به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ما بدرگاه تو از کوی نیاز آمده‌ایم

به هوایت ز ره دور و دراز آمده‌ایم

قدحی آب که برآتش ما افشاند

که درین بادیه با سوز و گداز آمده‌ایم

بینوا گرد عراق ار چه بسی گردیدیم

راست از راه سپاهان بحجاز آمده‌ایم

غسل کردیم به خون دل و از روی نیاز

بعبادتگه لطفت بنماز آمده‌ایم

تا نسیم سمن از گلشن جان بشنیدیم

همچو مرغ سحری نغمه نواز آمده‌ایم

بیش ازین برگ چمن بود چو بلبل ما را

شاهبازیم کنون کز همه باز آمده‌ایم

همچو محمود نداریم سر ملکت و تاج

که گرفتار سر زلف ایاز آمده‌ایم

تا چه صیدیم که در چنگ پلنگ افتادیم

یا چه کبکیم که در چنگل باز آمده‌ایم

برگ خواجو اگر از لطف بسازی چه شود

کاندرین راه نه با توشه و ساز آمده‌ایم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:42 PM

 

ما به نظارهٔ رویت بجهان آمده‌ایم

وز عدم پی بپیت نعره زنان آمده‌ایم

چون دل گمشده را با تو نشان یافته‌ایم

از پی آن دل پرخون بنشان آمده‌ایم

گر برآریم فغان از غم دل معذوریم

کز فغان دل غمگین بفغان آمده‌ایم

زخم شمشیر ترا مرهم جان ساخته‌ایم

لیکن از درد دل خسته بجان آمده‌ایم

قامت از غم چو کمان کرده و دل راست چو تیر

در صف عشق تو با تیر و کمان آمده‌ایم

بی تو از دوزخ و فردوس چه جوئیم که ما

هم ازین ایمن و هم فارغ از آن آمده‌ایم

چون نداریم سکون بی نظر مغبچگان

ساکن کوی خرابات مغان آمده‌ایم

اگر آن جان جهان تیغ زند خواجو را

گو بزن زانکه مبرا ز جهان آمده‌ایم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:42 PM

 

باز هشیار برون رفته و مست آمده‌ایم

وز می لعل لبت باده پرست آمده‌ایم

تا ابد باز نیائیم بهوش از پی آنک

مست جام لبت از عهد الست آمده‌ایم

از درت بر نتوان خاست از آنروی که ما

بر سر کوی تو از بهرنشست آمده‌ایم

با غم عشق تو تا پنجه در انداخته‌ایم

چون سر زلف سیاهت بشکست آمده‌ایم

سر ما دار که سر در قدمت باخته‌ایم

دست ما گیر که در پای تو پست آمده‌ایم

بر سر کوی تو زینگونه که از دست شدیم

ظاهر آنستکه آسانت بدست آمده‌ایم

عیب سرمستی خواجو نتوان کرد چو ما

باز هشیار برون رفته و مست آمده‌ایم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:42 PM

 

به گدائی به سر کوی شما آمده‌ایم

دردمندیم و بامید دوا آمده‌ایم

نظر مهر ز ما باز مگیرید چو صبح

که درین ره ز سر صدق و صفا آمده‌ایم

دیگران گر ز برای زر و سیم آمده‌اند

ما برین در بتمنای شما آمده‌ایم

گر برانید چو بلبل ز گلستان ما را

از چه نالیم چو بی برگ و نوا آمده‌ایم

آفتابیم که از آتش دل در تابیم

یا هلالیم که انگشت نما آمده‌ایم

به قفا بر نتوان گشتن از آن جان جهان

کز عدم پی بپی او را ز قفا آمده‌ایم

گر چو مشک ختنی از خط حکمش یک موی

سر بتابیم ز مادر بخطا آمده‌ایم

نفس را بر سر میدان ریاضت کشتیم

چون درین معرکه از بهر غزا آمده‌ایم

غرض آنستکه در کیش تو قربان گردیم

ورنه در پیش خدنگ تو چرا آمده‌ایم

دل سودازده در خاک رهت می‌جوئیم

همچو گیسوی تو زانروی دوتا آمده‌ایم

ایکه خواجو بهوای تو درین خاک افتاد

نظری کن که نه از باد هوا آمده‌ایم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:42 PM

 

ما قدح کشتی و دل را همچو دریا کرده‌ایم

چون صدف دامن پر از للی لالا کرده‌ایم

خرقهٔ صوفی بخون چشم ساغر شسته ایم

دین و دنیا در سر جام مصفا کرده‌ایم

عیب نبود گر ترنج از دست نشناسیم از آن

کز سر دیوانگی عیب زلیخا کرده‌ایم

تا سواد خط مشکین تو بر مه دیده‌ایم

سر سودای ترا نقش سویدا کرده‌ایم

وصف گلزار جمالت در گلستان خوانده‌ایم

بلبل شوریده را سرمست و شیدا کرده‌ایم

راستی را تا ببالای تو مائل گشته‌ایم

خانهٔ دل را چو گردون زیر و بالا کرده‌ایم

هرشبی از مهر رخسار تو تا هنگام صبح

دیدهٔ اختر فشانرا در ثریا کرده‌ایم

با شکنج زلف مشک آسای عنبر سای تو

هیچ بوئی می‌بری کامشب چه سودا کرده‌ایم

اشک خواجو دامن دریا از آن گیرد که ما

از وطن با چشم گریان رو بدریا کرده‌ایم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:42 PM

 

چون ما بکفر زلف تو اقرار کرده‌ایم

تسبیح و خرقه در سر زنار کرده‌ایم

خلوت نشین کوی خرابات گشته‌ایم

تا خرقه رهن خانه خمار کرده‌ایم

شوریدگان حلقهٔ زنجیر عشق را

انکار چون کنیم چو این کار کرده‌ایم

ما را اگر چه کس به پشیزی نمی‌خرد

نقد روان فدای خریدار کرده‌ایم

از ما مپرس نکتهٔ معقول از آنکه ما

پیوسته درس عشق تو تکرار کرده‌ایم

ادرار ما روان ز دل و دیده داده‌اند

هر دم که یاد اجری و ادرار کرده‌ایم

گر خواب ما به نرگس پرخواب بسته‌ئی

ما فتنه را بعهد تو بیدار کرده‌ایم

در راه مهر سایهٔ دیوار محرمست

زان همچو سایه روی بدیوار کرده‌ایم

خواجو ز یار اگر طلب کام دل کنند

ما کام دل فدای رخ یار کرده‌ایم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:42 PM

 

با لعل او ز جوهر جان در گذشته‌ایم

با قامتش ز سرو روان در گذشته‌ایم

پیرانه سر به عشق جوانان شدیم فاش

وز عقل پیر و بخت جوان در گذشته‌ایم

از ما مجوی شرح غم عشق را بیان

زیرا که ما ز شرح و بیان در گذشته‌ایم

چون موی گشته‌ایم ولیکن گمان مبر

کز شاهدان موی میان در گذشته‌ایم

در آتشیم بر لب آب روان ولیک

از تاب تشنگی ز روان در گذشته‌ایم

از ما نشان مجوی و مبر نام ما که ما

از بیخودی ز نام و نشان در گذشته‌ایم

بر هر زمین که بی‌تو زمانی نشسته‌ایم

صد باره از زمین و زمان در گذشته‌ایم

خواجو اگر چنانکه جهانیست از علو

زو در گذر که ما ز جهان در گذشته‌ایم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:42 PM

 

ما حاصل از جهان غم دلبر گرفته‌ایم

وز جان به جان دوست که دل برگرفته‌ایم

زین در گرفته‌ایم بپروانه سوز عشق

چون شمع آتش دل ازین در گرفته‌ایم

با طلعتت ز چشمهٔ خور دست شسته‌ایم

با پیکر تو ترک دو پیکر گرفته‌ایم

بر ما مگیر اگر ز پراکندگی شبی

آن زلف مشکبار معنبر گرفته‌ایم

تا همچو شمع از سر سر در گذشته‌ایم

هر لحظه سوز عشق تو از سر گرفته‌ایم

بی روی و قامت و لب جان‌بخش دلکشت

ترک بهشت و طوبی و کوثر گرفته‌ایم

چون دل اگر چه پیش تو قلب و شکسته‌ایم

از رخ درست گوی تو در زر گرفته‌ایم

هشیار کی شویم که از ساقی الست

بر یاد چشم مست تو ساغر گرفته‌ایم

از خود گذشته‌ایم و چو خواجو ز کاینات

دل برگرفته و پی دلبر گرفته‌ایم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:42 PM

 

مدتی شد که درین شهر گرفتار توایم

پای بند گره طره طرار توایم

کار ما را مکن آشفته و مفکن در پای

که پریشان سر زلف سیه کار توایم

طرب افزای مقیمان درت زاری ماست

زانکه ما مطرب بازاری بازار توایم

گر کنی قصد دل خستهٔ یاران سهلست

ترک یاری مکن ای یار که ما یار توایم

تو بغم خوردن ما شادی و از دشمن دوست

هیچکس را غم ما نیست که غمخوار توایم

آخر ای گلبن نو رسته بستان جمال

پرده بگشای که ما بلبل گلزار توایم

تا ابد دست طلب باز نداریم از تو

زانکه از عهد ازل باز طلبکار توایم

بده ای لعبت ساقی قدحی باده که ما

مست آن نرگس مخمور دلازار توایم

آب برآتش خواجو زن و ما را مگذار

بر سر خاک بخواری که هوا دار توایم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:42 PM

 

نسیم زلف تو از نوبهار می‌شنوم

نشان روی تو از لاله‌زار می‌شنوم

ز چین زلف تو تاری مگر بدست صباست

کزو شامه مشک تتار می‌شنوم

بهر دیار که دور از تو می‌کنم منزل

ندای عشق تو از آن دیار می‌شنوم

لطیفه‌ئی که خضر نقل کرد از آب حیات

از آن دو لعل لب آبدار می‌شنوم

حدیث این دل شوریده بین که موی بموی

از آن دو هندوی آشفته کار می‌شنوم

گلی بدست نمی‌آیدم برنگ نگار

ولی ز غالیه بوی نگار می‌شنوم

هنوز دعوی منصور همچنان باقیست

چرا که لاف انا الحق ز دار می‌شنوم

اثر نماند ز فرهاد کوهکن لیکن

صدای ناله‌اش از کوهسار می‌شنوم

سرشک دیدهٔ خواجو که آب دجله برد

حکایتش ز لب جویبار می‌شنوم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:42 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4497500
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث