به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ز روی خوب تو گفتم که پرده برفکنم

ولی چو درنگرم پردهٔ رخ تو منم

مرا ز خویش بیک جام باده باز رهان

که جام باده رهائی دهد ز خویشتنم

بجز نسیم صبا ای برادران عزیز

که آرد از طرف مصر بوی پیرهنم

چو زان دو نرگس میگون بیان کنم رمزی

کسی که گوش کند مست گردد از سخنم

اگر نصیب نبخشی ز لاله و سمنم

ز دور باز مدار از تفرج چمنم

گهی که بلبل روح از قفس کند پرواز

زنم اگر نه در این دم صفیر شوق زنم

در آن نفسی که مرا از لحد برانگیزند

حدیث عشق تو باشد نوشته بر کفنم

اگر خیال تو آید بپرسشم روزی

بجز خیال نیابد نشانی از بدنم

نهاده‌ام سر پر شور دائما بر کف

بدان امید که در پای مرکبت فکنم

چو شمع مجلس اگر دم برآرم از سر سوز

برآرد آتش عشقت زبانه از دهنم

اگر چو زلف کژت بر شکستم از خواجو

گمان مبر که توانم که از تو بر شکنم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

من همان به که بسوزم ز غم و دم نزنم

ورنه از دود دل آتش بجهان در فکنم

همچو شمع ار سخن سوز دل آرم بزبان

در نفس شعله زند آتش عشق از دهنم

مرد و زن برسر اگر تیغ زنندم سهلست

من چو مردم چه غم از سرزنش مرد و زنم

هر کرا جان بود از تیغ بگرداند روی

وانکه جان می‌دهد از حسرت تیغ تو منم

تن من گر چه شد از شوق میانت موئی

نیست بی شور سر زلف تو موئی ز تنم

اثری بیش نماند از من و چون باز آئی

این خیالست که بینی اثری از بدنم

عهد بستی و شکستی و ز ما بگسستی

عهد کردم که دگر عهد تو باور نکنم

چون توانم که دمی خوش بزنم کاتش عشق

نگذارد که من سوخته دل دم بزنم

اگر از خویشتنم چند ز درد دل خویش

دفتر از خون دلم پرشد و تر شد سخنم

اگر از خویشتنم هیچ نمی‌آید یاد

دوستان عیب مگیرید که بی خویشتنم

می‌نوشتم سخنی چند ز درد دل خویش

دفتر از خون دلم پر شد و تر شد سخنم

ایکه گفتی که بغربت چه فتادی خواجو

چکنم دور فلک دور فکند از وطنم

در پی جان جهان گرد جهان می‌گردم

تا که پوشد سر تابوت و که دوزد کفنم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

گر من خمار خود ز لب یار بشکنم

بازار کارخانهٔ اسرار بشکنم

بر بام هفت قلعهٔ گردون علم زنم

دندان چرخ سرکش خونخوار بشکنم

در هم کشم طناب سراپرده کبود

بند و طلسم گنبد دوار بشکنم

منجوق چتر خسرو سیاره بفکنم

قلب سپاه کوکب سیار بشکنم

گر پای ازین دوایر کحلی برون نهم

چون نقطه پایدارم و پرگار بشکنم

بر اوج این نشیمن سبز آشیان پرم

نسرین چرخ را پر و منقار بشکنم

بفروزم از چراغ روان شمع عشق را

ناموس این حدیقهٔ انوار بشکنم

تا کی طریق توبه و سالوس و معرفت

جامی بده که توبه بیکبار بشکنم

خواجو بیا که نیم شب از بهر جرعه‌ئی

زنجیر و قفل خانه خمار بشکنم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

من آن مرغ همایونم که باز چتر سلطانم

من آن نوباوهٔ قدسم که نزل باغ رضوانم

چو جام بیخودی نوشم جهانرا جرعه دان سازم

چو در میدان عشق آیم فرس برآسمان رانم

چراغ روز بنشیند شب ار چون شمع برخیزم

ز مهرم آستین پوشد مه ار دامن برافشانم

ز معنی نیستم خالی بهر صورت که می‌بینم

بصورت نیستم مایل بهر معنی که می‌دانم

اگر پنهان بود پیدا من آن پیدای پنهانم

وگر نادان بود دانا من آن دانای نادانم

همای گلشن قدسم نه صید دانه و دامم

تذرو باغ فردوسم نه مرغ این گلستانم

چه در گلخن فرود آیم که در گلشن بود جایم

درین بوم از چه رو پایم که باز دست سلطانم

من آن هشیار سرمستم که نبود بی قدح دستم

نگویم نیستم هستم بلی هم این و هم آنم

سراندازی سرافرازم تهی دستی جهان بازم

سبکساری گران سیرم سبک روحی گرانجانم

سپهر مهر را ماهم جهان عشق را شاهم

بتانرا آستین بوسم مغانرا آفرین خوانم

اگر دیو سلیمانم ز خاتم نیستم خالی

ولی مهر پری رویان بود مهر سلیمانم

چو خضرم زنده دل زیرا که عشقست آب حیوانم

چو نوحم نوحه گر زانرو که در چشمست طوفانم

بهر دردی که درمانم همان دردم دوا باشد

که هم درمان من دردست و هم دردست درمانم

منم هم چشم و هم طوفان که طوفانست در چشمم

منم هم جان و هم جانان که جانانست در جانم

برو از کفر و دین بگذر مرا از کفر دین مشمر

که هم ایمان من کفرست و هم کفرست ایمانم

که می‌گوید که از جمعی پریشان می‌شود خواجو

مرا جمعیت آن وقتست کز جمعی پریشانم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

آید ز نی حدیثی هر دم بگوش جانم

کاخر بیا و بشنو دستان و داستانم

من آن نیم که دیدی و آوازه‌ام شنیدی

در من بچشم معنی بنگر که من نه آنم

گر گوش هوش داری بشنو که باز گویم

رمزی چنانکه دانی رازی چنانکه دانم

من بلبل فصیحم من همدم مسیحم

من پرده سوز انسم من پرده ساز جانم

من بادپای روحم من بادبان نوحم

من رازدار غیبم من راوی روانم

گاه ترانه گفتن عقلست دستیارم

در شرح عشق دادن روحست ترجمانم

عیسی روان فزاید چون من نفس برآرم

داود مست گردد چون من زبور خوانم

در گوش هوش پیچد آواز دلنوازم

وز پردهٔ دل آید دستان دلستانم

بی فکر ذکر گویم بی‌لهجه نغمه آرم

بی حرف صوت سازم بی‌لب حدیث رانم

پیوسته در خروشم زیرا که زخم دارم

همواره زار و زردم زانرو که ناتوانم

اکنون که صوفی آسا تجریدخرقه کردم

بنگر چو بت پرستان زنار برمیانم

ببریده‌اند پایم در ره زدن ولیکن

با این بریده پائی با باد همعنانم

معذورم ار بنالم زیرا که می‌زنندم

لیکن چه چاره سازم کز خویش در فغانم

وقتی که طفل بودم هم خرقه بود خضرم

اکنون که پیر گشتم همدست کودکانم

خواجو اگر ندانی اسرار این معانی

از شهر بی زبانان معلوم کن زبانم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

من بار هجر می‌کشم و ناقه محملم

برگیر ساربان نفسی باری از دلم

طوفان آب دیده گر ازین صفت رود

زین پس مگر سفینه رساند بمنزلم

با درد خود مرا بگذارید و بگذرید

کایندم نماند طاقت قطع منازلم

گفتم قدم برون نهم از آستان دوست

از آب دیده پای فرو رفت در گلم

هرجا که می‌نشینم و هر جا که می‌روم

نقشش نمی‌رود نفسی از مقابلم

گر دیگری بضربت خنجر شود قتیل

من کشته دو ساعد سیمین قاتلم

آندم که خاک گردم و خاکم شود غبار

از بحر عشق باد نیارد بساحلم

هر چند عمر در سر تحصیل کرده‌ام

بیحاصلیست در غم عشق تو حاصلم

خواجو برو که قافله کوس رحیل زد

ای دوستان چه چاره چو من در سلاسلم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

ترا که گنج گشودی ز زخم مار چه غم

چو شاخ گل بکف آید ز نوک خار چه غم

اگر هزار فغان کرده است بلبل مست

چو غنچه پرده بر اندازد از هزار چه غم

معاشری که مدام از قدح گزیرش نیست

چو می ز جام فرح نوشد از خمار چه غم

در آنزمان که شود وصل معنوی حاصل

بصورت ار نشوی زائر مزار چه غم

میان لیلی و مجنون چو قرب جانی هست

اگر چنانکه بود دوری دیار چه غم

ز روزگار میندیش و کار خویش بساز

چو روزگار برآمد ز روزگار چه غم

بزیر بار غم ار پست گشته‌ام غم نیست

مرا که ترک شتر کرده‌ام ز بار چه غم

ترا چه غم بود از درد ما که سلطان را

ز رنج خاطر درویش دلفگار چه غم

درین میان که گرفتار عشق شد خواجو

گرش مراد نهد چرخ در کنار چه غم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

می‌درم جامه و از مدعیان می‌پوشم

می‌خورم جامی و زهری بگمان می‌نوشم

من چو از باده گلرنگ سیه روی شدم

چه غم از موعظهٔ زاهد ازرق پوشم

هرکه از مستی و دیوانگیم نهی‌کند

گو برو با دگری گوی که من بیهوشم

باده می‌نوشم و از آتش دل می‌جوشم

مگر آن آب چو آتش بنشاند جوشم

هر دم ایشمع چرا سر دل آری بزبان

نه من سوخته خون می‌خورم و خاموشم

مطرب پرده‌سرا چون بخراشد رگ چنگ

نتوانم که من سوخته دل نخروشم

دامنم دوش گر از خون جگر پر می‌شد

این چه سیلست که امشب بگذشت از دوشم

یا رب آن باده نوشین ز کجا آوردند

که چنان مست ببردند ز مجلس دوشم

چون من از پای در افتادم و از دست شدم

دارم از لطف تو آن چشم که داری گوشم

طاقت بار فراق تو ندارم لیکن

چون فتادم چکنم می‌کشم و می‌کوشم

همچو خواجو دو جهان بی تو بیک جو نخرم

وز تو موئی به همه ملک جهان نفروشم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

ای لاله برگ خویش نظرت گلستان چشم

یاقوت آبدار تو قوت روان چشم

خیل خیال خال تو بیند بعینه و

در هر طرف که روی کند دیدبان چشم

دور از توام ز دیده نماند نشان ولیک

برخاک درگه تو بماند نشان چشم

یکدم بیاد آن لب و دندان در نثار

خالی نشد ز گوهر و لعلم دکان چشم

روز سپید اگر نه بروی تو دیده‌ام

یا رب سیاه باد مرا خان و مان چشم

ای بس که ما بسوزن مژگان کشیده‌ایم

زنجیره‌های جعد تو بر پرنیان چشم

چون می‌روی کجا نشود ملک دل خراب

ما را که رود می‌رود از ناودان چشم

پستان سیمگون تو با اشک لعل ما

آن نار سینه آمد و این ناردان چشم

خواجو نگر که رستهٔ پروین ز تاب مهر

هر صبح بیتو چون گسلد ز آسمان چشم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

 

تا چند به شادی می غمهای تو نوشم

از خلق جهان کسوت سودای تو پوشم

هر چند که زلفت دل من گوش ندارد

من سلسلهٔ زلف ترا حلقه بگوشم

عیبم مکن ار دود دلم در جگر افتاد

با این همه آتش نتوانم که نجوشم

چون چنگ زه جان کشدم چون نخراشم

چون عود ره دل زندم چون نخروشم

خلقی ز فغانم به فغانند ولیکن

این طرفه که می‌نالم و پیوسته خموشم

دیشب خبرم نیست که شاگرد خرابات

چون از در میخانه بدر برد بدوشم

پر کن قدحی زهر هلاهل که بیکدم

بر یاد لب لعل تو چون شهد بنوشم

تا جان بودم زان می چون خون سیاوش

جامی بهمه مملکت جم نفروشم

در میکده گر زهد فروشم چو تو خواجو

دانم که بیک جو نخرد باده فروشم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:33 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4502083
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث