به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نکنم حدیث شکر چو لبت گزیدم

چه کنم نبات مصری چو شکر مزیدم

بتو کی توان رسیدن چو ز خویش رفتم

ز تو چون توان بریدن چو ز خود بریدم

چه فروشی آب رویم که بملک عالم

نفروشم آرزویت که بجان خریدم

ندهم کنون ز دستت که ز دست رفتم

نروم ز پیش تیغت که بجان رسیدم

چه نکردم از وفا تا بتو میل کردم

چه ندیدم از جفا تا ز تو هجر دیدم

که برد خبر به یارم که ز اشتیاقش

ز خبر برفتم از وی چو خبر شنیدم

نکشیده زلف عنبر شکنش چو خواجو

نتوان بشرح گفتن که چها کشیدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

با روی چون گلنارش از برگ سمن باز آمدم

با زلف عنبر بارش از مشک ختن باز آمدم

تا آن نگار سیمبر شد شمع ایوانی دگر

مردم چو شمع انجمن وز انجمن باز آمدم

گفتم ببینم روی او یا راه یابم سوی او

رفتم ز جان در کوی او وز جان و تن باز آمدم

از عشق آن جان جهان بگذشتم از جان و جهان

وز مهر آن سرو روان از نارون باز آمدم

چون باد صبح از بوستان آورد بوی دوستان

رفتم ز شوق از خویشتن وز خویشتن باز آمدم

تا برگ گلبرگ رخش دارم ندارم برگ گل

تا آمدم در کویش از طرف چمن باز آمدم

می‌رفت و می‌گفت ای گدا از من بیازردی چرا

گر زانکه داری ماجرا بازآ که من باز آمدم

وقتی اگر من پیش ازین با خود ز راه بیخودی

گفتم کزو باز آیم از باز آمدن باز آمدم

خواجو به کام دوستان سوی وطن باز آمدی

ای دوستان از آمدن سوی وطن باز آمدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

رخشنده‌تر از مهر رخش ماه ندیدم

خوشتر ز ره عشق بتان راه ندیدم

عمریست که آن عمر عزیزم بشد از دست

ماهیست که آن طلعت چون ماه ندیدم

دل خواسته بود از من دلداده ولیکن

جان نیز فدا کردم و دلخواه ندیدم

آتش زدم از آه درین خرگه نیلی

چون طلعت او بر در خرگاه ندیدم

تا در شکن زلف سیاه تو زدم دست

از دامن دل دست تو کوتاه ندیدم

در مهر تو همره به جز از سایه نجستم

در عشق تو همدم به جز از آه ندیدم

دلگیرتر از چاه زنخدان تو بر ماه

در گوی زنخدان مهی چاه ندیدم

آشفته‌تر از موت که بر موی کمر گشت

من موی کسی تا بکمرگاه ندیدم

از خرمن سودای تو سرمایهٔ خواجو

حاصل بحز از گونه چون کاه ندیدم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

وقتست کز ورای سراپردهٔ عدم

سلطان گل بساحت بستان زند علم

دریا فکنده ذیل بغلتاق فستقی

هر دم عروس غنچه برون آید از حرم

از کلک نقشبند قضا در تحیرم

کز سبزه بر صحیفهٔ بستان زند رقم

آثار صنع بین که بتاثیر نامیه

هر دم لطیفه‌ئی بوجود آید از عدم

صحن چمن ز زمزمهٔ بلبل سحر

گردد پر از ترنم زیر و نوای بم

از آب چشمه تیره شود چشمهٔ حیات

وز صحن باغ رشگ برد گلشن ارم

جعد بنفشه بین ز نسیم سحرگهی

همچون شکنج طره خوبان گرفته خم

گر در چمن بخنده درآید گل در روی

باور مکن که او بدوروئیست متهم

نرگس چو شوخ دیدگی از سر نمینهد

نازک دلست غنچه از آن می‌شود دژم

بیچاره لاله هست دلش در میان خون

گوئی ز دست باد صبا می‌برد ستم

بر سرو سوسن از چه زبان می‌کند دراز

آزاده راز طعن زبان آوران چه غم

خواجو چو سرو تا نکنی پیشه راستی

نتوان نهاد در ره آزادگی قدم

بخرام سوی باغ که چون لعل دلبران

عیسی دمست نکهت انفاس صبحدم

و اطراف بوستان شده از سبزه و بهار

همچون بساط مجلس فرمانده عجم

بر یاد بزم آصف جمشید مرتبت

بر کف نهاده لالهٔ دلخسته جام جم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

گر می‌کشندم ور می‌کشندم

گردن نهادم چون پای بندم

گفتم ز قیدش یابم رهائی

لیکن چو آهو سر در کمندم

سرو بلندم وقتی در آید

کز در درآید بخت بلندم

بر چشم پرخون چون ابر گریم

بر دور گردون چون برق خندم

پند لبیبان کی کار بندم

زیرا که سودی نبود ز پندم

جور تو سهلست ار می‌پسندی

لیکن ز دشمن ناید پسندم

گر خون برآنی کز من برانی

از زخم تیغت نبود گزندم

صورت نبندم مثل تو در چین

زیرا که مثلت صورت نبندم

گفتی که خواجو در درد میرد

آری چه درمان چون دردمندم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

عشق آن بت ساکن میخانه می‌گرداندم

جان غمگین در پی جانانه می‌گرداندم

آشنائی از چه رویم دور می‌دارد ز خویش

چون ز خویش و آشنا بیگانه می‌گرداندم

ترک رومی روی زنگی موی تازی گوی من

هندوی آن نرگس ترکانه می‌گرداندم

بسکه می‌ترساند از زنجیر و پندم می‌دهد

عاقل بسیار گو دیوانه می‌گرداندم

دانهٔ خالش که بر نزدیک دام افتاده است

با چنان دامی اسیر دانه می‌گرداندم

آتش دل هر شبی دلخسته و پر سوخته

گرد شمع روش چون پروانه می‌گرداندم

آرزوی گنج بین کز غایت دیوانگی

روز و شب در کنج هر ویرانه می‌گرداندم

با خرد پیمان من بیزاری از پیمانه بود

ویندم از پیمان غم پیمانه می‌گرداندم

من بشعر افسانه بودم لیکن این ساعت بسحر

نرگس افسونگرش افسانه می‌گرداندم

اشتیاق لعل گوهر پاش او در بحر خون

همچو خواجو از پی دردانه می‌گرداندم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

می‌گذشتی و من از دور نظر می‌کردم

خاک پایت همه بر تارک سر می‌کردم

خرقهٔ ابر بخونابه فرو می‌بردم

دامن کوه پر از لعل و گهر می‌کردم

چون به جز ماه ندیدم که برویت مانست

نسبت روی تو زانرو بقمر می‌کردم

تا مگر با تو بزر وصل مهیا گردد

مس رخسار ز سودای تو زر می‌کردم

هرنفس کز دهن تنگ تو می‌کردم یاد

ملک هستی ز دل تنگ بدر می‌کردم

دهن غنچهٔ سیراب چو خندان می‌شد

یاد آن پستهٔ چون تنگ شکر می‌کردم

چهرهٔ باغ بخونابه فرو می‌شستم

دهن چشمه پر از للی تر می‌کردم

چون بیاد لب میگون تو می‌خورد شراب

جام خواجو همه پرخون جگر می‌کردم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

در چمن دوش ببوی تو گذر می‌کردم

قدح لاله پر از خون جگر می‌کردم

پای سرو از هوس قد تو می‌بوسیدم

در گل از حسرت روی تو نظر می‌کردم

سخن طوطی خطت به چمن می‌گفتم

نسبت پسته تنگت بشکر می‌کردم

چشم نرگس به خیال نظرت می‌دیدم

وانگه از ناوک چشم تو حذر می‌کردم

چون صبا سلسلهٔ سنبل تر می‌افشاند

یاد آن گیسوی چون عنبر تر می‌کردم

هر زمانم که نظر بر رخ گل می‌افتاد

صفت روی تو با مرغ سحر می‌کردم

چون کمانخانهٔ ابروی تو می‌کردم یاد

تیرآه از سپر چرخ بدر می‌کردم

مشعل مه بدم سر فرو می‌کشتم

شمع خاور ز دل سوخته بر می‌کردم

چون فغان دل خواجو بفلک بر می‌شد

کار دل همچو فلک زیر و زبر می‌کردم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

بدانکه بوی تو آورد صبحدم بادم

وگرنه از چه سبب دل بباد می‌دادم

عنان باد نخواهم ز دست داد کنون

ولی چه سود که در دست نیست جز بادم

مرا حکایت آن مرغ زیرک آمد یاد

بپای خویش چو در دام عشقت افتادم

ز دست دیده دلم روز و شب بفریادست

اگر چه من همه از دست دل بفریادم

مگر که سر بدهم ورنه من ز سر ننهم

امید وصل درین ره چو پای بنهادم

چو دجله گشت کنارم در آرزوی شبی

که باد صبحدم آرد نسیم بغدادم

گمان مبر که فراموش کردمت هیهات

ز پیشم ار چه برفتی نرفتی از یادم

مگر بگوش تو فریاد من رساند باد

وگرنه گر تو توئی کی رسی بفریادم

مگو که شیفته بر گلبنی شدی خواجو

که بیتو از گل و بلبل چو سوسن آزادم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:29 PM

 

صبحدم دل را مقیم خلوت جان یافتم

از نسیم صبح بوی زلف جانان یافتم

چون بمهمانخانهٔ قدسم سماع انس بود

آسمان را سبزه‌ای برگوشهٔ خوان یافتم

باغ جنت را که طوبی زو گیاهی بیش نیست

شاخ برگی بر کنار طاق ایوان یافتم

عقل کافی را که لوح کاف و نون محفوظ اوست

درمقام بیخودی طفل دبستان یافتم

خضر خضراپوش علوی چون دلیل آمد مرا

خویشتن را بر کنار آب حیوان یافتم

طائر جان کوتذرو بوستان کبریاست

در ریاض وحدتش مرغ خوش الحان یافتم

چون در این مقصورهٔ پیروزه گشتم معتکف

قطب را در کنج خلوت سبحه گردان یافتم

در بیابانی کزو وادی ایمن منزلیست

روح را هارون راه پور عمران یافتم

بسکه خواندم لاتذر بر خویش و گشتم نوحه گر

خویشتن را نوح و آب دیده طوفان یافتم

گر بگویم روشنت دانم که تکفیرم کنی

کاندرین ره کافری را عین ایمان یافتم

چشم خواجو را که در بحرین بودی جوهری

در فروش رستهٔ بازار عمان یافتم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4503198
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث