به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای صبا احوال دل با آن صنم تقریر کن

حال این درویش با آن محتشم تقریر کن

ماجرای اشک گرمم یک بیک با او بگو

داستان آه سردم دمبدم تقریر کن

گر چو شمع آری حدیث سوز عشقم بر زبان

وصف سیلاب سرشک دیده هم تقریر کن

شرح سرگردانی مستسقیان بادیه

چون فرود آئی بر اطراف حرم تقریر کن

قصه تاریک روزان در دل شب عرضه دار

داستان مهر ورزان صبحدم تقریر کن

گر غم بیچارگان داری و درد خستگان

آنچه بر جان منست از درد و غم تقریر کن

اضطراب و شور آن ماهی که دور افتد ز آب

گر هواداری نمائی پیش یم تقریر کن

وان گل باغ کرم گر یاد بی برگان کند

افتقار و عجزم از راه کرم تقریر کن

ضعف خواجو بین و با آن دلبر لاغر میان

هر چه دانی موبموی از بیش و کم تقریر کن

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

وقت صبوح شد بشبستان شتاب کن

برگ صبوح ساز و قدح پر شراب کن

خورشید را ز برج صراحی طلوع ده

وانگه ز ماه نو طلب آفتاب کن

خاتون بکر مهوش آتش لباس را

از ابر آبگون زجاجی نقاب کن

آن آتش مذاب در آب فسرده ریز

و آن بسد گداخته در سیم ناب کن

لب را بلعل حل شده رنگ عقیق بخش

کف را به خون دیده ساغر خضاب کن

بهر صبوحیان سحر خیز شب نشین

از آتش جگر دل بریان کباب کن

شمع از جمال ماه پری چهره برفروز

قند از عقیق یار شکر لب در آب کن

ای رود پرده ساز که راه دلم زنی

بردار پرده از رخ و ساز رباب کن

خواجو ترا که گفت که در فصل نوبهار

از طرف باغ و بادهٔ ناب اجتناب کن

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

ای خواجه مرا با می و میخانه رها کن

جان من دلخسته بجانانه رها کن

دلدار مرا با من دلسوخته بگذار

بگذر ز سر شمع و بپروانه رها کن

گر مرتبهٔ یار ز بیگانگی ماست

گو مرتبه خویش به بیگانه رها کن

بر رهگذرت دنیی و دین دانه و دامست

در دام مقید مشو و دانه رها کن

گر باده پرستان همه از میکده رفتند

سرمست مرا بر در میخانه رها کن

آنرا که بود برگ گل و عزم تماشا

گو خیمه بصحرا زن و کاشانه رها کن

چون مار سر زلف تو زد بر دل ریشم

تدبیر فسونی کن و افسانه رها کن

گنجست غم عشقت و ویران دل خواجو

از بهر دلم گنج به ویرانه رها کن

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

ترا که گفت که قصد دل شکستهٔ ما کن

چو زلف سر زده ما را فرو گذار و رها کن

نه عهد کردی و گفتی که با تو کینه نورزم

بترک کینه کن اکنون و عهد خویش وفا کن

بهرطریقی که دانی مراد خاطر ما جوی

بهر صفت که تو دانی تدارک دل ما کن

ز ما چو هیچ نیاید خلاف شرط محبت

مرو بخشم و ره صلح گیر و ترک جفا کن

وگر چنانکه دلت می کشد به بادهٔ صافی

بگیر خرقهٔ صوفی و می بیار و صفا کن

ز بهر خاطرم ای هدهد آن زمان که توانی

بعزم گلشن بلقیس روی سوی سبا کن

چو ره بمنزل قربت نمی‌برند گدایان

بچشم بنده نوازی نظر بحال گدا کن

چه زخمها که ندارم ز تیغ هجر تو بر دل

بیا و زخم مرا مرهمی بساز و دواکن

هر آن نماز که کردی بکنج صومعه خواجو

رضای دوست بدست آر ورنه جمله قضا کن

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

بر اشکم کهربا آبیست روشن

سرشکم بی تو خونابیست روشن

اگر گفتم که اشکم سیم نابست

خطا گفتم که سیمابیست روشن

شبی خورشید را در خواب دیدم

توئی تعبیر و این خوابیست روشن

شکنج زلف و روی دلفروزت

شبی تاریک و مهتابیست و روشن

خطت از روشنائی نامهٔ حسن

بگرد عارضت بابیست روشن

رخت در روشنی برد آب آتش

ولی در چشم ما آبیست روشن

دلم تا شد مقیم طاق ابروت

چو شمعی پیش محرابیست روشن

کجا از ورطهٔ عشقت برم جان

چو می‌دانم که غرقابیست روشن

درش خواجو بهر بابی که خواهی

ز فردوس برین بابیست روشن

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

بسی خون جگر دارد سر زلف تو در گردن

ولی با او چه شاید کرد جز خون جگر خوردن

قلم پوشیده می‌رانم که اسرارم نهان ماند

اگر چه آتش سوزان به نی نتوان نهان کردن

مزن بلبل دم از نسرین که در خلوتگه رامین

چو ویس دلستان باشد نشاید نام گل بردن

مگو از دنیی و عقبی اگر در راه عشق آئی

که مکروهست با اصنام رو در کعبه آوردن

ورع یکسو نهد صوفی چو با مستان در آمیزد

بحکم آنکه ممکن نیست پیش آتش افسردن

مراد از زندگانی چیست روی دلبران دیدن

حیات جاودانی چیست پیش دوستان بودن

اگر لیلی طمع بودش که حسنش جاودان ماند

دل مجروح مجنون را نمی‌بایستش آزردن

هواداران بسی هستند خورشید درخشانرا

ولیکن ذره را زیبد طریق مهر پروردن

نگفتی بارها خواجو که سر در پایش اندازم

ادا کن گر سری داری که آن فرضیست برگردن

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

هندوی آن کاکل ترکانه می‌باید شدن

یا چو هندو بندهٔ ترکان نمی‌باید شدن

ماه بزم افروز و عالم سوز من چون حاضرست

پیش شمع عارضش پروانه می‌باید شدن

تا مگر گنجی بدست آید ترا عمری دراز

معتکف در کنج هر ویرانه می‌باید شدن

ملک جانرا منزل جانانه می‌باید شناخت

وانگه از جان طالب جانانه می‌باید شدن

از سر افسانه و افسون همی باید گذشت

یا به عشقش در جهان افسانه می‌باید شدن

تا شود بتخانه از روی حقیقت کعبه‌ات

با هوای کعبه در بتخانه می‌باید شدن

هر چه می‌بینی برون از دانه و دام تو نیست

فارغ از دام و بری از دانه می‌باید شدن

بابت پیمان شکن پیمانه نوش و غم مخور

زانکه شادی خوردهٔ پیمانه می‌باید شدن

گفتم ار شکرانه می‌خواهی به جان استاده‌ام

گفت خواجو از پی شکرانه می‌باید شدن

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

هندوی آن کاکل ترکانه می‌باید شدن

یا چو هندو بندهٔ ترکان نمی‌باید شدن

ماه بزم افروز و عالم سوز من چون حاضرست

پیش شمع عارضش پروانه می‌باید شدن

تا مگر گنجی بدست آید ترا عمری دراز

معتکف در کنج هر ویرانه می‌باید شدن

ملک جانرا منزل جانانه می‌باید شناخت

وانگه از جان طالب جانانه می‌باید شدن

از سر افسانه و افسون همی باید گذشت

یا به عشقش در جهان افسانه می‌باید شدن

تا شود بتخانه از روی حقیقت کعبه‌ات

با هوای کعبه در بتخانه می‌باید شدن

هر چه می‌بینی برون از دانه و دام تو نیست

فارغ از دام و بری از دانه می‌باید شدن

بابت پیمان شکن پیمانه نوش و غم مخور

زانکه شادی خوردهٔ پیمانه می‌باید شدن

گفتم ار شکرانه می‌خواهی به جان استاده‌ام

گفت خواجو از پی شکرانه می‌باید شدن

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

دوش چون از لعل میگون تو می‌گفتم سخن

همچو جام از باده لعلم لبالب شد دهن

مرده در خاک لحد دیگر ز سر گیرد حیات

گر به آب دیدهٔ ساغر بشویندش کفن

با جوانان پیر ماهر نیمه شب مست و خراب

خویشتن را در خرابات افکند بی خویشتن

تشنگانرا ساقی میخانه گو آبی بده

رهروانرا مطرب عشاق گو راهی بزن

گر نیارامم دمی بی همدمی نبود غریب

زانکه با تن‌ها بغربت به که تنها در وطن

ایکه دور افتاده‌ئی از راه و با ما همرهی

ره بمنزل کی بری تا نگذری از ما و من

بلبل از بوی سمن سرمست و مدهوش اوفتد

ما ز گلبوئی که رنگ و روی او دارد سمن

باغبان چون آبروی گل نداند کز کجاست

باد پندارد خروش نالهٔ مرغ چمن

در حقیقت پیر کنعان چون ز یوسف دور نیست

ای عزیزان کی حجاب راه گردد پیرهن

جان و جانانرا چو با هم هست قرب معنوی

اعتبار بعد صوری کی توان کردن ز تن

گر چه خواجو منطق مرغان نکو داند ولیک

از سلیمان مرغ جانش باز می‌راند سخن

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

 

نی نگر با اهل دل هر دم بمعنی در سخن

بشنو از وی ماجرای خویشتن بیخویشتن

بلبل بستانسرا بین در چمن دستانسرا

و او چون من دستان زن بستانسرای انجمن

گردر اسرار زبان بی زبانان می‌رسی

بی زبانی را نگر با بی زبانان در سخن

مطرب بی برگ بین از همدمان او را نوا

نالهٔ نایش نگر در پردهٔ دل چنگ زن

پستهٔ خندان شکر لب چون نباتش می‌نهند

از چه هر دم می‌نهند از پسته قندش در دهن

ایکه چون نی سوختی جانم چونی را ساختی

تاکه فرمودت که هردم آتشی در نی فکن

همچو من بی دوستان در بوستانش خوش نبود

زان بریدست از کنار چشمه و طرف چمن

راستی را گوئی از شیرین زبانی طوطیست

هر نفس در شکرستان سخن شکر شکن

گفتم آخر باز گو کاین نالهٔ زارت ز چیست

گفت خواجو من نیم هر دم چه می‌پرسی ز من

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:52 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4497293
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث