به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

اسیر بند گیسویت، کجا در بند جان باشد

زهی دیوانه عاقل، که در بندی چنان باشد

به دست باد گفتم جان فرستم باز می‌گویم:

که باد افتان و خیزان است و بار جان گران باشد

کسی بر درگه جانان ره آمد شدن دارد

که در گوش افکند حلقه، چو در بر آستان باشد

کسی کو بر سر کویت تواند باختن جان را

حرامش باد جان در تن، گرش پروای جان باشد

تو حوری چهره فردای قیامت گر بدین قامت

میان روضه برخیزی، قیامت آن زمان باشد

تو دستار افکنی صوفی و ما سر بر سر کویش

سر و دستار را باید که فرقی در میان باشد

ز چشمش گوشه‌گیر ای دل که باشد عین هوشیاری

گرفتن گوشه از مستی که تیرش در کمان باشد

بهای یک سر مویش، دو عالم می‌دهد سلمان!

هنوزش گر بدست، افتد متاعی رایگان باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:34 PM

 

اسیر بند گیسویت، کجا در بند جان باشد

زهی دیوانه عاقل، که در بندی چنان باشد

به دست باد گفتم جان فرستم باز می‌گویم:

که باد افتان و خیزان است و بار جان گران باشد

کسی بر درگه جانان ره آمد شدن دارد

که در گوش افکند حلقه، چو در بر آستان باشد

کسی کو بر سر کویت تواند باختن جان را

حرامش باد جان در تن، گرش پروای جان باشد

تو حوری چهره فردای قیامت گر بدین قامت

میان روضه برخیزی، قیامت آن زمان باشد

تو دستار افکنی صوفی و ما سر بر سر کویش

سر و دستار را باید که فرقی در میان باشد

ز چشمش گوشه‌گیر ای دل که باشد عین هوشیاری

گرفتن گوشه از مستی که تیرش در کمان باشد

بهای یک سر مویش، دو عالم می‌دهد سلمان!

هنوزش گر بدست، افتد متاعی رایگان باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:34 PM

 

صنمی اگر جفایی کند آن جفا نباشد

ز صنم جفا چه جویی که درو وفا نباشد؟

ز حبیب خود شنیدم که به نزد ما جمادی

به از آن وجود باشد که درو هوا نباشد

چو به حسرت گلت گل، شوم از گلم گیاهی

ندمد که بوی مهر تو در آن گیا نباشد

ز خمار سر گرانم، قدحی بیار ساقی

که از آن مصدعی را به ازین دوا نباشد

به نسیم می، چنان کن ملکان کاتبان را

که به هیچشان شعور از بد و نیک ما نباشد

به شکستگان شنیدم که همی کنی نگاهی

به من شکسته آخر نظرت چرا نباشد؟

ملکیم گفت: سلمان به دعای شب وصالش

بطلب که حاجت الا به دعا روا نباشد؟

دل خسته نیست با من که ز دل کنم دعایش

چه کنم دعا که بی‌دل اثر دعا نباشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:34 PM

 

ما را که شور لعلش، در سر مدام باشد

سودای باده پختن، سودای خام باشد

از جام باده حاصل، یک ساعت است مستی

وز شکر لب او، سکری مدام باشد

با قد تو صنوبر، در چشم ما نیاید

او کیست تا قدت را، قایم مقام باشد؟

جان خواست لعلت از من، گر می‌برد حلالش

جان تا لب تو خواهد، بر من حرام باشد

ساقی به ناتمامان، می ده تمام و از ما

بگذر که پختگان را، بویی تمام باشد

با این همه غم دل، گر می‌کنی قبولم

اقبال هندوی من، شادی غلام باشد

ای صد هزار طالب، جویای درد عشقت!

مخصوص این سعادت، تا خود کدام باشد؟

در سلک بندگانت گر نیست نام ما را

در نامه گدایان، باشد که نام باشد

صبح ازل نشستم، بر آستان عشقت

زین در قیام سلمان، شام قیام باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:34 PM

 

بر منت ناز و ستم، گرچه به غایت باشد

حاش لله که مرا از تو شکایت باشد!

جور معشوق همه وقت نباشد ز عتاب

وقت باشد که خود از عین عنایت باشد

من نه آنم که شکایت کنم از دست کسی

خاصه از دست تو، حاشا چه شکایت باشد؟

پادشاهی چه عجب گر ز تو درویشان را

نظر مرحمت و چشم رعایت باشد!

چاره‌ای کن که مرا صبر به غایت برسید

صبر پیداست که خود تا به چه غایت باشد

روز مهر تو نهایت نپذیرد که مرا

مطلع هر غزلی صبح بدایت باشد

خاک پای تو بجان می‌خرم، ار دست دهد

اثر دولت و آثار کفایت باشد

در بیابان تمنا همه سر گردانند

تا که را سوی تو توفیق و هدایت باشد؟

نیست این بادیه را حد و درین ره سلمان

این چنین بادیه بی‌حد و نهایت باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:34 PM

 

خیال زلف تو چشمم به خواب می‌بیند

دلم ز شمع جمال تو تاب می‌بیند

کسی که چشمه آب حیات لعل تو دید

برون از آن همه عالم سراب می‌بیند

به غیر عشق تو در دیده هر چه می‌آید

نظر معاینه نقشش بر آب می‌بیند

ندیم چشمم از آن است چشم مخمورت

که در زجاجی چشمم شراب می‌بیند

خیالش از دل و چشمم نمی‌رود بیرون

کجا رود که شراب و کباب می‌بیند

دلا مگرد به عهدش قوی که عهد حبیب

خرد ضعیف چو عهد حباب می‌بیند

نهاد دل، همگی بر وفای او سلمان

نهاد خویش از آن رو خراب می‌بیند

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:30 PM

 

خام خم را ز لبت، رنگ اگر وام کنند

زاهدان نیز در آن خم طمع خام کنند

چون برد لعل تو از جام تنم جان کهن

ساقیان جان نو آرند و در آن جام کنند

عاشقان جان ز پی مصلحتی می‌خواهند

تا نثار قد و بالای دلارام کنند

شاهدان را همگی زلف نهادن بر روی

غرض آن است که صبح چو منی شام کنند

با سر زلف تو دلبستگیم دانی چیست؟

تا که دیوانه زنجیر توام نام کنند

بلبلان در سحر و شام به آواز بلند

صفت قامت آن سرو گل اندام کنند

مه رخان فلک از خانه برآیند به بام

تا تماشای تو هر شام ازین بام کنند

راه عشق تو نه راهی است که اقدام روند

شرح شوق تو نه کاری است که اقلام کنند

بت پرستان اگر از عشق تو آگاه شوند

روی در روی تو و پشت بر اصنام کنند

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:30 PM

 

اهل دل را به خرابات مغان ره ندهند

رخت تن را به سراپرده جان ره ندهند

سخن پیر مغان است که در دیر کسی

که سبک در نکشد رطل گران ره ندهند

خارج از هر دو جهان است خرابات آنجا

تا مجرد نشوی از دو جهان ره ندهند

ادب آن است که هر دل که بود منزل یار

هیچ اندیشه اغیار بدان ره ندهند

راه وحدت شنو از ناله مستان که چونی

قصه گویند و سخن را به زبان ره ندهند

راه سلمان به خرابات ندادند چه شد؟

همه کس را به خرابات مغان ره ندهند

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:30 PM

 

گاه در مصطبه دردی کش رندم خوانند

گاه در خانقهم صوفی صافی دانند

تو مرانم ز در خویش و رها کن صنما

تا به هر نام که خواهند مرا می‌خوانند

باد پایان سخن کی به صفای تو رسد؟

گر چه روز و شبشان اهل سخن می‌رانند

با غم عشق تو گودین برو و عقل ممان

عقل و دین هر دو به عشق تو کجا می‌مانند

تو ز ما فارغی و حلقه به گوشان درت

گوش امید به در، منتظر فرمانند

پای آن نیست کسی را که به کوی تو رسد

بر سر کوی تو این طایفه بی پایانند

نیست در دیده عشاق ز خون جای دلی

جای آن است که بر چشم خودت بنشانند

جان و دل گوی سر زلف تو گشتند و چه گوی

گوی‌هایی که دوان در عقب چوگانند

با همه بیدلیم در صف عشقت کس نیست

مرد سلمان ز کسانی که درین میدانند

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:30 PM

 

آنها که مقیمان خرابات مغانند

ره جز به در خانه خمار ندانند

من بنده رندان خرابات مغانم

کایشان همه عالم به پشیزی نستانند

سر حلقه ارباب طریقت بحقیقت

آن زنده دلانند که در ژنده نهانند

بسیار خیال خرد و دین مپزای دل

کین هر دو به یک جرعه می خام نمانند

من جز به قدح بر نکنم دیده، چو نرگس

فردا که ز خاک لحدم باز نشانند

گر خلق برآنند که برانند ز شهرم

من نیز برانم که همه خلق برانند

ای کرده نهان رخ ز گران جانی اغیار

بنمای رخ از پرده که یاران نگرانند

نقش رخ خوبت نتوان خواند و رخت را

شرط ادب آن است که خود نقش نخوانند

روز رخ و زلف چو شبت پرده سلمان

بسیار دریدند و شب و روز درانند

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:30 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4459269
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث