به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

می‌برد سودای چشم مستش از راهم دگر

از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر؟

دیده می‌بندم ولی از عکس خورشید بلند

در درون می‌افتد از دیوار کوتاهم دگر

هست در من آتشی سوزان، نمی‌دانم که چیست؟

این قدر دانم که همچون شمع می‌کاهم دگر

هر شبی گویم که فردا ترک این سودا کنم

تازه می‌گردد هوای هر سحرگاهم دگر

زندگانی در فراقت گر چنین خواهد گذشت

بعد از نیم زندگانی بس نمی‌خواهم دگر

همچو خاکم بر سر راه صبوری معتکف

باد بر بوی تو خواهد بردن از راهم دگر

یار گندمگون خرمن سوز سنبل موی من

جو به جو بر باد خواهد داد چون کاهم دگر

ساقیا از آب رز یک جرعه بر خاکم فشان

هان که درخواهد گرفتن آتشین آهم دگر

در ازل خاک وجود من به می گل کرده‌اند

منع می‌خوردن مکن سلمان به اکراهم دگر!

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:46 PM

 

چوگان زلفش از دل من برد گو ببر

ای دل بگیرش آن خم چوگان و گو ببر

در زحمتم ز درد سر و گفت و گوی عقل

ای عقل از سرم برو این گفت و گو ببر

ای آشنا چه در پی بیگانه می‌روی؟

آن را که درد توست تو درمان او ببر

صوفی هنوز صافی رندان نخورده‌ است

ساقی برای او قدحی زین سبو ببر

تا عرض رنگ و بو نکند گل به باغ رو

بویش به باد برده و رنگش ز رو ببر

گر زانکه عمر می‌طلبی کرده‌ایم گم

عمر دراز در سر زلفت بجو ببر

می‌آورم به پیش تو حاجت که گفته‌اند

حاجت به نزد صاحب روی نکو ببر

یا رب مرا به آرزوی خویشتن رسان!

یا از دل و دماغ من این آرزو ببر

خو کرده است بر دل تنگ تو جور دوست

سلمان! جفای آن صنم تنگ خو ببر

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:46 PM

 

زین پیش داشت یار غم کار و بار یار

آخر فرو گذاشت به یکبار کار یار

عمری گذشت تا سخنم را به هیچ وجه

در خود نداد ره، دهن تنگ بار یار

چندانکه می‌روم ز پی یار جز غبار

چیزی نمی‌رسد به من از رهگذار یار

افتاده‌ام به بحری وانگه کدام بحر؟

بحری که نیست ساحل آن جز کنار یار

بار جهان کجا و دل تنگم از کجا؟

جایی است دل که نیست در و غیر بار یار

نگرفته است دامن من هیچ آب و خاک

الا که آب دیده و خاک دیار یار

یار ار به اختیار تو شد نیک، ور نشد

واجب بود متابعت اختیار یار

چون غنچه‌ام اگر چه بسی خار در دل است

من دل خوشم به بوی نسیم بهار یار

بلبل گذاشت شاخ سمن، میل خار کرد

یعنی که خوشتر از گل اغیار خار یار

سلمان! تو چند دعوی یار کنی که خود

پیداست بر محک محبت عیار یار؟

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:46 PM

 

سالک راه تو را با مالک رضوان چه کار؟

عابدان قبله را با کفر و با ایمان چه کار؟

طالب درمان نه مرد کار درد عاشقی است

دردمندان غمت را با غم درمان چه کار؟

صحبت گل را و دل را، هر دو عالم واسطه

وصل جانانست ورنی جسم را با جان چه کار؟

چون زلیخای هوایت دامن جانم گرفت

یوسف جان مرا در بند و در زندان چه کار؟

عقل می‌گوید که این راهی است بی‌پایان مرو

گو برو عقلا تو را با بی سرو سامان چه کار؟

جان سپر کردیم و می‌جوییم زخمش را به جان

هر که او را نیست این قوت درین میدان چه کار؟

مدعی را از جمالش نیست خطی، کان چمن

عندلیبان راست، زاغان را در آن بستان چه کار؟

کار من عشق است و مذهب عاشقی و هر کسی

مذهبی دارد تو را با مذهب سلمان چه کار؟

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:46 PM

 

زحمت ما می‌دهی، زاهد تو را با ما چه کار

عقل و دین و زهد را با عاشق شیدا چه کار؟

می‌خورد صوفی غم فردا و ما می‌خوریم

مرد امروزیم، ما را با غم فردا چه کار؟

جای عیاران سرباز است کوی عاشقی

ای سلامتجوی برو بنشین، تو را با ما چه کار؟

راز لعل شاهدان بر زاهدان پوشیده است

متقی را در میان مجلس صهبا چه کار

ما ز سودای دو چشم آهویی سر گشته‌ایم

ورنه این سرگشته را در کوه و در صحرا چه کار؟

دل برای گوهری از راه چشمم رفته است

هر که را گوهر نیاید، در دل دریا چه کار؟

دین و دنیا هر دو باید باخت در بازار عشق

مردم کم مایه را خود با چنین سودا چه کار؟

ما شراب و شاهد و کوی مغان دانیم و بس

با صلاح توبه و حج و حرم ما را چه کار؟

تا نپنداری که سلمان را نظر بر شاهدست

مست جام عشق را با شاهد رعنا چه کار؟

عشق اگر زیبا بود، معشوقه گو زیبا مباش

عشق را با صورت زیبا و نا زیبا چه کار؟

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:46 PM

 

پرده از رویش ای صبا بردار!

وین حجاب از میان ما بردار

به تماشای جان، ز باغ رخش

دامن زلف مشکسا بردار

همرهانیم، در طریق وفا

من به سر می‌روم، تو پا بردار

چون غبار من اوفتان خیزان

می‌توانی مرا دمی بردار

بر سر کوی او چو جان بخشند

بهره‌ای بهر این گدا بردار

وز زخوان لبش نواله دهند

قسم این جام بینوا بردار

چشم عشاق را ز خاک درش

ذره‌ای بهر توتیا بردار

سرما جست و ما بفرمانش

سر نهادیم، گو بیا بردار

ای دل از منزلش صبا بویی

می‌برد هان پی صبا بردار!

دل ز تقوی گرفت سلمان را

ساقیا جام جانفزا بردار

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:46 PM

 

ای عمر باز رفته، نمی‌آیی از سفر

وی بخفت خفته، هیچ نداری ز ما خبر

ما همچنان خیال تو داریم، در دماغ

ما همچنان جمال تو داریم، در نظر

از بوی تو هنوز نسیم است با صبا

وز روی تو هنوز نشانی است در قمر

سر می‌زنیم بر در سودای وصل و هیچ

از سر خیال وصل نخواهد شدن بدر

دل رفت و عمر رفت و روان رفت و بعد ازین

ماییم و آه سرد و لب خشک و چشم تر

رفتی و در پی تو نه تنها دل است و بس

جان عزیز نیز روان است، بر اثر

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:46 PM

 

کار شد تنگ برین دل، خبر یار کنید

دوستان! بهر خدا، چاره این کار کنید

سیل عشق آمد و این بخت گران خواب مرا

گر خبر نیست ازین واقعه، بیدار کنید

اثری کرد هوا در من و بیمار شدم

به دو چشمش که علاج من بیمار کنید

هیچمان از طرف کعبه چو کاری نگشود

بعد از این روی به میخانه خمار کنید

کافران تا به چنین حسن بتی را بینند

به چه رو روی به سوی بت فرخار کنید؟

در رخش آنچه من ای مدعیان می‌بینم

گر ببینید شما، همچو نی اقرار کنید

در جمال و رخ او ای مه و مهر ارنگرید

هر دو چون سایه سجودی پس دیوار کنید

می به چشم خوشش آورده‌ام اقرار مباد

که به سلمان نظر از دیده انکار کنید!

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:46 PM

 

چو رویت هرگزم نقشی به خاطر در نمی‌آید

مرا خود جز تو در خاطر، کسی دیگر نمی‌آید

خیال عارضت آبست، از آن در دیده می‌گردد

نهال قامتت سر و ست، از آن در بر نمی‌آید

مرا در دل همی آید که چون باز آیدم دلبر

دل از دستش برون آرم، ولی دلبر نمی‌آید

بر آن بودم که چون دولت، در آید از درم روزی

به هر بابی که کوشیدم از آن در در نمی‌آید

مرا ساقی مده ساغر، که امشب می پرستان را

زیاد لعل او یاد از می و ساغر نمی‌آید

حریفان را فرود شد دم، بر آرای مطرب آوازی

بگو با ماه من کامشب، چرا خوش بر نمی‌آید

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:46 PM

 

یار می‌آید و در دیده چنان می‌آید

که پری پیکری از عالم جان می‌آید

سر سودای تو گنجی است نهان در دل من

به زیان می‌رود آن چون به زبان می‌آید

من گرفتم که ز عشق تو حکایت نکنم

چه کنم کز در و دیوار فغان می‌آید؟

به جمالت که اگر بی تو نظر بر خورشید

می‌کنم در نظرم تیغ و سنان می‌آید

به حیاتت که اگر می‌خورم از دست تو زهر

خوشتر از آب حیاتم به دهان می‌آید

تا تویی در دل من کی دگری می‌گنجد؟

یا کجا در نظرم هر دو جهان می‌آید؟

مرهم لطف خوش آید همه کس را لیکن

زخم تیغ تو مرا خوشتر از آن می‌آید

بر دلم صحبت آن کس که ندارد ذوقی

گر همه جان عزیز است، گران می‌آید

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:46 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4459928
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث