به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دلی که شیفته یار دلربا باشد

همیشه زار و پریشان و مبتلا باشد

بلی عجب نبود گر بود پریشان حال

گدا که در طلب وصل پادشا باشد

بهانه تو رقیب است و نیست این مسموع

رقیب را چه محل گر تو را رضا باشد

جفای دشمن و جور رقیب و طعنه خلق

خوش است بر دل اگر دوست را وفا باشد

اگر تو را گذری بر من غریب افتد

و یا تو را نظری بر من گدا باشد

از آن طرف نپذیرد کمال او نقصان

وزین طرف شرف روزگار ما باشد

فگار گشت به خون جگر دل سلمان

بترس از آنکه بد و نیک را جزا باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:17 PM

 

گل فردوس چه باشد که به روی تو رسد

یا نسیمش که به خاک سر کوی تو رسد

از خط سبز تو در آتشم ای آب حیات!

رشکم آید که خضر بر لب جوی تو رسد

ز آفتابم شده در تاب که در روی تو تافت

تاب خورشید چه باشد که به روی تو رسد؟

چشم بد دور ز روی تو و خود چشم بدان

حیف باشد که بدان روی نکوی تو رسد

کار شد بر دل من تنگ و بلی تنگ بود

کار هرگه که به بخت من و خوی تو رسد

نرسد هر سر شوریده به پای چو تویی

گر به پای تو رسد هم سر موی تو رسد

من به بوی توام ای دوست هواخواه بهار

کز نسیمش به دماغم همه بوی تو رسد

ساقی از درد سبو در تن من جانی کن!

جان چه باشد که به دردی سبوی تو رسد

منع می خوردن سلمان نکنی ای صوفی!

اگر این شربت صافی به گلوی تو رسد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:17 PM

 

جانم رسید از غم به جان، گویی به جانان کی رسد؟

وز حد گذشت وین سر گذشت، آخر به پایان کی رسد؟

حالم صبا گر بشنود، حالی رسول من شود

لیکن چنین کو می‌رود افتان و خیزان کی رسد؟

من دور از آن جان و جهان، همچون تنی‌ام بی‌روان

وز غم رسید این تن به جان، گویی به جانان کی رسد؟

کردم غمش بر جان گزین، بادش فدا صدجان ازین

جان گرچه باشد نازنین، هرگز به جانان کی رسد؟

سرو از صبا گردد چمان تا چون قدش باشد روان

ور نیز بخرامد بران سرو خرامان کی رسد؟

مه رویم آن رشک قمر، وز گل به صد رو تازه‌تر

رفت و که داند تا دگر، گل با گلستان کی رسد؟

ای دل به داغت مفتخر، درد ترا درمان مضر

جانها بر آتش منتظر، تا نوبت آن کی رسد؟

سودای وصل او مرا، اندیشه‌ای باشد خطا

سلمان به دست هر گدا، ملک سلیمان کی رسد؟

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:17 PM

 

آخر این درد دل من به دوایی برسد

عاقبت ناله شبگیر بجایی برسد

آخر این سینه دلگیر غم آباد مرا

روزی از روزنه غیب صفایی برسد

بر درت شب همه شب یاوه در آنم چو جرس

تا بگوشم مگر آواز درآیی برسد

بجز از عمر چه شاید که نثار تو کنم؟

که به عمری چو تو شاهی به گدایی برسد

پای را باز مگیر از سرم ای دوست که دست

گر به هیچم نرسد، خود به دعایی برسد

عمر بر باد هوا داده‌ام و می‌ترسم

که به گلزار تو آسیب هوایی برسد

سر پابوس تو دارم من و هیهات کجا

به چنان پایه، چنین بی‌سر و پایی برسد؟

رویم از دیده به خون تر شد و می‌دانستم

که به روی من ازین دیده بلایی برسد

با جفا خو کن و با درد بساز ای سلمان!

کین نه دردی است که هرگز به دوایی برسد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:17 PM

 

آخر این درد دل من به دوایی برسد

عاقبت ناله شبگیر بجایی برسد

آخر این سینه دلگیر غم آباد مرا

روزی از روزنه غیب صفایی برسد

بر درت شب همه شب یاوه در آنم چو جرس

تا بگوشم مگر آواز درآیی برسد

بجز از عمر چه شاید که نثار تو کنم؟

که به عمری چو تو شاهی به گدایی برسد

پای را باز مگیر از سرم ای دوست که دست

گر به هیچم نرسد، خود به دعایی برسد

عمر بر باد هوا داده‌ام و می‌ترسم

که به گلزار تو آسیب هوایی برسد

سر پابوس تو دارم من و هیهات کجا

به چنان پایه، چنین بی‌سر و پایی برسد؟

رویم از دیده به خون تر شد و می‌دانستم

که به روی من ازین دیده بلایی برسد

با جفا خو کن و با درد بساز ای سلمان!

کین نه دردی است که هرگز به دوایی برسد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:17 PM

 

دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد

دل ما برد، ندانم به کجاش اندازد

هرکجا مرغ دلی بال گشاید، فی الحال

به کمان مهره ابرو ز هواش اندازد

خوش کمندی است سر زلف شکن بر شکنش

وه چه خوش باشد اگر بخت بماش اندازد!

چشم فتان تو هر جا که بلا انگیزد

ای بسا سر که در آن عرصه بلاش اندازد

عاقل آن است که در پای تو اندازد سر

پیشتر زانک فراق تو زپاش اندازد

بوی گیسوی تو هر جا که جگر سوخته‌ایست

در پی قافله باد صباش اندازد

هر که‌را درد بینداخت، دوا چاره برد

که برد چاره سلمان که دواش اندازد؟

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:17 PM

 

گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد

هر جا که دلی باشد در دامنش آویزد

آن شعله که دل سوزد، از مهر تو افروزد

وان باد که جان بخشد، از زلف تو برخیزد

هر دل که برد چشمت، در دست غم اندازد

هر می که دهد لعلت، با خون دل آمیزد

کو طاقت آن جان را، کز وصل تو بکشیبد؟

کو قوت آن دل را کز جور تو بگریزد؟

دل می‌طلبی جانا، آن زلف بر افشان تا

دل بر سر جان بارد، جان بر سر جان ریزد

تیغ غم عشقت را ازجان سپری کردم

هر کش سپری باشد، از تیغ بنگریزد

حاشا که بود گردی، بر دل ز تو سلمان را!

گر عشق تو خاکش را، صدبار فرو ریزد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:17 PM

 

گرچه در عهد تو عاشق به جفا می‌میرد

لله الحمد که بر عهد وفا می‌میرد

هر که میرد به حقیقت بود آن کشته دوست

سخن است اینکه به شمشیر قضا می‌میرد

هر که در راه تو شد کشته نباشد مرده

زنده آنست که در کوی شما می‌میرد

مرغ در دام تو از روی هوا می‌افتد

شمع بر بوی تو در پای صبا می‌میرد

مرده بودم، ز می جام تو من زنده شدم

وانکه زین جام دمی خورد چرا می‌میرد؟

ای گل تازه برین بلبل نالنده خویش

رحم کن رحم، که بی‌برگ و نوا می‌میرد!

دل من طره طرار تو را می‌خواهد

جان من غمزه بیمار تو را می‌میرد

می‌شوم زنده من از درد تو ای دوست دوا

به کسی بخش که از بهر دوا می‌میرد!

می‌کند راه خرد در شب سودای تو گم

که چراغ خرد از باد هوا می‌میرد

به سر کوی غمت خاک دوایند مرا

نفس بیچاره چه داند که چرا می‌میرد؟

نفسی ماند ز سلمان، مکنیدش درمان!

همچنینش بگذارید که تا می‌میرد!

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:17 PM

 

باد سحر از کوی تو بویی به من آورد

جانهاش فدا باد! که جان را به تن آورد

دلهای ز خود رفته ما را که غمت داشت

آمد سحری بوی تو با خویشتن آورد

دلها شده‌ بودند به یک بارگی از جان

لطفت به سلامت همه‌شان با وطن آورد

شد دیده یعقوب منور به نسیمی

کز یوسف مصرش خبر پیرهن آورد

این رایحه مشک ز دشت ختن آمد؟

یا بوی اویس است که باد از یمن آورد؟

در باغ مگر بزم صبوح است، که گل را

عطار سحرگاه به دوش از چمن آورد؟

آن قطره عرق نیست که بر عارضت افتاد

آبی است که با روی گل یاسمن آورد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:17 PM

 

باد سحر از کوی تو بویی به من آورد

جانهاش فدا باد! که جان را به تن آورد

دلهای ز خود رفته ما را که غمت داشت

آمد سحری بوی تو با خویشتن آورد

دلها شده‌ بودند به یک بارگی از جان

لطفت به سلامت همه‌شان با وطن آورد

شد دیده یعقوب منور به نسیمی

کز یوسف مصرش خبر پیرهن آورد

این رایحه مشک ز دشت ختن آمد؟

یا بوی اویس است که باد از یمن آورد؟

در باغ مگر بزم صبوح است، که گل را

عطار سحرگاه به دوش از چمن آورد؟

آن قطره عرق نیست که بر عارضت افتاد

آبی است که با روی گل یاسمن آورد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:17 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4459636
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث