به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

زهی ربوده خیال تو خوابم از دیده

گشوده آتش مهر تو آبم از دیده

فروغ روی تو تا دیده‌ام ز زیر نقاب

نمی‌رود همه شب آفتابم از دیده

چو رنگ و بوی گل و سنبل تو کردم یاد

گلم ز یاد برفت و گلابم از دیده

شب دراز ندانم دو چشم جادویت

چه سحر کرد که بربود خوابم از دیده

ز دست دیده و دل در عذاب می‌بودم

چو دل نماند کنون در عذابم از دیده

ندانم از من بیدل چه دید مردم چشم

که ریخت خون دل دردیابم از دیده

بدیده دیده خون ریزم ار بریزد خون

چو در دو دیده توئی رخ نتابم از دیده

چه کیمیاست غمت کز خواص او خیزد

زرم ز چهره و سیم مذابم از دیده

بشد چو لعل تو بگشود درج لؤلؤ را

گهر ز خاطر و در خوشابم از دیده

گهی که جام صبوحی کشم بود حاصل

کبابم از دل ریش و شرابم از دیده

حدیث لعل تو خواجو چو در میان آورد

فتاد دانهٔ یاقوت نابم از دیده

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

زهی ربوده خیال تو خوابم از دیده

گشوده آتش مهر تو آبم از دیده

فروغ روی تو تا دیده‌ام ز زیر نقاب

نمی‌رود همه شب آفتابم از دیده

چو رنگ و بوی گل و سنبل تو کردم یاد

گلم ز یاد برفت و گلابم از دیده

شب دراز ندانم دو چشم جادویت

چه سحر کرد که بربود خوابم از دیده

ز دست دیده و دل در عذاب می‌بودم

چو دل نماند کنون در عذابم از دیده

ندانم از من بیدل چه دید مردم چشم

که ریخت خون دل دردیابم از دیده

بدیده دیده خون ریزم ار بریزد خون

چو در دو دیده توئی رخ نتابم از دیده

چه کیمیاست غمت کز خواص او خیزد

زرم ز چهره و سیم مذابم از دیده

بشد چو لعل تو بگشود درج لؤلؤ را

گهر ز خاطر و در خوشابم از دیده

گهی که جام صبوحی کشم بود حاصل

کبابم از دل ریش و شرابم از دیده

حدیث لعل تو خواجو چو در میان آورد

فتاد دانهٔ یاقوت نابم از دیده

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

زهی جمال تو خورشید مشرق دیده

بتنگی دهنت هیچ دیدهٔ نادیده

سواد خط تو دیباچه صحیفهٔ دل

هلال ابروی تو طاق منظر دیده

مه جبین تو برآفتاب طعنه زده

گل عذار تو بر برگ لاله خندیده

ز شور زلف تو در شب نمی‌توانم خفت

ز دست فکر پریشان و خواب شوریده

اگر بهیچ نگیری مرا نیرزم هیچ

و گر پسند تو گردم شوم پسندیده

تو خامهٔ دو زبان بین که حال درد فراق

چگونه شرح دهد با زبان ببریده

چو من که دید زبان بسته‌ئی و گاه خطاب

سخنوری زنی کلک برتراشیده

گهی که وصف سر زلف دلکشت گویم

شود زبان من دلشکسته پیچیده

از آن سیاه شد آن زلف مشکبار که هست

بچین فتاده و برآفتاب گردیده

بدیدهٔ تو که آندم که زیر خاک شوم

شوم نظاره‌گر دیدهٔ تو دزدیده

چو شد غلام تو خواجو قبول خویشش خوان

که ملک دل به تو دادست و عشق به خریده

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

زهی روی دل افروزت چراغ و چشم هر دیده

مرا صد چشمه در چشم و ترا صد دیده در دیده

نکرده در جهان کامی به جز وصلت تمنا دل

ندیده بر فلک روزی چو رخسارت قمر دیده

من از آن گوی سیمینت چو چوگان گشته سرگشته

وزان چوگان مشکینت بسر چون گوی گردیده

کنار از من چه می‌جوئی بیا بنگر که بی رویت

کنارم می‌کند هر شب پر از خون جگر دیده

از آن مثل تو در عالم نیامد در نظر ما را

که بی روی تو بر عالم نیاندازد نظر دیده

ببوی آنکه هم روزی برآید اختر بختم

ز مهرم اختر افشاند همه شب تا سحر دیده

برون از اشک رخسارم نباشد وجه سیم و زر

ولی هرگز کجا باشد ترا بر سیم و زر دیده

گناه ار دیده کرد اول چرا تهمت نهم بر دل

ور از دل در وجود آمد چه تاوانست بر دیده

ز دست چشم خون افشان ز سر بگذشت سیلابم

ببین آخر که خواجو را چه می‌آرد بسر دیده

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

ای بی تو مرا پر آب دیده

نادیده بخواب خواب دیده

ما پست و ترا بلند قامت

ما مست و ترا خراب دیده

جان قول تو بی سخن شنیده

دل روی تو بی نقاب دیده

از دیده فتاده در بلا دل

وز دل شده در عذاب دیده

یک ذره از آنکه در تو پیداست

نادیده درآفتاب دیده

هر لحظه‌ام از غم تو کرده

رخساره بخون خضاب دیده

در آتش فرقتت ندیده

همچون دل من کباب دیده

فریاد لب تو کرده هر دم

در ساغر من شراب دیده

یکباره بقصد خون خواجو

افکنده سپر برآب دیده

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

چون سنبلت که دید سیاهی سر آمده

وانگه کمینه خادم او عنبر آمده

چشمت به ساحری شده در شهر روشناس

زلفت به دلبری ز جهان بر سر آمده

ساقی حدیث لعل لبت رانده بر زبان

و آب حیات در دهن ساغر آمده

ای سرو سیمتن ز کجا می‌رسی چنین

دستی بساق بر زده و خوش برآمده

من همچو جام باده و شمع سحرگهی

هر دم ز دست رفته و از پا درآمده

هر شب به مهر روی جهانتابت از فلک

در چشم هجر دیدهٔ من اختر آمده

بیرون ز طرهٔ تو شبی کس نشان نداد

بر خور فکنده سایه و بس در خور آمده

از سهم نوک ناوک خونریز غمزه‌ات

مو بر وجود من چو سر نشتر آمده

بی چشم نیم خواب و بنا گوش چون خورت

خواجو ز خواب فارغ و سیر از خور آمده

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

ای پسر دامن اهل قدم از دست مده

ورت از دست بر آید کرم از دست مده

چون کسی نیست که با او نفسی بتوان برد

برو و همدم خود باش و دم از دست مده

در فنا محو شو و گنج بقا حاصل کن

بگذر از ملک وجود و عدم از دست مده

شادی وصل اگرت دست نخواهد دادن

هجر را باش و سر کوی غم از دست مده

اگر از توبه و سالوس ندامت داری

با ندیمان بسر آر و ندم از دست مده

خرقه از پیرمغان گیر و گرت دست دهد

کنج بتخانه و روی صنم از دست مده

چون یقینی که همه ملکت جم بر بادست

پشت پائی بزن و جام جم از دست مده

یار اگر طالب درد تو بود درمان چیست

از دوا روی بتاب و الم از دست مده

گر چه آن خسرو خوبان ندهد داد کسی

خاک برسر کن و پای علم از دست مده

وگر از پای فتادی و نشد کارت راست

آن سر زلف پر از پیچ و خم از دست مده

چون شدی معتکف کعبه قربت خواجو

در طواف آی و حریم حرم از دست مده

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

آن ترک بلغاری نگر با چشم خونخوار آمده

خورشید قندز پوش او آشوب بلغار آمده

عید مسیحی روی او زنار قیصر موی او

در حلقهٔ گیسوی او صد دل گرفتار آمده

چشم آفت مستان شده رخ طیرهٔ بستان شده

شیراز ترکستان شده کان بت ز فرخار آمده

دلدار من جاندار من شمشاد خوش رفتار من

چون دیده در بار من لعلش گهر بار آمده

در شب چراغ خاوری بر مه نقاب ششتری

وز مهر رویش مشتری با زهره در کار آمده

هرگز شنیدی در ختن مشکین خطی چون یار من

یا سرو سیمین در چمن زینسان به رفتار آمده

سنبل ز سر آویخته وز لاله مشک انگیخته

و آب گلستان ریخته چون او به گلزار آمده

بر مهر پیچان عقربش وز مه معلق غبغبش

چون جام می نام لبش یاقوت جاندار آمده

شکر غلام پاسخش میمون جمال فرخش

روز غریبان بی رخش همچون شب تار آمده

بر ماه چنبر دیده‌ئی در پسته شکر دیده‌ئی

وز شاخ عرعر دیده‌ئی سیب و سمن بار آمده

بنگر بشبگیر ای صبا خواجو چو مرغ خوش نوا

برطرف بستان از هوا در نالهٔ زار آمده

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

ای خوشا مست و خراب اندر خرابات آمده

فارغ از سجاده و تسبیح و طاعات آمده

نفی را اثبات خود دانسته و اثبات نفی

و ایمن از خویش و بری از نفی و اثبات آمده

کرده ورد بلبل مست سحر خیز استماع

باز با مرغ صراحی در مناجات آمده

روح قدسی در هوای مجلس روحانیان

صبحدم مستانه بر بام سماوات آمده

عقل با زلف چلیپا از تنازع دم زده

روح با راح مصفا در مقالات آمده

گشته مستانرا سر کوی مغان بیت الحرام

عاشقانرا گوشهٔ مسجد خرابات آمده

عارفان را نغمهٔ چنگ مغنی ره زده

صوفیان را باده صافی مداوات آمده

شهسوار چرخ بین نزدش پیاده وانگهی

رخ نهاده پیش اسب او و شهمات آمده

یک ره از ایوان برون فرمای خواجو را ببین

بر سر کوی تو چون موسی بمیقات آمده

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

 

ای لبت خنده بر شراب زده

چشم من بر رهت گلاب زده

شب مه پوش و ماه شب پوشت

طعنه بر ابر و آفتاب زده

هر شبی جادوان بابل را

چشم مست تو راه خراب زده

خط سبز تو از سیه کاری

باز نقشی دگر بر آب زده

هر دمم آن عقیق شورانگیز

نمکی بر دل کباب زده

گنج لطفی و چون توئی حیفست

خیمه بر این دل خراب زده

لعل ساقی نگر بوقت صبوح

آب برآتش شراب زده

مطرب نغمه ساز پرده‌سرای

چنگ در پردهٔ رباب زده

جان خواجو به آتش بار

شعله در آبگون حجاب زده

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 5:10 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4474345
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث