به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را

مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را

ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی

برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را

بخدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم

بخریم هر دو عالم بدهیم خون بهارا

پسرا ز ره ببردی به نوای نی دل من

به سرت که بار دیگر بسرا همین نوا را

من از آن نیم که چون نی اگرم زنی بنالم

که نوازشی است هر دم زدن تو بینوا را

دل من به یارب آمد ز شکنج بند زلفت

مشکن که در دل شب اثری بود دعا را

طرف عذار گلگون ز نقاب زلف مشکین

بنمای تا ملامت نکنند مبتلا را

همه شب خیال رویت گذرد به چشم سلمان

که خیال دوست داند شب تیره آشنا را

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 6:05 PM

 

بدست باد گهگاهی سلامی می‌رسان یارا

که از لطف تو خود آخر سلامی می‌رسد ما را

خنک باد سحرگاهی که در کوی تو گه گاهش

مجال خاک بوسی هست و ما را نیست آن یارا

شکایت نامه شوق تو را بر کوه اگر خوانم

ز رقت چشمه‌ها گردند گریان سنگ خارا را

ز رفتن راه عاجز کرد و ره را نیست پایانی

اگر کاری به سر می‌شد، ز سر می‌ساختم پا را

ز شرح حال من، زلف تو طوماری است سر بسته

اگر خواهی خبر، بگشا، سر طومار سودا را

شب یلدا است هر تاری ز مویت، وین عجب کاری

که من روزی نمی‌بینم، خود این شب‌های یلدا را

به فردا می‌دهی هر دم، مرا امید و می‌دانم

که در شب‌های سودایت، امیدی نیست فردا را

نسیم صبح اگر یابی، گذر بر منزل لیلی

بپرسی از من مجنون، دل رنجور شیدا را

ور از تنهایی سلمان و حال او خبر، پرسد

بگو بی‌جان و بی‌جانان، چه باشد حال تنها را

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 6:05 PM

 

امشب من و تو هردو، مستیم، ز می اما

تو مست می حسنی، من، مست می سودا

از صحبت من با تو، برخاست بسی فتنه

دیوانه چو بنشیند، با مست بود غوغا

آن جان که به غم دادم، از بوی تو شد حاصل

وان عمر که گم کردم، در کوی تو شد پیدا

ای دل! به ره دیده، کردی سفر از پیشم

رفتی و که می‌داند، حال سفر دریا؟

انداخت قوت دل را، بشکست به یکباره

چون نشکند آخر نی، افتاد از آن بالا؟

تا چند زنم حلقه؟ در خانه به غیر از تو

چون نیست کسی دیگر، برخیز و درم بگشا

از بوی تو من مستم، ساقی مدهم ساغر

بگذار که می‌ترسم، از درد سر فردا

در رهگذر مسجد، از مصطبه بگذشتم

رندی به کفم برزد، دامن، که مرو ز اینجا

نقدی که تو می‌خواهی، در کوی مسلمانی

من یافته‌ام سلمان؟ در میکده ترسا

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 6:05 PM

 

دل به بوی وصل آن گل آب و گل را ساخت جا

ورنه مقصود آن گلستی گل کجا و دل کجا

از هوای دل گل بستان خوبی یافت رنگ

وزگل بستان خوبی بوی می‌یابد هوا

گر دماغ باغ نیز از بوی او آشفته نیست

پس چرا هر دم ز جای خود جهد باد صبا

جز به چشم آشنایانش خیال روی او

در نمی‌آید که می‌داند خیالش آشنا

با شما بودیم پیش از اتصال مائ و طین

حبذا ایاما فی وصلکم یا حبذا

مردمی کایشان نمی‌ورزند سودای گلی

نیستند از مردمان خوانندشان مردم گیا

تا قتیل دوست باشد جان کجا یابد حیات

تا مریض عشق باشد دل کجا خواهد دوا

هندوی زلف تو در سر دولتی دارد قوی

اینکه دستش می‌رسد کت سر در اندازد به پا

عاشقان آنند کایشان در جدایی واصلند

حد هر کس نیست این هستند آن خاصان جدا

زن خراب آباد گل سلمان به کلی شد ملول

ای خوشا روزی که ما گردیم ازین زندان رها

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 6:05 PM

دوش پیری یافتم در گوشهٔ میخانه‌ئی

در کشیده از شراب نیستی پیمانه‌ئی

گفت درمستان لایعقل بچشم عقل بین

ور خرد داری مکن انکار هر دیوانه‌ئی

گر چه ما بنیاد عمر از باده ویران کرده‌ایم

کی بود گنجی چو ما در کنج هر ویرانه‌ئی

روشنست این کانکه از سودای او در آتشیم

شمع عشقش را کم افتد همچو ما پروانه‌ئی

دل بدلداری سپارد هر که صاحبدل بود

کانکه جانی باشدش نشکیبد از جانانه‌ئی

آشنائی را بچشم خویش دیدن مشکلست

زانکه او دیدار ننماید بهر بیگانه‌ئی

هر که داند کاندرین ره مقصد کلی یکیست

هر زمانی کعبه‌ئی برسازد از بتخانه‌ئی

دل منه بر ملک جم خواجو که شادروان عمر

با فسونی یا رود بر باد یا افسانه‌ئی

حیف باشد چون تو شهبازی که عالم صید تست

در چنین دامی شده نخجیر آب و دانه‌ئی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:48 PM

 

آتش اندر آب هرگز دیده‌ئی

عنبر اندر تاب هرگز دیده‌ئی

چون دهان بر لعل شورانگیز او

پسته و عناب هرگز دیده‌ئی

شد نقاب عارضش زلف سیاه

شام بر مهتاب هرگز دیده‌ئی

سنبل پرتاب هرگز چیده‌ئی

نرگس پرخواب هرگز دیده‌ئی

نرگسش در طاق ابرو خفته است

مست در محراب هرگز دیده‌ئی

شد دلم مستغرق دریای عشق

ذره در غرقاب هرگز دیده‌ئی

در غمش خواجو چو چشم خونفشان

چشمهٔ خوناب هرگز دیده‌ئی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:48 PM

دیشب ای باد صبا گوئی که جائی بوده‌ئی

پای بند چین زلف دلگشائی بوده‌ئی

آشنایانرا ز بوی خویش مست افکنده‌ئی

چون چمن پیرای باغ آشنائی بوده‌ئی

دسته بند سنبل سروی سرائی کشته‌ئی

خاکروب ساحت بستانسرائی بوده‌ئی

لاجرم پایت نمی‌آید ز شادی بر زمین

چون ندیم مجلس شادی فزائی بوده‌ئی

نیک بیرون برده‌ئی راه از شکنج زلف او

چون شبی تا روز در تاریک جائی بوده‌ئی

تا چه مرغی کاشیان جائی همایون جسته‌ئی

گوئیا در سایهٔ پر همائی بوده‌ئی

از غم یعقوب حالی هیچ یاد آورده‌ئی

چون همه شب همدم یوسف لقائی بوده‌ئی

هیچ بوئی برده‌ئی کو در وفا و عهد کیست

تا عبیر آمیز بزم بیوفائی بوده‌ئی

از دل گمگشتهٔ خواجو نشانی باز ده

چون غبار افشان زلف دلربائی بوده‌ئی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:47 PM

 

این چه بویست ای صبا از مرغزار آورده‌ئی

مرحبا کارام جان مرغ زار آورده‌ئی

بهر جان بیقرار آدم خاکی نهاد

نکتهی از روضهٔ دارالقرار آورده‌ئی

وقت خوش بادت که وقت دوستان خوش کرده‌ئی

تا ز طرف بوستان بوی بهار آورده‌ئی

سرو ما را چون کشیدی در بر آخر راست گوی

کز وصالش شاخ شادی را ببار آورده‌ئی

عقل را از بوی می مست و خراب افکنده‌ئی

چون حدیثی از لب میگون یار آورده‌ئی

یک نفس تار سر زلفش ز هم بگشوده‌ئی

وز معانی این همه مشک تتار آورده‌ئی

در چنین وقتی که خواجو در خمار افتاده است

جان فدا بادت که جامی خوشگوار آورده‌ئی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:47 PM

 

از لب شیرین چون شکر نبات آورده‌ئی

وز حبش بر خسرو خاور برات آورده‌ئی

بت پرستانرا محقق شد که این خط غبار

از پی نسخ بتان سومنات آورده‌ئی

مهر ورزانرا تب محرق بشکر بسته‌ئی

یا خطی در شکرستان بر نبات آورده‌ئی

خستگان ضربت تسلیم را بهر شفا

نسخهٔ کلی قانون نجات آورده‌ئی

ای خط سبز نگارین خضر وقتی گوئیا

زانکه سودای لب آب حیات آورده‌ئی

تا کشیدی نیل بر ماه از پی داغ صبوح

چشمهٔ نیل از حسد در چشم لات آورده‌ئی

چون روانم بیند از دل دیده را در موج خون

گویدم در دجله نهری از فرات آورده‌ای

زاندهان گر کام جان تنگدستان می‌دهی

لطف کن گر هیچم از بهر زکوة آورده‌ئی

دوش می‌گفتم حدیث تیره شب با طره‌هات

گفت خواجو باز با ما ترهات آورده‌ئی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:47 PM

گرد ماه از مشک چنبر کرده‌ئی

ماه را از مشک زیور کرده‌ئی

شام شبگون قمر فرسای را

سایبان مهر انور کرده‌ئی

در شبستان عبیر افشان زلف

شمع کافوری ز رخ بر کرده‌ئی

از چه رو بستانسرای خلد را

منزل هندوی کافر کرده‌ئی

روز را در سایهٔ شب برده‌ئی

شام را پیرایهٔ خور کرده‌ئی

لعل در پاش زمرد پوش را

پرده‌دار عقد گوهر کرده‌ئی

تا به دست آورده‌ئی طغرای حسن

ملک خوبی را مسخر کرده‌ئی

ای مه آتش عذار آن آب خشک

کابگیر آتش تر کرده‌ئی

بر کفم نه گر چه خون جان ماست

آنکه در نصفی و ساغر کرده‌ئی

جان خواجو را ز جعد عنبرین

هر زمان طوقی معنبر کرده‌ئی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:47 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4471499
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث