به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

روزگاری روی در روی نگاری داشتم

راستی را با رخش خوش روزگاری داشتم

همچو بلبل می‌خروشیدم بفصل نوبهار

زانکه در بستان عشرت نوبهاری داشتم

خوف غرقابم نبود و بیم موج از بهرآنک

کز میان قلزم محنت کناری داشتم

از کمین سازان کسی نگشود بر قلبم کمان

چون بمیدان زان صفت چابک سواری داشتم

گر غمم خون جگر می‌خورد هیچم غم نبود

از برای آنکه چون او غمگساری داشتم

درنفس چون بادم از خاطر برون بردی غبار

گر بدیدی کز گذار او غباری داشتم

داشتم یاری که یکساعت ز من غیبت نداشت

گر چه هر ساعت نشیمن در دیاری داشتم

چرخ بد مهرش کنون کز من به دستان در ربود

گوئیا در خواب می‌بینم که یاری داشتم

همچو خواجو با بد و نیک کسم کاری نبود

لیک با او داشتم گر زانکه کاری داشتم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:28 PM

 

رند و دردی کش و مستم چه توان کرد چو هستم

بر من ای اهل نظر عیب مگیرید که مستم

هر شبم چشم تو در خواب نمایند که گویند

نیست از باده شکیبم چکنم باده پرستم

ترک سر گفتم و از پای تو سر بر نگرفتم

در تو پیوستم و از هر دو جهان مهر گسستم

دست شستم ز دل و دیده خونبار ولیکن

نقش رخسار تو از لوح دل و دیده نشستم

گفتی از چشم خوش دلکش من نیستی آگه

بدو چشمت که ز خود نیستم آگاه که هستم

تا دل اندر گره زلف پریشان تو بستم

دست بنهاده ز غم بر دل و جان بر کف دستم

تا قیامت تو مپندار که هشیار توان شد

زین صفت مست می عشق تو کز جام الستم

چشم میگون ترا دیدم و سرمست فتادم

گره زلف تو بگشادم و زنار ببستم

تو اگر مهرگسستی و شکستی دل خواجو

بدرستی که من آن عهد که بستم نشکستم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:28 PM

 

تخفیف کن از دور من این باده که مستم

وزغایت مستی خبرم نیست که هستم

بر بوی سر زلف تو چون عود برآتش

می‌سوزم و می‌سازم و با دست بدستم

در حال که من دانهٔ خال تو بدیدم

در دام تو افتادم و از جمله برستم

دیشب دل دیوانهٔ بگسسته عنانرا

زنجیر کشان بردم و در زلف تو بستم

با چشم تو گفتم که مکن عربده جوئی

گفت از نظرم دور شو این لحظه که مستم

زان روز که رخسار چو خورشید تو دیدم

چون سنبل هندوی تو خورشید پرستم

آهنگ سفر کردی و برخاست قیامت

آن لحظه که بی قامت خوبت بنشستم

شاید که ز من خلق جهان دست بشویند

گر در غمت از هر دو جهان دست نشستم

هر چند شکستی دل خواجو بدرستی

کان عهد که با زلف تو بستم نشکستم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:28 PM

 

من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم

کارم از دست برون رفت که گیرد دستم

دیشب آندل که بزنجیر نگه نتوان داشت

بیخود آوردم و در حلقهٔ زلفت بستم

این خیالیست که در گرد سمند تو رسم

زانکه چون خاک بزیر سم اسبت پستم

هر که با زلف گرهگیر تو پیوندی ساخت

ببریدم ز همه خلق و درو پیوستم

من نه امروز بدام تو در افتادم و بس

که گرفتار غم عشق توام تا هستم

تا برفتی نتوانم که شبی تا دم صبح

از دل و دیده درودت ز قفا نفرستم

بیش ازینم هدف تیر ملامت مکنید

که برون رفت عنان از کف و تیر از شستم

گرکنم جامه به خونابه نمازی چه عجب

که ز جان دست بخون دل ساغر شستم

باز خواجو که مرا کوفته خاطر می‌داشت

برگرفتم ز دل سوخته و وارستم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:28 PM

 

من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم

کارم از دست برون رفت که گیرد دستم

دیشب آندل که بزنجیر نگه نتوان داشت

بیخود آوردم و در حلقهٔ زلفت بستم

این خیالیست که در گرد سمند تو رسم

زانکه چون خاک بزیر سم اسبت پستم

هر که با زلف گرهگیر تو پیوندی ساخت

ببریدم ز همه خلق و درو پیوستم

من نه امروز بدام تو در افتادم و بس

که گرفتار غم عشق توام تا هستم

تا برفتی نتوانم که شبی تا دم صبح

از دل و دیده درودت ز قفا نفرستم

بیش ازینم هدف تیر ملامت مکنید

که برون رفت عنان از کف و تیر از شستم

گرکنم جامه به خونابه نمازی چه عجب

که ز جان دست بخون دل ساغر شستم

باز خواجو که مرا کوفته خاطر می‌داشت

برگرفتم ز دل سوخته و وارستم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:28 PM

 

امروز که من عاشق و دیوانه و مستم

کس نیست که گیرد بشرابی دو سه دستم

ای لعبت ساقی بده آن بادهٔ باقی

تا باده پرستی کنم و خود نپرستم

با خود چو دمی خش ننشستم بهمه عمر

برخاستم از بند خود و خوش بنشستم

گر بیدل و دینم چه بود چاره چو اینم

ور عاشق و مستم چه توان کرد چو هستم

می‌برد دلم نرگس مخمورش و می‌گفت

کای همنفسان عیب مگیرید که مستم

رفتی و مرا برسرآتش بنشاندی

باز آی که از دست تو برخاک نشستم

چون حلقهٔ گیسوی تو از هم بگشودم

از کفر سر زلف تو زنار ببستم

در چنبر گردون ز دمی چنگ بلاغت

با این همه از چنبر زلف تو نجستم

تا در عقب پیر خرابات نرفتم

از درد سر و محنت خواجو بنرستم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:28 PM

 

ز لعلم ساغری در ده که چون چشم تو سرمستم

وگر گویم که چون زلفت پریشان نیستم هستم

کنون کز پای می‌افتم ز مدهوشی و سرمستی

بجز ساغر کجا گیرد کسی از همدمان دستم

اگر مستان مجلس را رعایت می‌کنی ساقی

ازین پس بادهٔ صافی بصوفی ده که من مستم

منه پیمانه را از دست اگر با می سری داری

که من یکباره پیمانرا گرفتم جام و بشکستم

مریز آب رخم چون من بمی آب ورع بردم

ز من مگسل که از مستی ز خود پیوند بگسستم

اگر من دلق ازرق را بمی شستم عجب نبود

که دست از دنیی و عقبی بخوناب قدح شستم

چه فرمائی که از هستی طمع برکن که برکندم

چرا گوئی که تا هستی بغم بنشین که بنشستم

اسیر خویشتن بودم که صید کس نمی‌گشتم

چو در قید تو افتادم ز بند خویشتن رستم

مبر آبم اگر گشتم چو ماهی صید این دریا

که صد چون من بدام آرد کسی کو می‌کشد شستم

خیال ابرویت پیوسته در گوش دلم گوید

کزان چون ماه نو گشتم که در خورشید پیوستم

چو باد از پیش من مگذر وگر جان خواهی از خواجو

اشارت کن که هم دردم بدست باد بفرستم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:28 PM

 

چو چشم مست تو می پرستم

چو درج لعل تو نیست هستم

بیار ساقی شراب باقی

که همچو چشم تو نیمه مستم

نه خرقه پوشم که باده نوشم

نه خودپرستم که می پرستم

چو می چشیدم ز خود برفتم

چو مست گشتم ز خود برستم

ز دست رفتم مرو بدستان

ز پا فتادم بگیر دستم

منم گدایت مطیع رایت

و گر تو گوئی که نیست هستم

مگو که خواجو چه عهد بستی

بگو که عهد تو کی شکستم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:28 PM

 

دل گل زنده گردد از دم خم

گل دل تازه گردد از نم خم

روح پاکست چشم عیسی جام

خون لعلست اشک مریم خم

تا شوی محرم حریم حرم

غوطه‌ئی خور به آب زمزم خم

در شبستان می پرستان کش

شاهد جام را ز طارم خم

خیز تا صبحدم فرو شوئیم

گل روی قدح بشبنم خم

شاهدان خمیده گیسو را

زلف پرخم کشیم در خم خم

داد عیش از ربیع بستانیم

بطلوع مه محرم خم

جان خواجو اگر بوقت صبوح

همچو ساغر برآید از غم خم

می خامش بخاک بر ریزید

تا دگر زنده گردد از دم خم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:28 PM

 

دل گل زنده گردد از دم خم

گل دل تازه گردد از نم خم

روح پاکست چشم عیسی جام

خون لعلست اشک مریم خم

تا شوی محرم حریم حرم

غوطه‌ئی خور به آب زمزم خم

در شبستان می پرستان کش

شاهد جام را ز طارم خم

خیز تا صبحدم فرو شوئیم

گل روی قدح بشبنم خم

شاهدان خمیده گیسو را

زلف پرخم کشیم در خم خم

داد عیش از ربیع بستانیم

بطلوع مه محرم خم

جان خواجو اگر بوقت صبوح

همچو ساغر برآید از غم خم

می خامش بخاک بر ریزید

تا دگر زنده گردد از دم خم

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 4:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 715

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4502330
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث