به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

تبسمت الزهر والمزن باک

و غررت الودق و الدیک حاک

نسیم عراقی ندانم چه بادی

زمین سپاهان ندانم چه خاکی

بدین مشک سائی و عنبر فشانی

ایا نفحة الریح روحی فداک

ندانم چه نقشی که مثل تو صورت

مصور نگردد ز آبی و خاکی

ریاض بهشتی بدین روح بخشی

چراغ سپهری بدین تابناکی

خرد را فریبی و دل را امیدی

روانرا حیاتی و تن را هلاکی

نه در دل ممکن که در قلب جانی

نه از گل مرکب که از روح پاکی

مررنا باکناف نجد و بتنا

بواد الاراک لعلی اراک

چو خواجو بدست ار جام خور آئین

اگر مست گلچهر اورنگ تا کی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:29 PM

 

تشنه‌ام تا بکی آخر بده آبی ساقی

فی حشای اضطرمت نایرة الا شواق

عمر باقی بر صاحب‌نظران دانی چیست

آنچه از بادهٔ دوشینه بماند باقی

عنت الورق علی قلقلة الاقداح

و لنا القرقف فی بلبلة الاحداق

گر گل از گل بدمد بیدل جان افشانرا

صحف تکتب بالدمع علی‌الاوراق

ایکه هستی ز نظر غایب و حاضر در دل

فی‌الکری طیفک ما غاب عن اماق

تو اگر فتنه دور قمری نادر نیست

که به رخسار چو مه نادرهٔ آفاقی

گرچه روزی به نهایت رسد ایام بقا

فی‌الهوی لا تتناهی طرق العشاق

سر برای تو که هم دردی و هم درمانی

جان فدای تو که هم زهری و هم تریاقی

ان للمغرم فی‌النشوة صحوا رفقا

لا تلوموا واعینوا زمرا لفساق

دلق ازرق به می لعل گرو کن خواجو

که مناسب نبود عاشقی و زراقی

جام می گیر که بر بام سماوات زنیم

علم مرشدی و نوبت به اسحاقی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:29 PM

 

شبست و خلوت و مهتاب و ساغر ای بت ساقی

بریز خون صراحی بیار باده باقی

خوشا بوقت سحر بر سماع بلبل شب خیز

شراب راوقی از دست لعبتان رواقی

تو خضر وقتی و شب ظلمتست در قدح آویز

که باده آب حیاتست خاصه از لب ساقی

نوای نغمهٔ عشاق از اصفهان چه خوش آید

مرا که میل عراقست و شاهدان عراقی

دوای درد جدایی کجا به صبر توان کرد

بیار شربت وصل ار طبیب درد فراقی

مقیم طاق دو ابروی تست مردم چشمم

وگر چه جفت غمم بیتو در زمانه تو طاقی

کجا بگرد سمندت رسد پیادهٔ مسکین

بدین صفت که تو گردون خرام برق براقی

تو آفتاب بلندی ولی زوال نداری

تو ماه مهرفروزی ولی بری ز محاقی

تو خون خواجو اگر می‌خوری غریب نباشد

که از نتیجهٔ خونخواران جنگ براقی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:29 PM

 

یا حادی‌النیاق قد ذبت فی‌الفراق

عرج علی اهیلی و اخبرهم اشتیاقی

بشنو نوای عشاق از پرده سپاهان

زانرو که در عراقست آن لعبت عراقی

یا مشرب المحیا قم واسقنا الحمیا

فالعیش قد تهیا والوصل فی‌التلاقی

بنشاند باد بستان مجلس بدل نشانی

برد آب آب و آتش ساقی بسیم ساقی

قد طاب وقت شربی یا من یروم قربی

فی‌الیل اذ تهیا مع منیتی اغتباقی

ساقی بده کزین می در بزم دردنوشان

گر باقیست جامی آنست عمر باقی

فی الراح ارتیاحی لا اسمع اللواحی

لکن مع الملاحی اشرب علی‌السواقی

من رند و می پرستم پندم مده که مستم

کز دست کس نگیرم جز می ز دست ساقی

یا منیة المتیم صل عاشقیک وارحم

فالقلب مستهام من شدة الفراقی

دور از رخت چو خواجو دورم ز صبر و طاقت

لیکن بطاق ابرو از دلبران تو طاقی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:29 PM

 

گر بفریب می‌کشی ور بعتاب می‌کشی

دل به تو می‌کشد مر از آنکه لطیف و دلکشی

آب حیات می‌برد لعل لب چو آتشت

و آب نبات می‌چکد زان لب لعل آتشی

حاصل من ز خط تو نیست به جز سیه رخی

پایهٔ من ز زلف تو نیست به جز مشوشی

تیر ترا منم هدف گر تو خدنگ می‌زنی

تیغ ترا منم سپر گر تو اسیر می‌کشی

زلف تو در فریب دل چند کند سیه‌گری

چشم تو در کمین جان چند کند کمانکشی

چون دم خوش نمی‌زنم بی لب لعل دلکشت

بار غم تو چون کنم گر نکشم به ناخوشی

خواجو از آتش رخش آب رخت بباد شد

زانکه چو زلف هندویش بر سر آب و آتشی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:29 PM

 

تو چون قربان نمی‌گردی کجا همکیش ما باشی

بترک خویش و بیگانه بگو تا خویش ما باشی

اگر دردت شود درمان علاج رنج ما گردی

وگر زخمت شود مرهم روان ریش ما باشی

حیات جاودان یابی اگر در راه ما میری

برآری نام سلطانی اگر درویش ما باشی

تو چون جانی همان بهتر که از ما سیر برنائی

تو چون شمعی چنان خوشتر کزین پس پیش ما باشی

اگر خون دل از مژگان بریزی آب خود ریزی

وگر زهر از لب خنجر ننوشی نیش ما باشی

جهانداران نهندت عید اگر قربان ما گردی

کمانداران کنندت زه اگر در کیش ما باشی

برو خواجو که بدنامان ز نیک و بد نیندیشند

تو بد نامی عجب دارم که نیک اندیش ما باشی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:29 PM

 

در دلم بود کزین پس ندهم دل بکسی

چکنم باز گرفتار شدم در هوسی

نفس صبح فرو بندد از آه سحرم

گر شبی بر سر کوی تو برآرم نفسی

بجهانی شدم از دمدمهٔ کوس رحیل

که کنون راضیم از دور ببانگ جرسی

نیست جز کلک سیه روی مرا همسخنی

نیست جز آه جگر سوز مرا همنفسی

عاقبت کام دل خویش بگیرم ز لبت

گر مرا بر سر زلف تو بود دسترسی

بر سر کوت ندارم سر و پروای بهشت

زانکه فردوس برین بیتو نیرزد بخسی

تشنه در بادیه مردیم باومید فرات

وه که بگذشت فراتم ز سر امروز بسی

هر کسی را نرسد از تو تمنای وصال

آشیان بر ره سیمرغ چه سازد مگسی

خیز خواجو که گل از غنچه برون می‌آید

بلبلی چون تو کنون حیف بود در قفسی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:29 PM

 

ای آفتاب رویت در اوج دلفروزی

وی تیر چشم مستت در عین دیده دوزی

در چنگ آرزویت سوزم چو عود و سازم

چون چنگم ار بسازی چون عودم ار بسوزی

رفتیم و روز وصلت روزی نبود ما را

یا رب شب جدائی کس را مباد روزی

ای شمع جمع مستان بخرام در شبستان

تا بزم می‌پرستان از چهره بر فروزی

گفتی شبی که وصلم هم روزی تو باشد

ای روز وصل جانان آخر کدام روزی

در نیم شب برآید صبح جهان فروم

گر نیم شب در آید خورشید نیم روزی

گل گر چه از لطافت بستان فروز باشد

نبود چو آن سمنبر در بوستان فروزی

خواجو بچشم معنی کی نقش یار بینی

تا چشم نقش بین را ز اغیار بر ندوزی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:29 PM

 

صبح وصل از افق مهر بر آید روزی

وین شب تیرهٔ هجران بسر آید روزی

دود آهی که بر آید ز دل سوختگان

گرد آئینهٔ روی تو در آید روزی

هر که او چون من دیوانه ز غم کوه گرفت

سیلش از خون جگر بر کمر آید روزی

وانکه او سینه نسازد سپر ناوک عشق

تیر مژگان تواش بر جگر آید روزی

می‌رسانم بفلک ناله و می‌ترسم از آن

که دعای سحرم کارگر آید روزی

عاقبت هر که کند در رخ و چشم تو نگاه

هیچ شک نیست که بیخواب و خور آید روزی

هست امیدم که ز یاری که نپرسد خبرم

خبری سوی من بیخبر آید روزی

بفکنم پیش رخش جان و جهان را ز نظر

گرم آن جان جهان در نظر آید روزی

همچو خواجو برو ای بلبل و با خار بساز

که گل باغ امیدت ببر آید روزی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:29 PM

 

سحر چون باد عیسی دم کند با روح دمسازی

هزار آوا شود مرغ سحر خوان از خوش آوازی

بده آبی و از مستان بیاموز آتش انگیزی

بزن دستی و از رندان تفرج کن سراندازی

ز پیمان بگذر ای صوفی و درکش بادهٔ صافی

که آن بهتر که مستانرا کند پیمانه دمسازی

درین مدت که از یاران جدا گشتیم و غمخواران

توئی ای غم که شب تا روز ما را محرم رازی

چو آن مهوش نمی‌آرم پریروئی به زیبائی

چو آن لعبت نمی‌بینم گلندامی به طنازی

مرا تا جان بود در تن ز پایت برندارم سر

گر از دستم بری بیرون و از پایم دراندازی

کسی کو را نظر باشد بروی چون تو منظوری

خیالست این که تا باشد کند ترک نظر بازی

چرا از طره‌آموزی سیه‌کاری و طراری

چرا از غمزه‌گیری یاد خونخواری و غمازی

تو خود با ما نپردازی و بی روی تو هر ساعت

کند جانم ز دود دل هوای خانه پردازی

چو کشتی ضایعم مگذار و چون باد از سرم مگذر

که نگذارد شهیدان را میان خاک و خون غازی

سر از خنجر مکش خواجو اگر گردنکشی خواهی

که پای تیغ باید کرد مردانرا سراندازی

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:29 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4483344
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث