
در مملکت تو سایهای میر اجل
ای شمهای از لطف تو درباره نحل
وی آیتی از صنع تو در شان عسل