به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

حکایت رخت از آفتاب می‌شنوم

حدیث لعل لبت از شراب می‌شنوم

ز آب چشمه هر آن ماجرا که می‌رانم

ز چشم خویش یکایک جواب می‌شنوم

کسی که نسخهٔ خط تو می‌کند تحریر

ز خامه‌اش نفس مشک ناب می‌شنوم

شبی که نرگس میگون بخواب می‌بینم

ز چشم مست تو تعبیر خواب می‌شنوم

ز حسرت گل رویت چو اشک می‌ریزم

ز آب دیده نسیم گلاب می‌شنوم

چنان بچشمهٔ نوشت تعطشی دارم

که مست می‌شوم ار نام آب می‌شنوم

فروغ خاطر خویش از شراب می‌یابم

نوای نغمهٔ دعد از رباب می‌شنوم

حدیث ذره اگر روشنت نمی‌گردد

ز من بپرس که از آفتاب می‌شنوم

گهی کز آتش دل آه می‌زند خواجو

در آن نفس همه بوی کباب می‌شنوم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:34 PM

 

این چه بادست کزو بوی شما می‌شنوم

وین چه بویست که از کوی شما می‌شنوم

مرغ خوش خوان که کند شرح گلستان تکرار

زو همه وصف گل روی شما می‌شنوم

از سهی سرو که در راستیش همتا نیست

صفت قامت دلجوی شما می‌شنوم

پیش گیسوی شما راست نمی‌آرم گفت

آنچه پیوسته ز ابروی شما می‌شنوم

چشم آهو که کند صید پلنگ اندازان

عیبش این لحظه ز آهوی شما می‌شنوم

شرح آن نکته که هاروت کند تفسیرش

ز آن دو افسونگر جادوی شما می‌شنوم

نافهٔ مشک تتاری که ز چین می‌خیزد

بویش از سلسلهٔ موی شما می‌شنوم

آن سوادی که بود نسخهٔ آن در ظلمات

شرحش از سنبل هندوی شما می‌شنوم

حال خواجو که پریشان تر ازو ممکن نیست

مو بمو ازخم گیسوی شما می‌شنوم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

این چه بویست که از باد صبا می‌شنوم

وین چه خاکست کزو بوی وفا می‌شنوم

گر نه هدهد ز سبا باز پیام آوردست

این چه مرغیست کزو حال سبا می‌شنوم

از کجا می‌رسد این قاصد فرخنده کزو

مژده آنمه خورشید لقا می‌شنوم

ای عزیزان اگر از مصر نمی‌آید باد

بوی پیراهن یوسف ز کجا می‌شنوم

می‌کنم ناله و فریاد ولی از در و کوه

سخن سخت بهنگام صدا می‌شنوم

نسبت شکل هلال و صفت قامت خویش

یک بیک زان خم ابروی دوتا می‌شنوم

این چه رنجست کزو راحت جان می‌یابم

وین چه دردست کزو بوی دوا می‌شنوم

ای رفیقان من از آن سرو صنوبر قامت

بصفت راست نیاید که چها می‌شنوم

باد صبح از من خاکی اگرش گردی نیست

هر نفس زو سخن سرد چرا می‌شنوم

سخن آن دو کمانخانهٔ ابروی دو تا

نه باندازهٔ بازوی شما می‌شنوم

هر گیاهی که ز خون دل خواجو رستست

دمبدم زو نفس مهر گیا می‌شنوم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

من بیدل نگر از صحبت جانان محروم

تنم از درد به جان آمده وز جان محروم

خضر سیراب و من تشنه جگر در ظلمات

چون سکندر ز لب چشمهٔ حیوان محروم

آن نگینی که بدو بود ممالک بر پای

در کف دیو فتادست و سلیمان محروم

ای طبیب دل مجروح روا می‌داری

جان من خون شده از رنج و ز درمان محروم

خاشه چینان زمین روب سراپردهٔ انس

همه در بندگی و بنده ازینسان محروم

همچو پروانه نگر مرغ دل ریش مرا

بال و پر سوخته وز شمع شبستان محروم

ای مقیمان سر کوی سلاطین آخر

بنده تا کی بود از حضرت سلطان محروم

رحمت آرید برآن مرغ سحر خوان چمن

کو بماند ز گل و طرف گلستان محروم

عیب خواجو نتوان کرد اگرش جان عزیز

همچو یعقوب شد از یوسف کنعان محروم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

خرم آنروز که از خطهٔ کرمان بروم

دل و جان داده ز دست از پی جانان بروم

با چنین درد ندانم که چه درمان سازم

مگر این کز پی آن مایهٔ درمان بروم

منکه در مصر چو یعقوب عزیزم دارند

چه نشینم ز پی یوسف کنعان بروم

بعد از این قافله در راه بکشتی گذرد

چو من دلشده با دیدهٔ گریان بروم

گر چه از ظلمت هجران نبرم جان بکنار

چون سکندر ز پی چشمهٔ حیوان بروم

تا نگویند که چون سوسن ازو آزادم

همچو باد از پی آن سرو خرامان بروم

چون سرم رفت و بسامان نرسیدم بی دوست

شاید اندر عقبش بی سر و سامان بروم

اگرش دور مخالف به عراق اندازد

من به پهلو ز پیش تا به سپاهان بروم

همچوخواجو گرم از گنج نصیبی ندهند

رخت بر بندم و زین منزل ویران بروم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

آن ماه پری رخ را در خانه نمی‌بینم

وین طرفه که بی رویش کاشانه نمی‌بینم

بینم دو جهان یکموی از حلقهٔ گیسویش

وز گیسوی او موئی در شانه نمی‌بینم

گنجیست که جز جانش ویرانه نمی‌یابم

شمعیست که جز عقلش پروانه نمی‌بینم

از خویش ز بیخویشی بیگانه شدم لیکن

جز خویش در آن حضرت بیگانه نمی‌بینم

هر چند که جانانه در دیدهٔ باز آید

تا دیده نمی‌دوزم جانانه نمی‌بینم

چون دانه ببیند مرغ از دام شود غافل

من در ره او دامی جز دانه نمی‌بینم

چندانکه بسر گردم چون اشک درین دریا

جز اشک درین دریا دردانه نمی‌بینم

اینست که مجنونرا دیوانه نهد عاقل

ورنی من مجنونش دیوانه نمی‌بینم

تخفیف کن از دورم ساقی دو سه پیمانه

کز غایت سرمستی پیمانه نمی‌بینم

بفروش بمی خواجو خود را که درین معنی

جز پیر مغان کس را فرزانه نمی‌بینم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

گلی به رنگ تو در بوستان نمی‌بینم

باعتدال تو سروی روان نمی‌بینم

ستاره‌ئی که ز برج شرف شود طالع

چو مهر روی تو برآسمان نمی‌بینم

ز چشم مست تو دل بر نمی‌توانم داشت

که هیچ خسته چنان ناتوان نمی‌بینم

براستان که غباری چو شخص خاکی خویش

ز رهگذار تو برآستان نمی‌بینم

ز عشق روی تو سر در جهان نهم روزی

ولی ز عشق رخت در جهان نمی‌بینم

بقاصدی سوی جانان روان کنم جان را

که پیک حضرت او جز روان نمی‌بینم

شبم بطلعت او روز می‌شود ور نی

در آفتاب فروغی چنان نمی‌بینم

مگر میان ضعیفش تن نحیف منست

که هیچ هستی ازو در میان نمی‌بینم

ز بحر عشق اگرت دست می‌دهد خواجو

کنار گیر که آن را کران نمی‌بینم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

گلی به رنگ تو در بوستان نمی‌بینم

باعتدال تو سروی روان نمی‌بینم

ستاره‌ئی که ز برج شرف شود طالع

چو مهر روی تو برآسمان نمی‌بینم

ز چشم مست تو دل بر نمی‌توانم داشت

که هیچ خسته چنان ناتوان نمی‌بینم

براستان که غباری چو شخص خاکی خویش

ز رهگذار تو برآستان نمی‌بینم

ز عشق روی تو سر در جهان نهم روزی

ولی ز عشق رخت در جهان نمی‌بینم

بقاصدی سوی جانان روان کنم جان را

که پیک حضرت او جز روان نمی‌بینم

شبم بطلعت او روز می‌شود ور نی

در آفتاب فروغی چنان نمی‌بینم

مگر میان ضعیفش تن نحیف منست

که هیچ هستی ازو در میان نمی‌بینم

ز بحر عشق اگرت دست می‌دهد خواجو

کنار گیر که آن را کران نمی‌بینم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

مدام آن نرگس سرمست را در خواب می‌بینم

عجب مستیست کش پیوسته در محراب می‌بینم

اگر خط سیه کارش غباری دارد از عنبر

چرا آن زلف عنبربیز را در تاب می‌بینم

اگر چه واضع خطست این مقلهٔ چشمم

ولیکن پیش یاقوتت ز شرمش آب می‌بینم

دلم همچون کبوتر در هوا پرواز می‌گیرد

چو تاب و پیچ آن گیسوی چون مضراب می‌بینم

نسیم خلد یا بوی وصال یار می‌یابم

بهشت عدن یا منزلگه احباب می‌بینم

مرا گویند کز عناب خون ساکن شود لیکن

من این سیلاب خون زان لعل چون عناب می‌بینم

برین در پای برجا باش اگر دستت دهد خواجو

که من کلی فتح خویش در این باب می‌بینم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

نیست بی روی تو میل گل و برگ سمنم

تا شدم بنده‌ات آزاد ز سرو چمنم

منکه در صبح ازل نوبت مهرت زده‌ام

تا ابد دم ز وفای تو زنم گر نزنم

جان من جرعهٔ عشق تو نریزد بر خاک

مگر آنروز که در خاک بریزد بدنم

گر مرا با تو بزندان ابد حبس کنند

طره‌ات گیرم و زنجیر به هم درشکنم

بار سر چند کشم بی سر زلفت بردوش

وقت آنست که در پای عزیزت فکنم

چون سر از خوابگه خاک برآرم در حشر

بچکد خون جگر گر بفشاری کفنم

آخر ای قبله صاحب‌نظران رخ بنمای

تا رخ از قبله بگردانم و سوی تو کنم

بر تنم یک سر مو نیست که در بند تو نیست

گر چه کس باز نداند سر موئی ز تنم

پیرهن پاره کنم تا تو ببینی از مهر

تن چون تار قصب تافته در پیرهنم

بسکه می‌گریم و بر خویشتنم رحمت نیست

گریه می‌آید ازین واسطه بر خویشتنم

چون کنم وصف شکر خندهٔ شور انگیزت

از حلاوت برود آب نبات از سخنم

چون حدیث از لب میگون تو گوید خواجو

همچو ساغر شود از باده لبالب دهنم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4497036
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث