به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود

برود این سر سودایی و سودا نرود

پرتو نور تجلی رخت، ممکن نیست

که اگر کوه ببیند دلش از جا نرود

پای سست است و رهم دور از آن می‌ترسم

که سر من برود در طلب و پا نرود

هر که را گوشه دل خلوت خاص تو بود

دلش از گوشه خلوت به تماشا نرود

عشقت آمد به سرم و زمن مسکین بستند

عقل و دین هر دو و دانم که بدینها نرود

سیل خون دل ما می‌رود از دیده بگو

با خیال تو که در خون دل ما نرود

ما دلی ناسره داریم به بازار غمت

درم قلب ندانم برود یا نرود؟

چند گویی که دلم رفت به خوبان سلمان!

دیده بر دوز و دل از دست مده تا نرود

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:24 PM

 

جان شیرین گر قبول چون تو جانانی بود

کی به جانی باز ماند، هر که را جانی بود؟

آب چشم و جان شیرین را کجا دارد دریغ

هر که او را چون خیال دوست مهمانی بود؟

از خیال غمزه غماز کافر کیش او

هر زمانی بر دل من تیربارانی بود

نامسلمان چشم ترکت را نمی‌دانم چه بود؟

زانکه دایم در پی خون مسلمانی بود

با خیال روی و مویش عشق بازد روز و شب

هر کجا با بنده ماهی در شبستانی بود

با ملاقات یار شو، گو از سلامت دور باش

هرکه او در عاشقی، خواهد که سلمانی بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:24 PM

 

دی دیده از خیال رخش بازمانده بود

گلگون اشک در طبلش گرم رانده بود

افتاده بود دل به خم چین زلف او

شب بود و ره دراز هم آنجا بمانده بود

دل رفته بود و ما پی دل تا بکوی دوست

بردیم از آنکه او همه ره خون فشانده بود

دل دیده خواست تا ببرد، خون گرفته بود

جان خواست خواستم بدهم، غم ستانده بود

می‌خواستم که عمر عزیزت کنم نثار

نقدی عزیز بود ولیکن نمانده بود

در خطا شده ز خال سیاه مبارکش

کش نیش لب طره سلمان نشانده بود

خالش به جای خویش گرفتم، نشسته بود

بیگانه خط نامه سیه را که خوانده بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:24 PM

 

همچنان مهر توام مونس جان است که بود

همچنان ذکر توام ورد زبان است که بود

شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند

در فراق تو، ولی عهد همان است که بود

کی بود کی که دگر بار بگویند اغیار

که فلان باز همان یار فلان است که بود؟

ما همانیم و همان مهر و محبت لیکن

یار با ما به عنایت نه چنان است که بود

بود بر جان رخم داغ توام روز ازل

وین زمان نیز بدان داغ و نشان است که بود

بود در ملک تنم، جان متصرف و اکنون

همچنان عشق تو را حکم روان است که بود

از من ای جان شده‌ای دور و درین دوری نیز

آن ملاقات میان تن و جان است که بود

طره‌ات یک سر مو سرکشی از سر نگذاشت

همچنان فتنه و آشوب جهان است که بود

تا نخوانند دگر گوشه نشین سلمان را

گو همان رند خرابات مغان است که بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:24 PM

 

گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود

گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود

گفتم که بسی خط خطا بر تو کشیدند

گفتا همه آن بود که بر لوح جبین بود

گفتم که چرا مهر تو را ماه بگردید؟

گفتا که فلک بر من بد مهر به کین بود

گفتم که قرین بدت افکند بدین روز

گفتا که مرا بخت بد خویش قرین بود

گفتم که بسی جام تعب خوردی ازین پیش

گفتا که شفا در قدح باز پسین بود

گفتم که تو ای عمر مرا زود برفتی

گفتا که فلانی چه کنم عمر همین بود؟

گفتم که نه وقت سفرت بود چو رفتی

گفتا که مگر مصلحت وقت درین بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:24 PM

 

ماهی ار ماه فلک را از کمان ابرو بود

سروی ار سرو سهی را عنبرین گیسو بود

ما که هر روزی به ماه طلعتت گیریم فال

روز و ماه ما مبارک، فال ما نیکو بود

ز آفتاب روی خوبت، دیده من خیره گشت

خیره گردد دیده جایی کافتاب از رو بود

سرو قدت راست جابر جویبار چشم و دل

حبذا باغی که سروش این چنین دلجو بود

بس که دم خوردم به بویت، گر نمایم حال دل

غنچه آسا در دلم خون بسته تو بر تو بود

ما به سودای سر زلف تو چون گردیم خاک

باد گردی کآورد زان خاک عنبر بو بود

زحمت سلطان مده بسیار و بگذار ای رقیب!

تا ندیم مجلس گل بلبل خوش گو بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:24 PM

 

دوشم آن گلچهره در آغوش بود

حبذا وقتی که ما را دوش بود

لب به لب، رخسار بر رخسار بد

رو به رو، آغوش بر آغوش بود

هرچه آن جز باده بد، مکروه گشت

آنچه غیر از دوست بد، فرموش بود

از می لعل لبش تا صبحدم

بانگ «هایاهای و نوشانوش» بود

از نشاط جرعه پیمان ما

عقل و جان سرمست و دل مدهوش بود

از خروش ما فلک بد در خروش

تا خروس صبحدم خاموش بود

زهره و خورشید را از رشک ما

بر فلم خون جگر بر جوش بود

صبح ناگه از سر ما برگرفت

پرده پب را که آن سرپوش بود

عزم رفتن کرد حالی دلبرم

آن هم از بد گفتن بد گوش بود

ریخت سلمان در پیش، از دیدگان

گوهری کز لطف او، در گوش بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:24 PM

 

آن پری کیست که از عالم جان روی نمود؟

وین چه حوری است که بر ما در فردوس گشود؟

دل به پروانه غم شمع من از من بستند

می به پیمانه جان لعل تو بر من پیمود

گرچه آواز رباب است مخالف با شرع

راستی او ره تحقیق به عشاق نمود

در گل تیره ما گشت نهان خورشیدی

روی خورشید به گل چون بتوانم اندود

ما چو عودیم بر آتش، مکش از پا دامن

کز وفا دود برآید چه زیانت زان دود؟

عمر ما کم شد و عشق تو فزون پنداری

کانچه کم گشت زعمرم همه در عشق فزود

آنچنان نازکی ای گل که اگر با تو نسیم

دم زند، روی تو چون لاله شود خون آلود

دیده ما به خیال لب عنابی تو

بس که از جام زجاجی عنبی می‌ پالود

بنشستیم پس پرده تقوی، عمری

ناگهان باد هوا آمد و آن پرده ربود

سود سلمان همه این است که سر بر در تو

سود و سرمایه خود را چه زیان کرد و چه سود

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:24 PM

 

آنجا که عشق آمد کجا پند و خرد را جا بود؟

در معرض خورشید، کی نور سها پیدا بود؟

رندیست کار بیدلان، تقوی شعار زاهدان

آری دلا هر کسوتی، بر قامتی زیبا بود

آنکس که آرد در نظر، روی چنان و همچنان

عقلش بود بر جا عجب گر عقل او بر جا بود

من در شب سودای او، دل خوش به فردا می‌کنم

لیکن شب سودای او ترسم که بی فردا بود

گرچه سخن راندم بلند، از وصف قدش قاصرم

هر چیز کاید در نظر، قدش از آن بالا بود

گفتم که بالای خوشت، اما بلایی می‌دهد

گفتی: بلی در راه ما، این باشد و آنها بود

او ریخت خون چشم من، دامن گرفت از خون مرا

او می‌کند بر ما ستم، لیکن گناه از ما بود

تابی ز شمع روی او، گر در تو گیرد مدعی!

آنگه بدانی کزچه رو پروانه نا پروا بود؟

در آب می‌جستم تو را دل گفت: کای سلمان بیا!

در بحر عشقش غوص کن، کان در درین دریا بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:24 PM

 

اگرم بر سر آتش بنشانی چون عود

نیست ممکن که برآید ز من سوخته دود

بر سرم هرچه رود خاک رهم گو: می‌رو

نیستم باد که از کوی تو برخیزم زود

منم از باغ تو چون غنچه به بویی خوشدل

منم از کوی تو چون باد، به گردی خشنود

شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند

در فراق تو ولی عهد همانست که بود

بی‌شراب عنبی را که به موی مژه‌ام

دیده بر یاد تو از جام زجاجی پالود

خنده‌ای زد دهنت، تنگ شکر پیدا کرد

هر یکی گوهر پاکیزه خود باز نمود

عمر من کم شد و عشق تو فزون پنداری

کانچه از عمر کم آمد، همه در عشق فزود

دیده از غیر تو تا خلوت دل خالی کرد

جز به روی تو مرا، هیچ دردل نگشود

وه که چون غنچه چه مشکین نفسی ای سلمان؟

نیست مشکین دمت الا زدم خون آلود

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:24 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4459923
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث